تاملی بر بنيان تاريخ نوشته های ناصر پورپيرار -۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پيش از اين و در نخستين هفته های به راه اندازی اين تارنگار ؛ نقدی کوتاه بر برخی از ارای ؛ ناصر پورپيرار ؛ نويسنده ای که دعوت به تامل و تفکر در بنيان تاريخ ايران می نمايد نگاشته شد و نشانه هايی چند از عدم کاربرد تامل و تعمق در انها بيان گردید . در ان نوشتار از تمامی هواداران و باورداران به ارای پورپيرار دعوت به عمل امد تا  پاسخگويی به ان را پيشه خويش سازند . متاسفانه ؛ پاسخ اين دعوت يا سکوتی منتظره بود و يا دريافت پيامهايی مبتنی بر هتک حرمت و توهين . اکنون نيز چندگاهی است که دگربار ؛ گروهی ديگر از طرفداران اردوگاه حق و صبر بساط جدل به راه انداخته اند ؛ شگفت انکه ؛ با وجود تلاش بسيار نگارنده مبنی بر انجام گفتگوی علمی و صدالبته به دور از تعصبات قوم گرايانه ؛ به تقريب ؛ کلام و سخنی جز توهين و هتک حرمت دريافت نشده است . بنابراين تصميم بر ان شد تا نوشتاری ديگر در اين مورد نوشته شود  . بايسته است ياد گردد بار ديگر از طرفداران ارای ؛ ناصر پورپيرار ؛ دعوت به عمل می ايد تا به دور از پيشداوری در نوشتار ذيل بکاوند و اگر در ان ايرادی يافتند بيان دارند ؛ روشن است که در صورت تطبيق انها با واقعيت و حقيقت نگارنده خود را موظف به تغيير ايده و افکار خويش می داند .

ـ با مطالعه کتابهای پورپيرار روشن می شود که او وجود تاريخی قوم (اريا) را منکر می باشد و ان را در زمره جعليات تاريخنگاران عمدتا يهودی بر می شمرد در حقيقت ؛ اين بدان معنی است که هخامنشيان نيز اريايی نبوده اند .اما شگفت انجا است که برابر نظر نويسنده دوازده قرن سکوت انان در صفحه ای از کتاب اسلاو تبارند (برامدن هخامنشيان ؛ ص۲۱۴) و در صفحه ای ديگر از کتاب از اسباط  يهودند ( همان ؛ ص۱۸۱) به راستی انان از چه نژادی بوده اند ؟ اسلاو بوده اند يا يهودی ؟ اگر هم اسلاو بوده اند و هم يهودی ؛ ايا اسلاوها را نيز در زمره اقوام سامی بايد برشمرد ؟ و ...

ـ براساس نوشته های مکرر دوازده قرن سکوت ؛ و با توجه به اعتبار بسياری که نويسنده اش به کتابی مذهبی چون ( تورات ) می دهد خاستگاه کوروش و به تبع ان هخامنشيان سرزمينهای ماورای دريای سياه معرفی شده است . ( همان ؛ ص ۱۸۰ ؛ ۶۹)  اين در حالی است که در بسياری از بخشهای تورات ؛ کوروش بزرگ ؛ به روشنی با شرق ارتباط داده شده است .

« من مردی ( کوروش ) را از شرق برگزيده ام و او را از شمال به جنگ قومها فرستاده ام » ( دوازده قرن شکوه ؛ ص ۹۶)

ايا اين بيان صريح تورات نظر نگارنده دوازده قرن سکوت را بی پايه نمی سازد ؟

ـ بر تمامی کسانيکه کتابهای پورپيرار را حتی اگر روخوانی ساده نموده باشند روشن است که او  وجود تاريخی سلمان فارسی را منکر می گردد و ان را جعل شعوبيه و در جهت فخرفروشی بر اعراب به شمار می اورد ( برامدن اسلام ؛ ج۳ ؛ ص۲۲۹-۱۶۹) . اما شگفت انجا است که نويسنده پلی بر گذشته در مبحثی دگر و برای اثبات برتری زبان عرب بر زبان فارسی از همين سلمان فارسی مجعول (بنا به باور او ) ياد می کند وايه ای از قران کريم را به او منتسب می سازد  .

