تاملی بر بنيان تاريخ نوشته های ناصر پورپيرار ـ ۵

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چنانکه در نوشتار پيشين نيز بيان شد ناصر پورپيرار دير زمانی است که با فرافکنی های ناشيانه ی خود درجهت ترويج قوم گرايی افراطی و تخريب هويت ملی گام بر می دارد . از جمله دعاوی مضحک وی ان است که شعوبيان ايرانی در قرون اوليه ی اسلامی تاريخی سراسر دروغ در مورد ايران نگاشته اند تا ايرانيان نيز بتوانند اسباب تفاخری برای خود در برابر دعاوی اعراب که در اين زمان بر گستره ی وسيعی حکم می راندند بيابند . اما دو نکته سبب می گردد که نتوان بر درستی اين گفتار نسنجيده او گواهی داد . ۱- در برپايی نهضت شعوبيه که در آغاز امر متکی به تعاليم اسلامی بود ( نهضت شعوبيه ؛ ص۲۰۷) به رغم انکه ايرانيان نقش اصلی را ايفا نمودند اما اقوامی چون ترکان ؛ نبطيها و قبطيان نيز شرکت گسترده داشتند ؛ بنابراين اگر برهان بی سند پورپيرار در اين باره پذيرفته شود ناگزير بايد برای اين اقوام نيز از سوی شعوبيان تاريخی مبتنی بر عظمت و شکوه نگاشته می شد ؛ در حاليکه چنين امری هرگز رخ نداد . ۲- اگر به راستی تاريخ پرشکوه ايران نوشته شده به توسط شعوبيان بوده باشد چرا هيچ کتابی در مورد تاريخ راستين ايران از سوی عربان که به گفته پورپيرار مدافع اسلام! در دوران پيش از اسلام نيز متمدن بوده اند ( درجهت عکس فرموده خداوند در قران کريم) نگاشته نشد تا دروغگويی شعوبيان را رو نمايد ؟ ايا اين را نمی توان نشانی از قدرت فرهنگی والای ايرانيان و زبونی و درماندگی و عقب ماندگی فرهنگی مهاجمان عرب به شمار آورد ؟ شايد تنها پاسخی که بتوان بدين پرسشها داد ان باشد که از دو حال خارج نيست . يا پورپيرار کج انديش و نافهم است و يا به عمد کج انديشی و نافهمی پيشه نموده است . 

به هر حال از فردی چون پورپيرار که زبان پهلوی را به سبب انکه بيشتر اثار نگارش يافته بدان زبان در دوران پس از اسلام نگارش يافته اند (نه همه ان ) جعلی و دروغين می داند اما از معلقات سبعه که برای نخستين بار در دوران پس از اسلام به توسط يک ايرانی به نام ؛ ابن حماد ديلمی ؛ در قرن دوم هجری جمع اوری شد به عنوان سندی مطمئن بر متمدن بودن اعراب جاهلی ياد می کند بيان داشتن چنين دعاوی بی پايه به هيچوجه عجيب نمی نمايد .

چنانکه گفته شد پورپيرار در صدد القای اين انديشه است که شعوبيان به جعل گسترده ای در مورد تاريخ ايران دست يازيدند . در حقيقت او پيرو همين انديشه نادرست است که اذعان می دارد که ايرانيان هيچگونه خيزشی بر عليه فرمانروايی اعراب نداشته اند . اين در حالی است که بر اساس مستندات افزون تاريخی ؛ هنوز ديرزمانی از اغاز حکومت عربان که بر خلاف ايين اسلام فرمان می راندند نگذشته بود که ايرانيان به مبارزه بر عليه حکومتگران ستمگر عرب تبار برخاستند . انچه روشن است در ان هنگام ؛ برخی ايرانيان بين اسلام و عرب و زمامداران تازی فرق نهادند و به گروههای مختلف مسلمانان که سودای نبرد با خلفای وقت را به سر می پروراندند پيوستند ؛ چنانکه در قيامهای مختار و زيديه ايرانيان حضوری چشمگير داشتند . بعضی ديگر از ايرانيان نيز ميان اسلام و عرب و خلفای عرب تبار تفاوتی قائل نشدند و بر عليه عرب و اسلام هر دو شورش نمودند . قيامهای بابک خرمدين ؛ مقنع و سندباد و ... از اين جمله اند و البته ناصر پورپيرار هر سه را شخصيتهايی موهوم و جعلی می پندارد ! در نوشتار پيشين ؛ پريشانگويی پورپيرار در مورد بابک خرمدين اثبات گشت ؛ در اين جستار نيز تلاش خواهد شد تا دعاوی پورپيرار در مورد مقنع و سندباد مورد بررسی قرار گرفته و بی پايه و اساس بودن ان روشن گردد . اما در وهله ی نخست درست بسان نوشتار پيشين از منابعی ياد می شود که در انها از اين دو  شخصيت تاريخی سخن به ميان امده است :

۱- در فتوح البلدان اثر  احمد بن يحيی بلاذری از از خروج سنباد به صورت مختصر ياد کرده اما از مقنع نامی نيز نبرده است .

