زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است. (شمس تبریزی-مقالات)


در این مقاله به دروغهای پان​ترکیستها و قوم​گرایان در رابطه با زبان پارسی پاسخ خواهیم داد.

یک گزارش دروغین دیگر از پان‌ترکیستها 1

یک گزارشی دروغین و بی​پایه‌ی دیگر! 1

معرفی یک کتاب بی​پایه و دروغ به نام "یک هزار واژه اصیل ترکی در پارسی" 3

آیا ترکان به زبان پارسی محبت کردند و آن را گسترش دادند؟. 3

دروغ پا​ترکیستانه: زبان فارسی را رضاشاه رسمی کرد و آن را بر ایران تحمیل کرد! 4

زبان شعر یا زبان دانش یا هر دوتا؟. 5

"قیاس الغتین" نوائی پایه‌ی علمی ندارد. 6

داد و ستد واژگان زبانهای ترکی و زبانهای ایرانی (و فارسی)  و اغراق پان​ترکیستها 7

برابر پارسی چند واژه نووارد در فارسی‌ تهرانی (قاشق، بشقاب..) 11

در رابطه با واژه "پارس/پارسی" و توهین پان‌ترکیستها 15

داد و ستد پارسی و تازی و خرده‌گیری پان‌ترکیستها 15

ریشه‌ی زبان پارسی و لاف پان‌ترکیستها 18

افعال  زبان پارسی و خرده‌گیری پان‌ترکیستها 20

تحریف سخن دکتر باطنی.. 22 و داریوش آشوری

علمی بودن زبان فارسی.. 22

برتری زبان فارسی بر ترکی یا بر عکس یا هیچ؟. 23

سخن پایان و توضیحی در رابطه با پیوست‌های مقاله. 25

پیوست یک: چند یادآوری ی بایسته درباره ی-استقلال ِ ساختاری ی ِ زبان ِ فارسی   25

پیوست دوم: اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز 27

پیوست سوم: بحثی دربارهء صرف فعل در زبان علمی فارسی.. 35

 

 

 

یک گزارش دروغین دیگر از پان‌ترکیستها

در چند سال اخیر، پان‌ترکیستها برای ثبات دروغهای خود پای سازمان بین الملل   و یونسکو را به میان کشیده‌اند.  چنان‌که هفت‌نامه‌ی امیدزنجان، دروغی شرم‌آور به این‌ سان را چاپ نمود و پان‌ترکیستهایی مانند ماشاءالله رزمی و غیره آن را در مجلات رایاسپهر نیز گسترش دادند.

دروغ به این سان است:

سازمان یونسکو طی آماری ترکی را سومین زبان با قاعده دنیا و زنده‌ای دنیا معرفی کرده و فارسی را لهجه‌ی سی و سوم عربی به حساب آورده است.  سازمان یونسکو سال 1999 میلادی را سال «دده قورقود» نامگذاری کرده است.  این افتخار بزرگ بر ترک‌زبانان مبارک باد!

نخست باید گفت که هر سال یا چندسالی سازمان یونسکو بزرگداشت مشاهیر و آثارهای فرهنگی کشورهای گوناگون را جشن میگیرد و جشن دده‌قورقود متعلق به کشورهای ترک‌زبان بوده است و نه کل کشورهای یونسکو.  چنانکه برای نمونه جشن بزرگان ایرانی مانند ناصر خسرو و فردوسی یا زردشت جشن کشور عربستان نبوده است.  یعنی این چیز خاصی نیست و یونسکو کم و بیش هرسال جشن مشاهیر و دستاوردهای فرهنگی  کشورها(آنها که پیشنهاد بزرگداشتی را میکنند) را انجام میدهد.

اما بخش دروغین این روزنامه همان جمله‌ی نخستین آنست.  یعنی یونسکو هرگز چنین آمار و ارقام دروغینی نداده است.  برای نمونه هر زبان شناسی میداند که ما چیزی به نام "زبان ترکی" نداریم بلکه خانواده‌ی زبانهای تورکیک داریم که دوتا از این زبانها همان ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی است. 

با کمال اندوه ولی باید گفت که بجای اینکه مقامات فرهنگی ایران، از جمله "فرهنگستان ایران" پاسخگوی این دروغها باشند ، آنها خوابیده بودند و ناچار پان‌ترکیستها نیز در نشریات خاص خود این دروغها را گسترش دادند.  در نهایت یکی از پژوهشگران ایرانی به نام سلیم نیساری، مچ دروغ‌گویان را گرفته و موضوع را به طور نوشتاری دوجانبه با سازمان علمی و فرهنگی یونسکو در میان گذاشت.