« ايا نبايد انديشه کرد که چه سان و به مدد کدام عامل و نياز ؛ ... زبانی با چنين استحکام برامد ؛ که هنوز هم دست نيافتنی است و قران ؛ به کنايه ؛ حتی سلمان را نسبت به ان زبان نااشنا معرفی می کند و ... » ( همان؛ ج۱ ؛ ص ۷۴)

ايا نمی توان به خود اجازه داد از نويسنده مجموعه کتابهای تاملی در بنيان تاريخ ايران پرسيد که سلمان وجود تاريخی داشته است ياخير ؟ ايا نمی توان به خود اجازه داد از او پرسيد اگر واقعا سلمان وجود تاريخی نداشته است ان عجمی که قران از او ياد می کند ( سوره نحل ؛ ايه ۱۰۳ ) و خود او نيز ان ايه را در کتاب خويش اورده است (برامدن اسلام ؛ ج۱ ؛ ص۷۴)  کيست ؟ ايا نمی توان از او پرسيد چرا شعوبيه که با خلق شخصيتی چون سلمان فارسی ؛ در صدد فخر فروشی بر اعراب بوده اند از بزرگان غير ايرانی ديگری چون ؛ صهيب رومی و بلال حبشی ؛  در اثار خويش نام برده اند؟ و ...

ـ ناصر پورپيرار ؛ در برامدن هخامنشيان به عنوان يک نتيجه ؛ سخن از شکست قادسيه ( ساسانيان از اعراب ) به عنوان پاسخی بر شکست بابل ( بابليان از کوروش بزرگ )گفته است ( برامدن هخامنشيان ؛ ص۲۵۴) اما شگفت ان است که در نوين ترين کتاب خويش در صدد انکار وجود تاريخی سلسله ساسانی برامده است . پرسش اين است اگر ناصر پورپيرار بر گفته خويش مبنی بر عدم وجود تاريخی ساسانيان باور دارد ايا می تواند بيان نمايد نبرد قادسيه ميان چه کسانی در گرفته بود ؟ و اگر بر روی دادن نبرد قادسيه ايمان دارد پس انکار سلسله ساسانی را چگونه بايد توجيه نمود ؟

ـ نويسنده دوازده قرن سکوت ؛ اشوربانی پال پادشاه جنايتکار اشوری را به سبب ساخت نخستين کتابخانه تاريخ از وحشيگری به دور می داند اين در حالی است که از او کتيبه ای در دست است که جنايات دهشتناکش در ايلام را بيان می دارد و البته ناصرپورپيرار ان را جعلی می داند . (همان ؛ ص۷۵) شگفت انکه با وجود سختگيری بسيار او بر دقت در اسناد تاريخی مربوط به ايران زمين ؛  توضيح نمی دهد که با توجه به کدامين سند تاريخی بنای نخستين کتابخانه جهان را به اشور بانی پال نسبت می دهد ؟ با توجه به کدامين مدک مستند کتيبه اشوربانی پال را جعل می داند ؟ از ديگر سوی توضيح نمی دهد چرا داريوش بزرگ را به سبب تنبيه شديد شورشيان و ياغيان وحشی می داند ؛ در حاليکه از داريوش بزرگ نيز اسنادی در دست است که دستور تاسيس دانشکده های پزشکی و علوم سياسی در مصر را صادر کرده بود ( سير تمدن و تربيت در ايران باستان ؛ ص ۳۲۶ و ص ۳۳۸) ايا نمی توان داريوش را مشابه استدلال ناصر پورپيرار ؛ به سبب ساخت اين مراکز فرهنگی از وحشيگری به دور دانست ؟

ـ نويسنده مجموعه کتابهای تاملی در بنيان تاريخ ايران در راستای نظريه پردازيهای به اصطلاح انقلابی خويش وجود تاريخی قوم و سرزمينی به نام پارس را انکار می کند و با چشم بستن بر حقايق مشهود بيان می دارد که سرزمين و قبيله ای به نام پارس هرگز در ايران وجود نداشته است ( برامدن هخامنشيان ؛ ص۲۵۵) از ديگر سوی او از نويسنده ای به نام ابوعلی فارسی نام می برد و او را صاحب کتاب و شرح در زبان و لغت و کلام عرب می داند ( برامدن اسلام ؛ ج۱ ؛ ص۱۷۷) . به راستی اگر نظر و رای تاريخنگاری انقلابی چون پورپيرار را پذيرا شويم ابوعلی فارسی را بايد از کدام سرزمين و از کدام طايفه برشمريم ؟

ـ برابر نظر ناصر پورپيرار ؛ واژه « ارمزد» که در کتيبه های هخامنشی بسيار کاربرد يافته است خداوندی است در اصل اشوری و به معنی خدای سرزمين بخش( برامدن هخامنشيان ؛ ص۱۲۶) ايا نمی توان به خود اجازه داد از نويسنده چنين ادعايی پرسيد چرا هخامنشيان اسلاوتبار يا يهودی تبار با خدايی به نام (يهوه) !!! نام خدايی اشوری را برای خدای خويش برگزيده اند ؟