۲- يعقوبی در کتاب البلدان خود از هر دو واقعه ی ظهور سندباد و مقنع نام برده است .

۳- در تاريخ طبری هم از شورش سنباد ياد شده است و هم از قيام مقنع .

۴- مسعودی در مروج الذهب از سنباد و قيام او گزارش داده است اما در مورد مقنع چيزی نگفته است .

۵- مقدسی در البدا و التاريخ از هردو شورش سنباد و مقنع خبر داده است .

۶- در سياستنامه اثر خواجه نظام الملک طوسی ؛ هم از سنباد و هم از مقنع شرح مختصری بيان شده است .

۷- ابن اثير در الکامل خروج سنباد و قيام مقنع را ذکر کرده است .

۸- در تاريخ فخری اثر ابن طقطقی نيز مطالبی در مورد اين دو شخصيت تاريخی امده است .

۹ - جاحظ در کتاب الييان و التبيين از مقنع و قيام او به اختصار ياد کرده اما کمترين اشاره ای نيز به سندباد نکرده است .

۱۰- ابن خلکان در وفيات الاعيان ؛ خوارزمی در مفاتيح العلوم و بيرونی در اثارالباقيه و ابومنصور بغدادی در الفرق بين الفرق و نرشخی در تاريخ بخارا گزارشهايی در مورد مقنع بيان داشته اند اما در مورد سندباد کمتر مطلبی می توان در انها يافت .

اين  کتابها به تقريب تمام منابعی هستند که در انها از مقنع و سندباد و شورش ان دو ياد گشته است . شايد در برخی ديگر از منابع در مورد اين دو نکاتی وجود داشته باشد که نگارنده اطلاعی از انها نداشته باشد ليکن انچه روشن است بزرگترين نويسندگانی که به شرح جريان سندباد و مقنع و مبارزاتشان پرداخته اند همين افراد يادشده می باشند .

به هر حال ؛ ديرين ترين کتابی که در مورد مقنع مطالبی در ان امده است کتاب البيان و التبين می باشد که نويسنده ان جاحظ بصری عرب تبار و مخالف سرسخت شعوبيه بوده است . اين نکته از انجا هويدا است که وی در همين کتاب صريحا عقايد شعوبيه را رد می کند . او حتی در ديگر کتاب خود ؛ الحيوان ؛ نيز با شعوبيه به مخالفت برخاسته و انان را به کفر و زندقه نسبت داده است . (نهضت شعوبيه ؛ ص۲۷۸)راستی چگونه می شود که يک مخالف شعوبی گری با شعوبيان همنوايی کند و جستارهايی بنويسد که در ان به يک مخالف اسلام و دشمن عرب وجودی تاريخی توام با عظمت وبزرگی بخشد ؟ چرا بايد اولين کتابی که از مقنع ياد می کند را جعل شعوبيه پنداشت ؛ ان هم در حاليکه نويسنده اش در همان اثر مجادلات کلامی گسترده باشعوبيان دارد . ايا پردازنده ی چنين ايده ای می تواند بيان دارد چرا يک غير شعوبی نخستين کسی می باشد که دروغ سازی تاريخی پيشه ساخته و راهنمايی گشته است برای شعوبيان تا به جعلی گسترده دست يازند ؟

اما قديمی ترين کتابی که در ان از سنباد نام برده شده است فتوح البلدان است که نويسنده اش ؛ احمد بن يحيی بلاذری ؛ مردی کاملا عرب تبار بوده است و جدش خصيب در زمره کارکنانی بود که وظيفه ی جمع اوری خراج را داشت  و خود نيز در نزد خليفه عباسی ؛ مستعين ؛ محترم و مقرب بود ( فتوح البلدان ؛ مقدمه مترجم ؛ ص سيزده ) ايا ناصر پورپيرار و باورداران پرمدعای ارای او می توانند پاسخ گويند که چرا يک عرب تبار که در دستگاه خلافت عباسی صاحب ارج و مقام بوده است بايد با شعوبيان مخالف خلافت عربی هم کلام گردد و به دروغ دشمنی چون سندباد برای عربان و خلافت عباسی بسازد ؟

ابن خلکان که در قرن هفتم هجری می زيست و مدتها در دمشق به قضاوت و در قاهره به تدريس اشتغال داشت (شناسايی منابع و ماخذ تاريخ ايران ؛ ص۱۱۳) نيز عرب تبار بوده است . به راستی چرا او در حاليکه قرنها از روزگار رواج شعوبی گری می گذشت دروغگويی شعوبيان را در مورد مقنع رو نکرده است ؟