پاسخ یونسکو هم این بود:

یونسکو-مورخ مارس 13 2002

در جواب نامه‌ی مورخ 12 ژانویه 2002 که پرسیده بودید آیا یونسکو اعلامیه‌ای در مورد درجه بندی زبان‌های مهم جهان منتشر ساخته است، اشعار می‌دارد که یونسکو هرگز به صدور چنین اعلامیه‌ی غیرمنطقی مباردت نکرده است.

بنگرید به:

جلال متینی، "دروغهای بزرگ درباره‌ی آذربایجان"، ایرانی‌شناسی، دوره‌ی جدید، سال 16

و همچنین:

«اطلاعیه‌ی یونسکو در مورد درجه بندی زبانها»، کتاب هفته، تهران، مورخ 25 اردبیهشت 1381.

 

خوب این هم یک نمونه دیگر از دروغ‌های پان‌ترکیستها.  این جماعت هرگز به اصول راست‌گویی پایبند نبوده است و دروغ‌گویی و تحریف تاریخ و آمار همواره بخشی جدا‌ناپذیر از آرمان‌های پان‌ترکیستها بوده است.

 

یک گزارشی دروغین و بی​پایه‌ی دیگر!

یکی از پان​ترکیستها میگوید:


کلیه ی اطلاعات زیراز موسسه ی ائی. ام. تی و آ. ام. تی که در اروپا و آمریکا واقع شده و تحت مدیریت برجسته ترین زبان شناسان اداره می شود، گرفته شده است و همه ساله گزارشهای زیادی را درباره ی زبانها منتشر می کنند و کلیه ی استانداردهای زبان شناسی از این ادارات که دولتی هستند،اعلام می شود. به اطلاعات استخراجی از این موسسات توجه کنید:
- 19%
کلمات انگلیسی از زبان ترکی گرفته شده است.
- 92%
کلمات فارسی از عربی و ترکی گرفته شده و مابقی بدون هیچ فرمولی تولید شده اند.
- 2%
کلمات ترکی از ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی گرفته شده است.
- در هیچ یک از زبانهای بین المللی لغتی از زبان فارسی وجود ندارد.
- 39%
کلمات ایتالیایی، 17% کلمات آلمانی و 9% کلمات فرانسوی از زبان ترکی گرفته شده است.
- 100%
کلمات ترکی ریشه ی اصلی دارند.
- 100%
کلمات انگلیسی، آلمانی ، فرانسوی و ترکی دارای عمق ریخت شناسی هستند.
- 83%
کلمات انگلیسی ریشه ی اصلی دارند.
-
جملات ترکی 2% ابهام جمله ای ایجاد می کنند.(یعنی اگر یک خارجی زبان ترکی را از روی کتاب یاد بگیرد، پس از ورود به یک کشور ترک زبان مشکلی نخواهد داشت.)
- جملات انگلیسی نیم درصد و جملات فرانسوی تقریبا 1% ابهام تولید می کنند.
-
جملات فارسی 67% ابهام تولید می کنند.(یعنی یک خارجی که فارسی را یاد گرفته، به سختی می تواند در ایران صحبت کرده و یا جملات فارسی را درک کند مگر آنکه مدت زیادی در همان جامعه مانده و به صورت تجربی یاد بگیرد ) که این برای یک زبان ضعف نسبتا بزرگی است.
- جملات عربی 8 تا 9% ابهام تولید می کنند.
-
معکوس پذیری(ترجمه ی کامپیوتری) کلیه ی زبانها به جز زبانهای عربی و فارسی امکان پذیر بوده و برای عربی خطای موردی 45% و برای فارسی 100% است. یعنی زبان فارسی را نمی توان با فرمولهای زبان شناسی به زبان دیگری تبدیل کرد.
زبان ترکی را شاهکار زبان معرفی کرده اند که برای ساخت آن از فرمولهای بسیار پیچیده ای استفاده شده است. خانم “نیکیتا هایدن” متخصص و زبان شناس مشهور آلمانی در موسسه ی اروپایی ((یورو توم)) گفته است: ” انسان در آن زمان قادر به تولید این زبان نبوده و موجودات فضایی این زبانم را خلق کرده و یا خداوند به پیامبران خود عالیترین کلام ارتباطی را داده است.
هم اینک زبان ترکی در بیشتر پروژه های بین المللی جا باز کرده است. به مطالب زیر که برگرفته از مجله ی New science چاپ آمریکا و مجله ی International Languages
چاپ آلمان است، توجه نمایید:
-
کلیه ی ماهواره های هواشناسی و نظامی اطلاعات خود را به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و ترکی به پایگاههای زمینی ارسال می کنند.
- پیچیده ترین سیستم عامل کامپیوتری os2/8 و معمولی ترین windows زبان ترکی را به عنوان استاندارد پایه ی فنوتیکی قرار داده اند.
- کلیه ی اطلاعات ارسالی از رادارهای جهان به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و ترکی علایم پخش می کنند.
- کلیه ی سیسستم های ایونیکی و الکترونیکی هواپیماهای تجاری از سال 1996 به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و ترکی در کارخانه ی بوئینگ آمریکا مجهز می شوند.
-
کلیه ی سیستم ها و سامانه های جنگنده ی قرن 21 “جی- اس- اف” که به تعداد هفت هزار فروند در حال تولید است، به 2 زبان انگلیسی و ترکی طراحی شده اند.
همه ی این مطالب نشان دهنده ی استاندارد بودن و بین المللی شدن و اهمیت ژئوپولیتیکی زبان ترکی است. متاسفانه زبان رسمی ما(فارسی(از هیچ قاعده ی فنولوجیکال نیز پیروی نمی کند و دارای ساختار تک دینامیکی است. اما زبان ترکی با در نظر گرفتن تمام وجوه به عنوان سومین زبان زنده ی دنیا شناخته شده است، طی یک دستورالعمل اجرایی در تاریخ مه 1992 رسما از طریق همین موسسات به سازمان بین المللی یونسکو اعلام شده که زبان ترکی در کلیه ی دانشگاهها و دبیرستانهای اروپا و آمریکا جزو درسهای رسمی شود و این مسئله هم اکنون در کلیه ی دانشگاههای اروپا و دانشگاههای مطرح آمریکا اجرا شده و دومین زبانی است که در حال تهیه ی تافل مهندسی دانشگاهی برای آن هستند. اما زبان فارسی رتبه ی 261 را به خود اختصاص داده است آن هم نه به عنوان زبان، بلکه به عنوان لهجه که این زبان را با ساختاری که بتوان جمله سازی مفهومی ایجاد کند، شناخته اندو و اگر روی این مسئله کار جدی نشود، در یادگیری مثلا زبان انگلیسی، ترکی یا فرانسوی مشکل عمده ای ایجاد کرده و می کند و می بینیم که فارسی زبانان برای یادگیری زبان انگلیسی با مشکل عمده ای مواجه هستند، ولی ترک زبانان با مشکل یادگیری و تلفظ مواجه نیستند. این مسئله به رفتارهای مغز انسان برمی گردد که خود دارای بحثهای دامنه داری است و اینکه بسیاری از جملات فارسی بر اساس عادت شکل گرفته اند نه براساس فرمول ساخت و با این وضعیت فرمول پذیری آن امکان ندارد

