فردوسی و پاسخ به یاو​ه یک ضد ایرانی در رابطه با خودآگاهی  فردوسی اندر سرودن شاهنامه

یکی از پان ترکیستها مینویسد:

سرودن شاه نامه پیشه‌ی فردوسی بود و نه اندیشه‌ی او. آن جا از مرکزی نشان دادم که سفارش دهنده‌ی شاه نامه به هرکسی بود که از عهده‌ی کار بر می آمد.. مرکزی که مواد طبخ این تالیف را مهیا می‌کرد و زندگی و گذران شاعر آن را به عهده می گرفت، کاری که سرانجام پس از چند آزمون و خطا، قرعه ی اجرای آن به نام فردوسی زده شد.

از آن نامور نام داران شهر، علی دیلمی بودلف راست بهر

که همواره کارم به خوبی روان، همی داشت آن مرد روشن روان

حسین قتیب است از آزادگان، که از من نخواهد سخن رایگان

از اویم خور و پوشش و سیم و زر، از او یافتم جنبش و پای و پر

صراحت فردوسی در معرفی حامیان مالی، یعنی همان سفارش دهندگان کتاب شاه نامه اش، محل هیچ گفت و گویی را در رد این نظر باقی نمی ‌گذارد و معلوم می‌کند که فردوسی سرودن شاه نامه را به عنوان یک شغل و ممر گذران عمر پذیرفته است، نه به عنوان یک ادای دین قومی و ملی و میهنی.

 

اما بایست دانست که حسین یا حیی قتیب تنها مامور باژ شهر طوس بود و از نامش این گمان بر​می​آید(عبدالله شاپور شهبازی "فردوسی: زندگی​نامه​ی انتقادی" چاپ دانشگاه هاروارد- سال 1991) که در اصل از اعراب ایرانی​شده میباشد.  وی فردوسی دهقان​تبار ا از باژ دادن معاف کرد و از این راه به شاعر خدمتی نمود و فردوسی هم گویا برای تشکر برای وی اشعاری سرود.   ولی هرگز جایی فردوسی نمیگوید که حسین قتیب شاهنامه را از وی سفارش خواسته و این یک پنداشت و برداشت نادرست از متن است برای تحقیر شاهنامه.  علی دیلمی هم که از نامش برمی​آید از دیلمیان بوده است و گویا از فرهنگدوستان ایرانی و دوستان فردوسی میباشد.  بنابراین هیچ سندی در مورد اینکه آنها به فردوسی سفارش کردند این کار را انجام بدهد وجود ندارد و این یک خیال دروغین و بی​پایه است.  در بسیاری از کتابهای امروزی، نویسنده از خانواده خود یا از دوستان خود سپاسگزاری میکند ولی هرگز به این معنی نیست که نویسنده​ چنین کتابی را بنابر سفارش این دوستان نوشته است و با چنین استدلال واهی نمیتوان  نویسنده  را مزدور دوستان خود دانست!(برداشت نادرست ضدایرانی فرد فوق).

سپس این ضدایرانی مینویسد:

پس از این خواهیم گفت که فردوسی از سرودن شاه نامه دل خوش نبوده است و اگر اجبار نیازمندانه نبود تن به انجام این سفارش نمی داد و از آن ناسازتر این که فردوسی در موارد و مقاطع متعدد ناباوری خویش از متن آن قصه ها را باز گفته و سرناسپردگی اش به آن افسانه‌ها را، گاه به کنایه و گاه به صراحت، بیان کرده است.

اما این پان ترکیست هیچ ابیاتی در این مورد نمی​آورد که فردوسی ناخوش از سرودن شاهنامه بوده است.  اگر منظور این پان ترکیست همان داستان یوسف و زلیخا است که دیگر هیچ دانشمندی انتساب آن را به فردوسی نمی​پذیرد.  برای نمونه مقاله داریوش کیانی به خوبی این موضوع را شرح میدهد:

پان ترکیسم و فردوسی - اثر داریوش کیانی

و اگر منظور پایان برخی از قصه​های شاهنامه است خوب  فردوسی برخی از داستانها را بر دیگر داستانها ترجیح میدهد ولی هرگز کار خود را بی​ارش نمی دانست.  فردوسی از ارزش و اهمیت کار مهمش خودآگاه بوده و همچنین کار خود را کاری سترگ و جاویدان میداند و با اشتیاق به سوی سرودن شاهنامه عمر خودش را صرف میکند.   برای گواهی این نکته ،با یادكرد ابیاتی را از خود شاهنامه‌ی دشمن شكن فردوسی، بسنده می‌دانم(با سپاس از داریوش کیانی برای گردآوری این ابیات) تا دیگر جای بحث برای پنداشتهای ایران​ستیزانه​ وجود نداشته باشد:

سخن هر چه گویم همه گفته‌اند // بر باغ دانش همه رُفته‌اند // اگر بر درخت برومند جای // نیابم كه از برشدن نیست رای // كسی كاو شود زیر نخل بلند // همان سایه زو بازدارد گزند // توانم مگر پایه‌ای ساختن // بر شاخ آن سرو سایه‌فكن // كزین نام‌ور نامه‌ی شهریار // به گیتی بمانم یكی یادگار // تو این را دروغ و فسانه مدان // به یك‌سان رَوِشْن زمانه مدان // از او هر چه اندر خورد با خرد // دگر بر ره رمز معنی برد (شاهنامه، انتشارات ققنوس، 1378، ج1، ص22).

كهن گشته این داستان‌ها، ز من // همی نو شود بر سر انجمن // اگر زندگانی بود دیریاز // بر این وین خرم بمانم دراز // یكی میوه‌داری بماند ز من // كه نازد همی بار او بر چمن (همان، ج3، ص 355).

بناهای آباد گردد خراب // ز باران و از تابش آفتاب // پی افگندم از نظم كاخی بلند // كه از باد و بارانْش ناید گزند // بر این نامه بر سال‌ها بگذرد // همی‌خواند آن كس كه دارد خرد (همان، ج 5، ص881).

همی‌خواهم از دادگر یك‌خدای // كه چندان بمانم به گیتی به جای // كه این نامه‌ی شهریاران پیش // بپیوندم از خوب گفتار خویش // از آن پس تن جانور خاك‌راست // سخن‌گوی جان معدن پاك‌راست (همان، ج6، ص 1048).

یكی نامه بود از گه باستان // سخن‌های آن برمنش راستان // چو جامی گهر بود و منثور بود // طبایع ز پیوند او دور بود // گذشته بر او سالیان شش هزار // گر ایدون كه پرسش نماید شمار // من این نامه فرخ گرفتم به فال // بسی رنج بردم به بسیار سال (همان، ج6، ص93-1092).

اگر مانم اندر سپنجی سرای // روان و خرد باشدم رهنمای // سرآرم من این نامه‌ی باستان // به گیتی بمانم یكی داستان (همان، ج6، ص 1219).

بدین نامه‌ی شهریاران پیش // بزرگان و جنگی سواران پیش // همه رزم و بزم است و رای و سخن // گذشته بسی روزگار كهن // همه دانش و دین و پرهیز و رای // همان رهنمونی به دیگر سرای // ز چیزی كز ایشان پسند آیدش // همین روز را سودمند آیدش // كز آن برتران یادگارش بود // همان مونس روزگارش بود (همان، ج6، ص1220)

نگه كن كه این نامه تا جاودان // درفشی بود بر سر بخردان // بماند بسی روزگاران چنین // كه خوانند هر كس بر او آفرین // سخن ماند اندر جهان یادگار // سخن بهتر از گوهر شاهوار (همان، ج7، ص1336).

چو گفتار دهقان بیاراستم // بدین خویشتن را نشان خواستم // كه ماند ز من یادگاری چنین // بدان آفرین كاو كند آفرین (همان، ج8 ، ص 1689).

زمان خواهم از كردگار زمان // كه چندی بماند دلم شادمان // كه این داستان‌ها و چندین سخن // گذشته بر او سال و گشته كهن // ز هنگام كی شاه تا یزدگرد // ز لفظ من آمد پراگنده گرد // بپیوندم و باغ بی‌خو كنم // سخن‌های شاهنشهان نو كنم // همانا كه دل را ندارم به رنج // اگر بگذرم زین سرای سپنج (همان، ج 8، ص32-1831)

كهن گشته این نامه‌ی باستان // ز گفتار و كردار آن راستان // همی نو كنم گفته‌ها زین سخن // ز گفتار بیدار مرد كهن (همان، ج9، ص2061)

چو این نام‌ور نامه آمد به بُن // ز من روی كشور شود پر سخن // از آن پس نمیرم كه من زنده‌ام // كه تخم سخن من پراگنده‌ام // هر آن كس كه دارد هُش و رای و دین // پس از مرگ بر من كند آفرین (همان، ج9، ص2161).

به گواهی این سخن گوهرین فردوسی بزرگ، دشمنان فردوسی و شاهنامه از جمله‌ی آن كسانی هستند كه هیچ هوش و عقل و دینی در بساط خود ندارند.