ـ از جمله دعاوی پورپيرار ؛ ان است که اشکانيان سکه طلا ضرب ننموده اند و ان را به سبب عدم اجازه روميان می داند( اشکانيان ؛ ص ۱۴۷) اما انچه روشن است شاهان اشکانی سکه طلا نيز ضرب نموده اند: . 

http://www.parthia.com/coins/tillya2-72.jpg

ايا نمی توان گفت با اين وصف بنيان بسياری از مطالب تاريخی نوشته شده در کتاب اشکانيان او نيز بر دعاوی باطل شکل گرفته است ؟

ـ نويسنده پلی بر گذشته ؛ به عنوان يک نتيجه در يکی از کتب خويش بیان می دارد که « مردم ايران هيچ مقاومتی ؛ به هيچ صورتی و در هيچ زمانی ؛ برابر حضور عرب و اسلام در ايران ؛ از سقوط ساسانيان تا پايان امويان ؛ از خود بروز نداده اند . » ( برامدن اسلام ؛ ج۲ ؛ ص۲۶۷) به واقع اين ادعای ناصر پورپيرار ؛ را در مقايسه با ادعای او مبنی بر رخ دادن نبرد قادسيه ( برامدن هخامنشيان ؛ ص۲۵۴) چگونه می توان توجيه نمود ؟

ـ نگارنده پلی بر گذشته از ابن قتيبه دينوری به عنوان نخستين نثر نويس اسلام ! نام می برد ( برامدن اسلام ؛ ج۳ ؛ ص۱۷۱) واز سيبويه به عنوان کسی که صاحب کتاب در زبان و لغت و کلام عرب بوده است نام می برد( همان ؛ ج۱؛ ص۱۷۱) از ديگر سوی  اين به اصطلاح تاريخنگار پرمدعا در دعوی ديگر خويش اغاز نگارش کتب را به خط عربی قرن چهارم هجری می داند . اما شگفت انجا است که سيبويه در قرن دوم هجری و ابن قتيبه دينوری در قرن سوم هجری می زيستند ( خدمات متقابل اسلام و ايران ؛ ص ۴۵۵) به راستی چگونه می توان ادعای عدم نگارش کتاب تا پيش از قرن چهارم هجری را با ادعای نگارش کتاب بوسيله نويسندگان سده دوم و سوم هجری تطبيق داد ؟  

ـ ناصر پورپيرار ؛ در نوين ترين به اصطلاح تاريخ نوشته خويش نظر شگفت انگيز ديگری ابراز داشته و تلاش در انکار وجود تاريخی سلسله ساسانی می نمايد ؛ اما شگفت انجا است که به کرات در ديگر کتابهای خويش از ساسانيان و حکومت انان نام می برد . ) به عنوان نمونه نگاه کنيد به : برامدن اسلام ؛ ج۱ ؛ ص۳۰۱ و ج۲ ؛ ص۲۶۷) ايا وجود چنين نوشتارهايی متناقض و دوگانه را نمی توان نشانه ای از باطل بودن بسياری از دعاوی نويسنده دانست ؟

اينان فقط مشتی بود نشانه خروار ؛ در اينده ای نه چندان دور ؛ دگربار در اين مورد جستارهايی نوشته خواهد شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کتاب نامه

۱- بيژن ؛ اسدالله ؛ سير تمدن و تربيت در ايران باستان ؛ چاپ دوم ؛ تهران : ابن سينا ؛ ۱۳۵۰

۲- پورپيرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ چاپ دوم ؛ تهران : کارنگ ؛۱۳۷۹

۳- پورپيرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش دوم ؛ چاپ دوم ؛ تهران : کارنگ ؛۱۳۸۰

۴- پورپيرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش سوم ؛ تهران : کارنگ ؛۱۳۸۰

۵- پورپيرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت  ؛ برامدن هخامنشيان ؛ چاپ چهارم ؛ تهران : کارنگ ، ۱۳۷۹

۶- پورپيرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت  ؛ اشکانيان ؛  تهران : کارنگ ، ۱۳۸۱

۷- مطهری ؛ مرتضی ؛ خدمات متقابل اسلام و ايران ؛ قم : دفتر انتشارات اسلامی ؛ ۱۳۶۲

۸- نعمتی ليمايی ؛ امير و احمدی ؛ داريوش ؛ دوازده قرن شکوه ؛ سبزوار : اميد مهر ؛ ۱۳۸۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