 

هرچند این خبر ساختگی نشانگر عمق ناراستی و دروغگویی مکتب پان​ترکیسم است ولی افسوس که این خبر دروغین را پان​ترکیستها در مکانهای مختلف گسترش میدهند.

نخست هر سندی باید مرجع درست داشته باشد.  برای نمونه:

" کلیه ی اطلاعات زیراز موسسه ی ائی. ام. تی و آ. ام. تی که در اروپا و آمریکا واقع شده"

چنین موسسه​ای EMT  و AMT  معنیشان چه هست؟  در هر مقاله علمی اگر فرنامی(اکرونمی) بکار رود اول آن فرنام را معرفی میکنند.  این سازمانها در کجای آمریکا و اروپا واقع شدند؟  در چه زمانی چنین اطلاعاتی (البته دروغ پان​ترکیستها زیرا هیچ کسی که عقل داشته باشد سخنان پوچ پان​ترکیستانه نمیزند) را چاپ کردند؟  نام این موسسه چیست؟ 

چرا پان​ترکیستها این همه دروغ میگویند؟

پس این اولین دروغ مقاله است که نمیتواند حتی نام و نشان درست حسابی برای دروغهای خود بتراشد.

"19% کلمات انگلیسی از زبان ترکی گرفته شده است."

این یک دروغ است.  بقدری سخیف است که نیاز به پاسخ ندارد!  یعنی یکی از پنج لغت انگلیسی از ترکی است!

"- 92% کلمات فارسی از عربی و ترکی گرفته شده و مابقی بدون هیچ فرمولی تولید شده اند."

