تاملی بر بنيان تاريخ نوشته های ناصر پورپيرار -۴

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ناصر پورپيرار که چند سالی است با فرافکنی های ناشيانه خويش می پندارد بنيان تاريخ مورد قبول دانشگاهها و مراکز اکادميک را مورد هجوم قرار داده است چندان دچار توهم و خود بزرگ بينی گشته که خود را تنها تاريخ پژوه حقيقت جوی می داند و بر تمام تاريخنگاران نام اور ايرانی ؛ روسی و يهود و غربی يکسان انگ جاعل و دروغگو می چسباند ! حال بماند که روشن نکرده است چرا اين تاريخنگاران که دارای طرز تفکرهای اجتماعی سياسی متفاوت از هم می باشند در مورد تاريخ ايران يکسان تاريخ جعلی نگاشته اند ؟ به راستی چرا بايد دياکونف و پاولويچ و پطروشفسکی کمونيست درمورد تاريخ ايران مواردی را بنگارند که مشابهت عمده با نگاشته های دشمنان اعتقاديشان يعنی دانشمندانی برخاسته از غرب سرمايه دار بسان کريستين سن و ويل دورانت و اشپولر داشته باشد ؟ و ...

ناصر پورپيرار که به توليد فله ای نظريات تاريخی ( اگر بشود نام گفتارهای پرتناقض او را نظريه گذاشت چرا که بسياری از انها در حد فرضيه نيز نمی نمايد) روی آورده است و هر روز نوبری روانه بازار کج انديشان می نمايد هر انچه از متن منابع تاريخی بر ايد اگر غرور ملی و حتی مذهبی را سبب گردد نفی می کند و می گويد جعل است و هر انچه که شايد سرشکستگی ملی به بار اورد تاييد می کند و می گويد درست است ؛ حتی اگر اين هردو گونه روايت تاريخی از منابعی يکسان اتخاذ شده باشد . در راستای چنين طرز تفکری است که او  اسکندر را رتبه ای چون قديسان می بخشد اما کوروش بزرگ را درجه ای برابر با انسانهای ماقبل تاريخ می دهد ! خلفای ستمکار و ريا پيشه اموی را قهرمان اسلام می سازد اما سلمان فارسی مورد احترام تمام گروههای مذهبی اسلامی را شخصيتی موهوم می شمارد ! صدام را که دستش به خون صدها هزار مسلمان بيگناه اغشته است چونان پهلوان اسلام می ستايد اما ابوحنيفه پيشوای ايرانی حنفی مذهبان را شخصيتی فرضی برآورد می کند و ...  شگفت آنجا است که وی که خود را بسان دون کيشوت قهرمان می پندارد بدون کمترين توجه به گفته های منتقدان به سير خويش ادامه می دهد و از هرگونه پاسخگويی دوری می گزيند .

در نوشتارهای پيشين باطل بودن بسياری از ارای او روشن گشت و دوگانه گويی های افزون او نمايان شد ؛ اما در اين نوشتار بنا بر ان است تا بر گفتار او در مورد عدم حضور تاریخی؛ بابک خرمدين ؛ مهر باطل زده شود . همان بابک که بر پايه ی باور پورپيرار یادکرد افزون نامش در منابع تاريخی و شرح گسترده مبارزات بيست ساله اش در انها  مديون  و مرهون جعلهای شعوبيان است !!

چنانکه گفته شد پورپيرار معتقد است که بابک حضور تاريخی نداشته و هر انچه در مورد او روايت شده است ساخته و پرداخته ی شعوبيه است . برای رد نمودن اين رای در وهله ی نخست تمام مولفانی که از بابک و هماوردطلبی هايش در اثار خود ياد کرده اند نام برده می شوند .

۱- ابن قتيبه دينوری در کتاب ؛ المعارف ؛ از بابک و اسباب خروج او و شرح مبارزاتش سخن بسيار گفته است . کتاب المعارف  که در ده های ميانی سده سوم هجری نگارش يافته ديرين ترين کتابی می باشد که در ان از بابک خرمدين ياد شده است .

۲- بلاذری در ؛ فتوح البلدان ؛ از جنگهای بابک در فصل راجع به فتح اذربايجان سخن گفته است.

۳- ابوحنيفه دينوری در ؛ اخبارالطوال ؛ شرح مفصلی در اين باره بيان داشته است .

۴- يعقوبی در تاريخ يعقوبی . گفته های وی در اين باره چنان حاوی جزييات است که در ديگر کتابها نمی توان مشابه ان را جست .

۵ - محمد بن جرير طبری در تاريخ طبری . وی به ويژه در مورد جنگهای بابک شرح مفصلی اورده است .