ابن طقطقی نويسنده تاريخ فخری نيز عرب تبار بوده و از نوادگان حسين بن علی (ع) به شمار می امد  و خود در کتاب خويش اظهار کرده که شيعی مذهب بوده است (همان ؛ ص۱۰۰) پورپيرار و يا کداميک از مقلدان او در خود يارای ان را می بينند تا دليلی بر انکه چرا سيدی شيعی مذهب را شعوبی قلمداد کرده اند بياورند ؟

چنانکه در نوشتار پيشين نيز بيان شد نگارنده ی تاريخ طبری ؛ محمد بن جرير طبری ؛ که هم از سنباد و هم از مقنع خبر داده ايرانی بوده است و شايد بتوان او را به همين علت در زمره شعوبيان بر شمرد . اما وی از جمله علمای طراز اول اهل تسنن به شمار می رود (خدمات متقابل اسلام و ايران ؛ ص۴۱۰) و کتابی چون جامع البيان فی التفسير القران را نگاشته است ( تاريخ تمدن اسلام ؛ ص۴۶۷) به راستی چرا بايد انتظار داشت مسلمان دانشمندی چون طبری که تفسير قران می نويسد و تفسيرش امروزه نيز اعتباری قابل توجه دست کم در ميان علمای اهل تسنن دارد با شعوبيان عمدتا معتقد به برتری عجم بر عرب در جعل تاريخ و درست کردن پيشينه برای افرادی که حضور تاريخی نداشته اند همکاری نمايد ؟ چرا بايد از کسی که عالم طراز اول اسلام است انتظار داشت شخصيتهایی بتراشد که اموزه های دينی مخالف اسلام را تبليغ می کنند ؟

ابو منصور بغدادی شافعی مذهب نويسنده ی الفرق بين الفرق و شمس الدين ابوعبدالله مقدسی نگارنده ی البدا و تاريخ که در اواخر قرن چهارم هجری می زيست و عزالدين علی بن اثير شيبانی ؛ کاتب الکامل ؛ که  کتابی در شرح حال صحابه نيز تاليف کرده است(شناسايی منابع و ماخذ تاريخ ايران ؛ ص۹۷) هم ايرانی تبار نيستند .پرسش اين است چرا بايد  غير ايرانيانی عرب تبار همچون مخالفان عرب بينديشد و چرا بايد در راه هويت بخشی تاريخی به معتقدان به برتری ايرانی بر عرب گام بردارند ؟

انچه روشن است ؛ بررسی افکار ديگر مولفان نيز نتايجی مشابه انچه تاکنون گفته شد به دست می دهد . در حقيقت ؛‌ در نوشته های ديگر تاريخنگاران که بيشتر انان ايرانی می باشند نيز انچه که نماد شعوبی گری به شمار ايد نمی توان يافت . زيرا بيشتر انان با وجود تعريف و بازگو کردن ماجرای خيزش اين دو شخصيت تاريخی از ان دو به بدی و ناراستی ياد کرده اند ؟ 

به هرحال از برايند انچه گفته شد به راحتی بی پايه و اساس بودن نظر پورپيرار در مورد نگاشتن تاريخ دروغين از سوی شعوبيه ؛ دست کم در مورد اين دو شخصيت تاریخی ؛ اثبات می گردد  .در اينده ای نه چندان دور بارديگر در مورد روانپريشی های وی مطالبی نگاشته خواهد شد . بايد ديد تا ان روز کسی پيدا خواهد شد تا اين نوشتار را به گونه ای علمی و به دور ازفحاشيهای معمول باور داران به ارای پورپيرار نقد نمايد يا خير .  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کتاب نامه :

۱ـ بلاذری ؛ احمد بن يحيی ؛ فتوح البلدان - بخش مربوط به ايران ؛ ترجمه ی اذرتاش اذرنوش ؛ چاپ دوم ؛ تهران : سروش ؛ ۱۳۶۴

۲ـ بيات ؛ عزيزالله ؛ شناسايی منابع و ماخذ تاريخ ايران ؛ چاپ دوم ؛ تهران : اميرکبير ؛ ۱۳۸۳

۳ـ زيدان ؛ جرجی ؛ تاريخ تمدن اسلام ؛ ترجمه ی علی جواهرکلام ؛ چاپ نهم ؛ تهران : اميرکبير ؛ ۱۳۷۱

۴ـ صديقی ؛ غلامحسين ؛ جنبش های دينی ايرانيان در قرنهای دوم و سوم هجری ؛ چاپ دوم ؛ تهران : پاژنگ ؛ ۱۳۷۵

 ۵ ـ مطهری ؛ مرتضی ؛ خدمات متقابل اسلام و ايران ؛ قم : دفتر انتشارات اسلامی ؛ ۱۳۶۲

۶ ـ ممتحن ؛ حسينعلی ؛ نهضت شعوبيه ؛ چاپ دوم ؛ تهران : باورداران ؛ ۱۳۶۸

========================