این هم یک دروغ شاخ​دار دیگر پان​ترکیستها است.  برای نمونه اگر کسی به آثار مهم فارسی بنگرد از شاهنامه تا گرشاسپنامه تا دارابنامه تا مثنوی مولانا و دیوان حافظ و پنج گنج نظامی و تاریخ بلعمی و دانشنامه​ی علائی ابن سینا هرگز ادعای پوچ آنها را نمیبیند.  در رابطه با واژگان وام​گرفته تازی و ترکی (که در رابطه با ترکی بسیار درصد آن کم است) بیشتر خواهیم نوشت.  روشن هم نیست که منظور این افراد از "زبان ترکی" چیست.  زیرا زبانشناسان خانواده آلتایی را شناسایی کردند که زبانهای تورکیک (و نه زبان بلکه زبانها) در آن قرار دارند.  از میان زبانهای تورکیک میتوان به زبان اویغوری و اوزبکی و یاکوتی و قرقیزی و کازاخی و زبانهای قفقچاق و اغوز قدیم  و زبانهای مردم عثمانی و جغتایی اشاره کرد.  البته در ایران اگر میگوییم زبان ترکی منظور زبان ترکی آذربایجان است که خارجیها به آن "آذری" و "آذری تورکیک" و "آذربایجانی تورکیک" میگویند.  اما در جهان علم منظور "ترکی استنابولی" است.   پس اینها زمانیکه میگویند "زبان ترکی" هیچ منظورشان روشن نیست و به دروغ نیز ادعا میکنند که زبان ایغوری و ترکی استانبولی یکی هست.  در حالیکه زمانیکه سران مملکتهای تورکیک (اوزبکستان و ترکمنستان و آران/شروان و ترکیه و کازاخستان و قرقیزستان) گرد هم برای همایشهای سالانه جمع میشوند زبان روسی و انگلیسی را برای زبان مشترک و رابطه​ساز بکار میبرند.  ما در اینجا فرض میکنیم نگارنده متن دروغین و از خودساخته منظورش ترکی استانبولی باشد زیرا زبان‌شناسان هرگز زبان ترکی استانبولی را با زبانی مانند ایغوری یکی نمی‌دانند.

 

" 39% کلمات ایتالیایی، 17% کلمات آلمانی و 9% کلمات فرانسوی از زبان ترکی گرفته شده است."
هرچند این خبر ساختگی نشانگر عمق ناراستی و دروغگویی در مکتب پان​ترکیسم است ولی افسوس که این خبر دروغین را پان​​ترکیستها ترویج میدهند.  کدام انسان عاقلی میتواند چنین حرفهای پوچی از خود بتراشد و سپس آن را به جامعه ایرانی ارائه دهد!  گویا زبان ایتالیایی که بازمانده زبان لاتین است و هیچ نفوذی از ترکی ندیده است را اینها هدف خوبی قرار دادند!  زیرا کسی در ایران کم و بیش چیزی از این زبان نمی‌داند ولی جنس ایتالیایی مشهور است.  تنها کافی است که به چند صفحه لغتنامه زبان ایتالیایی بنگریم تا دروغهای پان​ترکیستها آشکار شود.

"- 100% کلمات انگلیسی، آلمانی ، فرانسوی و ترکی دارای عمق ریخت شناسی هستند."
باز اینجا دروغنویسی آشکار است.  ایشان ادعا میکنند که زبان "فارسی" و "عربی"   فاقد "عمق ریخت​شناسی "(منظورش روشن نیست از این ترکیبات) هستند ولی از طرف دیگر ادعا میکنند زبان ترکی دارای "عمق ریخت​شناسی" هست!  این متن پان​ترکیستها چون خودساخته و خودبافته و دروغ است ناسازگاری در آن دیده میشود.

"- جملات ترکی 2% ابهام جمله ای ایجاد می کنند.(یعنی اگر یک خارجی زبان ترکی را از روی کتاب یاد بگیرد، پس از ورود به یک کشور ترک زبان مشکلی نخواهد داشت.)
- جملات انگلیسی نیم درصد و جملات فرانسوی تقریبا 1% ابهام تولید می کنند.
-
جملات فارسی 67% ابهام تولید می کنند.(یعنی یک خارجی که فارسی را یاد گرفته، به سختی می تواند در ایران صحبت کرده و یا جملات فارسی را درک کند مگر آنکه مدت زیادی در همان جامعه مانده و به صورت تجربی یاد بگیرد ) که این برای یک زبان ضعف نسبتا بزرگی است.
- جملات عربی 8 تا 9% ابهام تولید می کنند.
-
معکوس پذیری(ترجمه ی کامپیوتری) کلیه ی زبانها به جز زبانهای عربی و فارسی امکان پذیر بوده و برای عربی خطای موردی 45% و برای فارسی 100% است. یعنی زبان فارسی را نمی توان با فرمولهای زبان شناسی به زبان دیگری تبدیل کرد."