۶- مسعودی در مروج الذهب : که مختصری از شورش بابک و بعد تفصيل گرفتاری او را بيان داشته است .

۷- بلعمی در تاريخ بلعمی به تفصيل اين رخداد را ذکر کرده است .

۸- مقدسی در کتاب البدا و التاريخ در مورد عقايد خرمدينان بسيار مبسوط سخن گفته است . وی فصلی از کتاب را به شرح نبردهای بابک اختصاص داده است .

۹- ابن نديم در الفهرست . احوال بابک را حتی در زمان کودکيش شرح داده است . 

۱۰- بغدادی در الفرق بين الفرق . از شورش بابک به اختصار ياد کرده است .

۱۱- اسفراينی در کتاب التعبير  ماجرای شورش بابک را به صورت مختصر نوشته است .

۱۲- نظام الملک طوسی در سياست نامه شرحی مفصل در مورد شورشهای خرم دينان اورده است .

۱۳- مولفی ناشناخته در مجمل التواريخ به اختصار از اصل فرقه خرمدينان سخن گفته و شورش بابک و قتل او را ذکر کرده است

۱۴- ابن جوزی در تلبيس ابليس : از بابک و سرخ جامگان ياد کرده است .

۱۵- ابن اثير در کتاب الکامل فی التاريخ شرح حال مبسوطی از مبارزات بابک و شکست و گرفتاری و قتل او نگاشته است .

۱۶- عوفی در جوامع الحکايات از بابک ياد کرده و سه داستان در مورد او بيان داشته است

۱۷- ابن عبری در تاريخ مختصر الدول از بابک و خرمدينان ياد کرده و در مورد سرانجامشان نيز نکاتی بيان کرده است .

۱۸- ابن خلدون در کتاب العبر شرح مبسوطی درباره شورش بابک و عاقبت کار او نگاشته است .  

اين هجده کتاب تمام منابعی هستند که در انها از بابک و شورش او ياد گشته است . شايد در برخی ديگر از منابع در مورد بابک نکاتی وجود داشته باشد که نگارنده اطلاعی از انها نداشته باشد ليکن انچه روشن است بزرگترين نويسندگانی که به شرح جريان بابک خرمدين و مبارزاتش پرداخته اند همين هجده نفر می باشند .

به هر حال . چنانکه گفته شد قديمی ترين اين کتابها المعارف ابن قتيبه دينوری است . ابن قتيبه با اينکه ايرانی بوده  اما مسلمانی راسخ الاعتقاد و مخالف سرسخت شعوبيه بوده است و در اثار خويش بسيار از انها بد گفته و در کنار ستايش از اسلام ؛ اعراب را نيز ستوده است . انچه مشخص است او در زمره بزرگترين مخالفان شعوبيه به شمار می امده است . و حتی کتابهايی به نام ؛ تفضيل العرب ؛ و العرب دارد و در انها به صراحت از برتری عرب بر عجم سخن گفته است . ( نهضت شعوبيه ؛ ص۲۷۵-۲۶۵) به راستی چگونه می شود که يک مسلمان معتقد و مخالف شعوبی گری با شعوبيان همنوايی کند و جستارهايی بنويسد که در ان به يک مخالف اسلام و عرب وجودی تاريخی توام با عظمت وبزرگی بخشد ؟ چرا بايد اولين کتابی که از سرخ جامگان ياد می کند را جعل شعوبيه پنداشت ؛ ان هم در حاليکه نويسنده اش در اثارش مجادلات کلامی گسترده باشعوبيان دارد . ايا پردازنده ی چنين ايده ای می تواند بيان دارد چرا يک غير شعوبی نخستين کسی می باشد که دروغ سازی تاريخی پيشه ساخته و راهنمايی گشته است برای شعوبيان تا به جعلی گسترده دست يازند و بابک خرمدين خلق نمايند؟ حقيقت جويان با توجه به همين يک دليل به راحتی می توانند دريابند که نظر نگارنده دوازده قرن سکوت چقدر بی پايه است و از دستمايه ها و پشتوانه های علمی چقدر دور است . اما دلايل افزونی وجود دارد که سستی پندارهای وی را در اين باره بهتر مشخص می دارد که در ادمه بدانها پرداخته خواهد شد .