باز اینجا دروغها بیشتر آشکار میشود.  زیرا زبانهای ترکی و نه زبان ترکی وجود دارد.  کشورهایی وجود دارند که زبانهای آلتایی تورکیک را سخن میگویند و نه زبانی به نام "ترکی".  زیرا زبان "ترکی" بدون هیچ پسوند و پیشوند در علم زبانشناسی امروز به زبان ترکی استانبولی برمیگردد.  و این زبان در واقع یک زبان جعل​شده با انبوه واژگان بدون ریشه میباشد.  در پیوست مقاله نشان خواهیم داد که واژگان جعلی و بی‌ریشه تنها بخاطر تعصب نژادی در این زبان فراوانند.  برخلاف ادعای پوچ پان​ترکیستها امروز ترجمه​گر برای همه زبانهای مهم جهان (و البته زبان فارسی) وجود دارد و در کل در تمامی این ترجمه​گرها حتی از فرانسه به انگلیسی و برعکس ابهام دارند.  در واقع حتی در ترجمه معنایی بین دون زبان همیشه اندکی ابهام خواهد داشت و برای همین هرگز نمیتوان اشعار مولانا یا حافظ یا فردوسی یا شیکسپیر و میلتون و غیره را به زبانی ترجمه کرد.  در کل ولی ساختن این آمارهای دروغین و آن نسبت دادن به یک سازمان دروغین دیگر نشانگر پریشان​گویی و عمق پست​فکری پیروان مکتب پان​ترکیسم است.  

" زبان ترکی را شاهکار زبان معرفی کرده اند که برای ساخت آن از فرمولهای بسیار پیچیده ای استفاده شده است. خانم “نیکیتا هایدن” متخصص و زبان شناس مشهور آلمانی در موسسه ی اروپایی ((یورو توم)) گفته است: ” انسان در آن زمان قادر به تولید این زبان نبوده و موجودات فضایی این زبانم را خلق کرده و یا خداوند به پیامبران خود عالیترین کلام ارتباطی را داده است."

هرچی در اینترنت و گوگل گشتیم هیچ نام و نشانی زبانشناسی به این نام در دانشگاهی متعبر ندیدیم.  اصولا یک "متخصص و زبانشناس" امروزی چنین حرفهای خنده‌آوری و لاغی را نیمزند و ناچار مکتب دروغ​باف و دروغ​نویس پان​ترکیسم برای تلقین برتر بودن "زبان و فرهنگ ترکان"  به چنین دروغهایی چنگ می‌زند. 

کلیه ی اطلاعات ارسالی از رادارهای جهان به 3 زبان انگلیسی، فرانسوی و ترکی علایم پخش می کنند.
-

اینجا نیز تاریخ​بافان دروغگاه پان​ترکیسم  پریشان​گویی را به حد اعلا بردند.  زیرا رادار کاربردش همان جستن یک هدف و سرعت آن است!  بنابراین موج​هایی هم که ارسال میکند موج​​های الترومگنتیسی خاص برای جستن هدف است و نه موجهای آوایی که بخواهند "علایم پخش" کنند!  یعنی یک رادار که یک هواپیما را دنبال میکند برای آن هواپیما ترکی نمی‌فرستد!

". اما زبان فارسی رتبه ی 261 را به خود اختصاص داده است آن هم نه به عنوان زبان، بلکه به عنوان لهجه که این زبان را با ساختاری که بتوان جمله سازی مفهومی ایجاد کند"

چر​ت​گویی و دروغ​نویسی پیروان پان​ترکیستها در این متن خودساخته پان​ترکیسی بحدی رسیده است که زبان فارسی با تاریخ کهنش را میخواهند گویش زبان دیگری را به جهانیان بشناسانند.  روشن نیست که کدام تازی​زبان این بیت را درمی​یابد:

به نام خداوند جان و خرد

کزین اندیشه برتر برنگذرد

 

بنابراین یک اخبار دروغ جعل کردن، و سپس آن را به سازمانهای بی​نام و نشان "متعبر"  ربط دادن، باز یک نمونه دیگر از دروغهای پان​ترکیستها است.  یکیشان در مجله‌ی امید زنجان ادعا مکیند فارسی گویش 33‌مین تازی است و دیگری حالا ادعا میکند 261..

در نهایت در رابطه با این خبر دروغین اجازه بدهید این گونه بگوییم.  به قول این مقاله: اگر ترکی نبود، یک پنجم زبان انگلیسی و دو پنجم زبان ایتالیایی حذف می‌شد!! ای کاش نگارنده‌ی این جملات جنون‌آسا، حداقل منبع و مرجع یکی از این تحقیقات گسترده‌ی اروپاییان را معرفی می‌کرد تا ما از خواندن این ادعای لطیف‌وار و بی‌پایه، این چنین درچار شگفتی و بی‌خردی باورهای پان​ترکیسم نمیشدیم! 

معرفی یک کتاب بی​پایه و دروغ به نام "یک هزار واژه اصیل ترکی در پارسی"

برگرفته از تارنمای فرهنگ ایران باستان

دوست گرامی‌ام آقای .....مقاله‌ای را به نام «یک‌هزار واژه اصیل ترکی در پارسی» معرفی نموده‌اند که مطالعه‌ی هر سطر آن، خواننده را ناگزیر به طلب شفای عاجل برای نویسنده‌ی آن می‌کند! نگارنده‌ی این مقاله‌ی مضحک در حالی سخن از وجود یک‌هزار واژه ترکی در فارسی می‌گوید که - به قول ..... عزیز - نود درصد واژگانی که ردیف کرده، در زبان فارسی وجود یا کاربردی ندارند؛ مانند: آتاتورک، آتابای، آتاش، ارومچک، آغرق، آلامانچی، ایناغ، تانری، یغمور و… !!! معناشناسی‌های این نویسنده‌ی بزرگ، ‌از ریشه‌شناسی‌های‌اش نیز مضحک‌تر است. او واژه‌ی «الاغ» را چنین معنی می‌کند: اولا (عوعو کردن گرگ) + اق (حامل)!!! و نام «قزوین» را - که ترکی می‌داند - این چنین: «تفرج‌گاه قاز دختر افراسیاب»!!! اما جالب‌تر از همه، آن است که نویسنده مذکور، به شکلی مذبوحانه، بل که جنون‌آسا می‌کوشد که چند صد واژه‌ی ناب پارسی را ترکی وانمود کند؛ مانند: آیین، آتش، آرش، آریا (!!!)، استاد، آشامیدن، جوشیدن، بابک، افشین، اردیبهشت، آناهیتا، ایران، برابر (!!!)، دریا، بیستون، خوب، دریا، بنده، تیز، دشمن، شاه، پرداخت و… !!! وی «آذربایجان» را نیز نامی ترکی می‌داند و آن را به مضحک‌ترین شکل ممکن، «مکان خان جوانمرد قوم آذ» معنا می‌کند!!! این نویسنده‌ی دانشمند برای آن که به هر ترتیبی، کلمه‌ها و نام‌های پارسی را ترکی کند، واژه‌ها را سلاخی می‌کند، سر و ته کلمات را به دل‌خواه‌اش می‌زند و هر حرفی را به حرف دیگری تبدیل می‌کند تا سرانجام، واژه‌ای که تولید می‌شد، چیزی شبیه به الفاظ ترکی باشد!! (مثلاً برای این که واژه‌ی «خون» را ترکی‌ کند، می‌نویسد: خون = خان = قان). ظاهراً ولع و طمع تمدن‌خواری پان‌ترکیستها از محدوده‌ی آب و خاک و مردمان فراتر رفته و به گستره‌ی الفاظ و واژگان نیز رسیده است! البته باید درک کرد که اشرار پان‌ترکیست برای جبران فقر زبان ترکی، چاره‌ای جز چنین فریبکاری و شیادی و دروغ‌بافی‌ای نداشته‌اند! چه اگر زبان ترکی غنا و توانایی کافی را داشت، دیگر چه نیازی بود که آن همه واژه فارسی را به سود زبان ترکی مصادره کنند و زبان فارسی را وام‌دار واژگان ترکی‌ای جلوه دهند که حتا در خود زبان ترکی نیز وجود ندارد؟! این نویسنده‌ی بی‌نوا که حتا سواد ترکی نیز ندارد، نمی‌داند بیش‌تر واژه‌هایی که ترکی دانسته، «مغولی» هستند و میان این دو زبان، تفاوتی بسیار است (به سان تفاوت میان انگلیسی و آلمانی)؛ واژه‌هایی مانند: ییلاق، قشلاق، ایل، قشون، جلو، قورمه، چاق، آقا،  قیماق، چماق و…
همین نگارنده، در جایی از مقاله‌ی خود، اشکانیان را ترک‌تبار می‌خواند و برای اثبات این سخن خود می‌نویسد: «مورخان و لغوی‌های بزرگ مانند دهخدا، اعتمادالسلطنه و علی بن حسن مسعودی آن‌ها را ترک دانسته‌اند»!!! اما نویسنده به جای این که توضیح دهد این دانشمندان تاریخ و باستان‌شناسی (!!) دقیقاً در کدام مقاله و رساله و کتاب و بر اساس کدام اسناد و مدارک تاریخی و باستان‌شناختی چنین ادعایی کرده‌اند، ما را به این پانویس ارجاع می‌دهد: «هیأت، جواد، سال‌نامه‌های بیست‌گانه‌ی وارلیق»!!! خلاصه آن که، این نویسنده‌ی باهوش نه تنها خبر ندارد که آن سه نفر (دهخدا و…) در کجا چنین فتوایی را داده‌اند، بل که نمی‌داند استادش «جواد هیأت» نیز در کدام جلد و صفحه از سال‌نامه‌ی بیست‌گانه‌ی وارلیق چنین ادعای بی‌خردانه‌ای را به آن سه نفر چسبانده است!!! و در یک کلام: آن کس که نداند که نداند که نداند/// در جهل مرکب ابد الدهر بماند.
همین نویسنده در ابتدای مقاله‌ی خود، اوج بحران عقلی خویش را به نمایش گذاشته، می‌نویسد: «اروپاییان … تحقیقات گسترده‌ای روی این موضوع انجام داده و نتیجه گرفته‌اند که 40 درصد زبان ایتالیایی، 20 درصد زبان انگلیسی، 17 درصد زبان آلمانی و ... از واژه‌های زبان ترکی تشکیل شده‌اند. اجازه بدهید این گونه بگوییم: اگر ترکی نبود، یک پنجم زبان انگلیسی و دو پنجم زبان ایتالیایی حذف می‌شد»!!! ای کاش نگارنده‌ی این جملات جنون‌آسا، حداقل منبع و مرجع یکی از این تحقیقات گسترده‌ی اروپاییان را معرفی می‌کرد تا ما از خواندن این ادعای لطیف‌وار و بی‌پایه، این چنین روده‌بر نمی‌شدیم!