احمد بن بلاذری که فتوح البلدان را نگاشته مردی کاملا عرب تبار بوده است و جدش خصيب در زمره کارکنانی بود که وظيفه ی جمع اوری خراج را داشت  و خود نيز در نزد خليفه عباسی ؛ مستعين ؛ محترم و مقرب بود ( فتوح البلدان ؛ مقدمه مترجم ؛ ص سيزده ) ايا ناصر پورپيرار می تواند پاسخ گويد که چرا يک عرب تبار که در دستگاه خلافت عباسی صاحب ارج و مقام بوده است بايد با شعوبيان مخالف خلافت عباسی هم کلام گردد و به دروغ دشمنی پرقدرت چون بابک برای خلافت عباسی بسازد ؟

نگارنده تاريخ طبری ؛ محمد بن جرير طبری ؛ ايرانی بوده است و شايد بتوان او را به همين سبب در زمره شعوبيان بر شمرد . اما وی از جمله علمای طراز اول اهل تسنن به شمار می رود (خدمات متقابل اسلام و ايران ؛ ص۴۱۰) و جامع البيان فی التفسير القران را نگاشته است ( تاريخ تمدن اسلام ؛ ص۴۶۷) به راستی چرا بايد انتظار داشت دانشمند بزرگی که تفسير قران می نويسد و تفسيرش امروزه نيز اعتباری قابل توجه دست کم در ميان علمای اهل تسنن دارد با شعوبيان عمدتا معتقد به برتری عجم بر عرب در جعل تاريخ و درست کردن پيشينه برای شخصی که حضور تاريخی نداشته است همکاری نمايد ؟ چرا بايد از کسی که عالم طراز اول اسلام است انتظار داشت شخصيتی بتراشد که اموزه های دينی مخالف اسلام را تبليغ می کند ؟ ايا نگارنده دوازده قرن سکوت می تواند پاسخ گويد ؟

شمس الدين ابوعبدالله مقدسی نگارنده البدا و تاريخ که در اواخر قرن چهارم هجری می زيست نيز ايرانی تبار نيست . وی خود گفته است که در تاليف کتابهای خود از سه منبع استفاده کرده است : الف : يادداشتهای خودش که از مشاهداتش برداشته است ب : اخباری را که از مردم شنيده است  ج : مطالبی که از کتبهای پيشين بر گرفته است .( شناسايی منابع و ماخذ تاريخ ايران ؛ ص۲۱۳) پرسش اين است چرا بايد يک غير ايرانی و يک عرب تبار چون مخالفان عرب بينديشد و چرا بايد در راه هويت بخشی تاريخی به معتقدان به برتری ايرانی بر عرب گام بردارد ؟ اگر بابک وجود تاريخی نداشته است چرا او که اخبار مردم را نيز می شنيده و از انها يادداشت بر می داشته است سخنی در مورد افسانه بودن بابک نشنيده است ؟ اگر بابک و خرمدينان وجود نداشته اند چرا کسی که به تمام دنيای اسلام به غير از اندلس سفر کرده ( همان ؛ ص۲۱۳) و مدتی نيز در اذربايجان به سير و سياحت پرداخته است به کسی برنخورده که داستان بابک را دروغ دانسته باشد ؟ چرا وی که در کتاب خويش هميشه از بابک به بدی ياد کرده و او را ملعون و ... خطاب نموده است ( به عنوان نمونه : البدا و التاريخ ؛ ج۶ ؛ ص۱۱۸) بايد در راستای پيشبرد اهداف شعوبيه به جعل داستان بابک و قضيه خرمدينان دست يازيده باشد ؟

ابن خلدون که در قرن هشتم می زيست نيز غير ايرانی و عرب تباری تونسی بوده است . ( مقدمه ابن خلدون ؛ ج۱ ؛ ص۳) ابن اثير  که در قرن ششم زندگی می نمود نيز ايرانی نبوده است ( شناسايی منابع و ماخذ تاريخ ايران ؛ ص۹۶) ابن عبری کشيشی سريانی بود که در شهر ملاطيه به دنيا امده بود ( همان ؛ ص۱۱۲) ابن جوزی و بغدادی نيز ايرانی نبوده اند . به راستی چرا اينان که هريک در زمره ی نوابغ روزگار خويش به شمار می امدند دروغگويی شعوبيان ايرانی را در اين مورد رو نکرده اند ؟

نگارنده جوامع الحکايات ؛محمد عوفی ؛ ايرانی است اما وی در زمانی می زيست که ديگر نه نشانی از تفاخرات اعراب باقی مانده بود و نه نشانی از برتری جوييهای شعوبيه (اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم ) . با اين وجود در کتاب خويش از بابک ياد کرده و حتی گفته است که خرمدينان در قرن ششم نيز در اذربايجان « نشسته بودند و فساد می کردند و نواير شر و فتنه می افروختند » ( جنبشهای دينی ايرانيان ؛ ص۳۲۴) چرا در حاليکه ديگر در اين زمان اثری از شعوبی گری به جای نمانده بود فرهيخته ای چون عوفی بايد تاريخسازی دروغين پيشه سازد ؟  ان هم در حاليکه از خرمدينان به بدی ياد می کند ؟