خودفریبی و عوام‌فریبی پان‌ترک‌ها بی‌حد و نهایت است و بی‌شرمی و گستاخی آنان، بی‌منتها. «محمدصادق نائبی»، قلم‌به‌دست نوآمده‌ای که چندی است به فرمان و خواست اربابان نژادپرست آنکارایی- باکویی خود به ترک‌تازی علیه زبان پارسی و فردوسی بزرگ روی آورده است، در دفاعیه‌ای که اخیراً ‌در پایگاه نژادپرستانه‌ی «تریبون» منتشر ساخته، با تقلایی مفتضحانه خواسته است که به انتقادات دشمن‌شکن دوست گرامی‌مان «مردوایج» پاسخی دهد. اما وی با آن همه درازگویی و زبان‌بازی در دفاعیه‌ی خود، باز توضیح نداده است که براساس کدام مدرک و مرجع رسمی و موثق مدعی است که 40 درصد واژگان زبای ایتالیایی، 20 درصد واژگان زبان انگلیسی و 17 درصد واژگان زبان آلمانی را لغات ترکی تشکیل می‌دهد؟! و همچنان شرح نداده که براساس کدام اصول زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی و واژه‌‌شناسی علمی و مورد اجماع، آشکارترین واژگان و نام‌های پارسی (مانند: آتش، آرش، آریا، افشین، اناهیتا، ایران، بابک، باغ، بزرگ، بغ، شاه، گل و…) را ترکی پنداشته است؟! و باز توضیح نداده که براساس چه ترفند و شگردی توانسته است که «اسم‌های خاص» ترکی (مانند: آتاترک، ازبک، آلپ‌ارتونقا، آلتون‌تاش، آلماآتا، اویغور، ایلک‌خانیان، بایسنقر، بلغار، تانری، خان‌بالیغ، سبکتگین، طغتگین، طوغای، قبچاق، قره‌قویونلو، گوی‌ترک، هون، و…) را به عنوان «واژگان» ترکی موجود و مستعمل در زبان فارسی جا بزند و غالب کند؟! (براساس این قاعده‌ی ابداعی نائبی، مثلاً هرگاه مردم ترکیه نام پای‌تخت کشور «آنگولا» را به زبان بیاورند و بگویند: لوآندا، یا حتا نام چندتن از شخصیت‌های آنگولایی را ببرند، آن گاه می‌توان مدعی شد که «یک‌هزار» بل که «ده‌هزار» واژه‌ی آنگولایی در زبان ترکی وجود دارد!!).
بدین ترتیب، محدصادق نائبی با دست‌هایی کاملاً تهی از هر نوع سند و مدرک و روش‌مندی علمی، و با تأکید مضبوحانه بر همان تخیلات مورد پسند نژادپرستان پان‌ترک، برگ دیگری از پرونده‌ی کثیف و ننگین ایدئولژی شوم پان‌ترکیسم را به نمایش گذاشته است. جالب آن که وی با کوبیدن نعل وارونه، کوشیده تا منتقدان‌اش را به مزدوری و پان‌گرایی متهم کند، حال آن که مزدوری و وابستگی وی و هم‌مسلکان‌اش، به برکت گفته‌ها و نوشته‌های رسواگرانه‌شان، از کفر ابلیس نیز مشهورتر است!
سوای این نکات، محمدصادق نائبی با «ریشه» (=
Stem؛ ماده‌ و بن فعل) دانستن واژه‌‌ی فارسی «پنجره» در متن دفاعیه‌اش، و یاوه‌‌هایی که در پی آن سر داده، به رسواگرانه‌ترین شکل ممکن، نشان داده و اثبات کرده است که دانش و معلومات ادبی و زبان‌شناسی‌اش، در حد «هیچ» است.