نظام الملک طوسی نيز اگرچه ايرانی بوده است اما او را نمی توان شعوبی پنداشت . زيرا فاصله زمانی عهدی که او می زيست با عهد شعوبی گری بسيار فاصله دارد چرا که به روزگار وی قدرت نه در دست عربان بود و نه در دست ايرانيان و ترکان سلجوقی مدتها بود که دنيای اسلام را به زير سيطره خويش در اورده بودند .  از ديگر سوی ؛ او مسلمانی متعصب در مذهب شافعی بوده است به گونه ای که حتی ورود افراد ساير فرق اهل تسنن را به مدارس نظاميه بر نمی تابيد ( کسايی ؛ نورالله ؛« تاريخچه اموزش و نهادهای اموزشی فلسفی در ايران و اسلام » ؛ مجموعه مقالات تاريخ علم در اسلام و نقش دانشمندان ايرانی ؛ ص۱۱۴) به راستی چرا بايد يک مسلمان متعصب و سياستمدار در جهت رشد افکار شعوبيه تلاش نمايد و در اين راه جعل تاريخ نمايد ؟ بايسته است ياد گردد که موافق نظر وی خرمدينان حتی به روزگار واثق و سالها پس از مرگ بابک فعال بودند و در اصفهان « بسيار شر و فساد از ايشان تولد کردند ... و کره (کرج ) را بغارتيدند » ( سياست نامه ؛ ص۳۱۹) به واقع به چه سبب بايد فکر کرد که گفتارهای نظام الملک جعل شعوبی است در حاليکه وی که مسلمانی متعصب بود و اينگونه از خرمدينان به بدی ياد می کند ؟

بررسی افکار ديگر مولفان نيز نتايجی مشابه انچه تاکنون گفته شده است به دست می دهد . از ميان نوشته های ديگر تاريخنگاران که بيشتر انان ايرانی می باشند انچه که شعوبی گری به حساب ايد نمی توان ديد . زيرا بيشتر انان نيز از بابک به رغم تمجيد شجاعت و دلاوريهايش به بدی و ناراستی ياد کرده اند ؟ 

به هرحال از مجموع انچه گفته شد به راحتی بی پايه بودن نظر پورپيرار در مورد دروغين بودن بابک اثبات می گردد . در اتيه نزديک دگربار در رد دعاوی مضحک وی خواهم نوشت . بايد ديد تا ان روز کسی يافت می شود که اين نوشتار را به گونه ای علمی و به دور ازفحاشيهای معمول باور داران به ارای پورپيرار نقد نمايد يا خير .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کتاب نامه :

۱- ابن خلدون ؛ عبدارحمن ؛ مقدمه ابن خلدون ؛ ترجمه محمد پروين گنابادی ؛ جلد اول ؛ تهران : بنگاه ترجمه و نشر کتاب ؛ ۱۳۵۳

۲ـ بلاذری ؛ احمد بن يحيی ؛ فتوح البلدان - بخش مربوط به ايران ؛ ترجمه ی اذرتاش اذرنوش ؛ چاپ دوم ؛ تهران : سروش ؛ ۱۳۶۴

۳ـ بيات ؛ عزيزالله ؛ شناسايی منابع و ماخذ تاريخ ايران ؛ چاپ دوم ؛ تهران : اميرکبير ؛ ۱۳۸۳

۴ـ زيدان ؛ جرجی ؛ تاريخ تمدن اسلام ؛ ترجمه ی علی جواهرکلام ؛ چاپ نهم ؛ تهران : اميرکبير ؛ ۱۳۷۱

۵ ـ صديقی ؛ غلامحسين ؛ جنبش های دينی ايرانيان در قرنهای دوم و سوم هجری ؛ چاپ دوم ؛ تهران : پاژنگ ؛ ۱۳۷۵

۶ ـ طوسی ؛ خواجه نظام الملک ؛ سياست نامه ؛ تهران : بی نا ؛ ۲۵۳۵

۷ ـ مطهری ؛ مرتضی ؛ خدمات متقابل اسلام و ايران ؛ قم : دفتر انتشارات اسلامی ؛ ۱۳۶۲

۸ ـ مقدسی ؛ شمس الدين ابوعبدالله محمد ؛ البدا و تاريخ ؛ بی جا ؛ بی نا ؛ بی تا

۹ ـ ممتحن ؛ حسينعلی ؛ نهضت شعوبيه ؛ چاپ دوم ؛ تهران : باورداران ؛ ۱۳۶۸

۱۰ـ .......... ؛ مجموعه مقالات اولين سمينار تاريخ علم در اسلام و نقش دانشمندان ايرانی ؛ به کوشش محمد علی شعاعی و محسن حيدری ؛ تهران : الهدی ؛ ۱۳۷۸

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