 

آیا ترکان به زبان پارسی محبت کردند و آن را گسترش دادند؟

فردی قوم​گرا به نام رضا براهنی ادعا میکند:

«هزار سال ترکها بر ایران سلطنت کردند و هزار سال ادبیات فارسی مستمرا تولید شد». 

 

اول اینکه ترکان مناطق وسیعی از سرزمین ایرانیان را از فرهنگ زداییدند و یا زبان آن را ترکی کردند.  مانند سغد و خوارزم و بخشهایی از خراسان بزرگ و آذربایجان و آران و شروان که مردمان ایرانی​زبان و پارسی​زبان در آن دوران داشتند.   دوم شکوفایی ادبیات پارسی با صفاریان و سامانیان آغاز میشود و آغازش آن هیچ نوع وابستگی به ترکان ندارد.   اما در رابطه با سلسله​های ترک پرسشی بر می آید که چرا آنها ادبیات خودشان را تولید نکردند؟ آیا آنها خودستیز بودند که به سوی ادبیات بیگانگان بروند؟  آیا هیچ قومی ادبیات خودش را از ادبیات دیگران پست تر میشمارد؟  چرا سلجوقیان حتی ابیات شاهنامه را بر دیوار قونیه حک کردند؟  پاسخی بجز این نیست که زبان ترکان بیابانگرد و مهاجم و غیر ایرانی حاکم بر سرنوشت ایران و ایرانیان – دست کم تا مدت چند قرن -از حد زبان محاوره تجاوز نمی کره است.  برای نمونه ترکان غزنوی که حتی یک اثر ترکی باقی نگذاشتند صاحب زبان و ادب و فرهنگی نبوند که آن را در مناطق فرمانروایی خود به طور زبان اداری و ادبی بکار ببرند. 

 

در رابطه با زبان پارسی و ترکان یک نوشتار دلپذیر و فراگیر به نام "زبان فارسی و حکومت​های ترکان" به قلم دکتر جلال متینی در اینجا درج شده است:

http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm

بقول یکی از دوستان: این فاتحان ترک وقتی پس از کشورگشایی نوبت به کشورداری می‌رسید هیچ هنر و تجربه‌ای نداشتند و به همین دلیل مجبور می‌شدند برای برپا نگه داشتن فرمانروایی خود دست به دامان همان ایرانیانی شوند که در زمان جنگ و قدرت‌گیری، آنان را از دم تیغ بی‌دریغ گذرانده بودند و شهرها و خانه‌ها و مسجدها و مدرسه‌ها و کتابخانه‌هاشان را سوزانده و ویران کرده بودند. وزیران و کارگزاران ایرانی برایشان حکومت را بگردانند. حتا نسل دوم یا سوم بیشتر این حاکمان ترک با فرهنگ ایرانی بزرگ می‌شدند. این فرزندان نام‌های ایرانی و اسلامی داشتند و به زبان پارسی سخن می‌گفتند و آموزگاران ایرانی آن را تربیت می‌کردند. آنگاه پس از مدتی شهرنشینی همان حاکمان ویرانگران و فرزندانشان می‌شدند حامیان هنر و ادب و کتابخانه و مدرسه می‌ساختند و ... کسانی مانند سلطان مسعود غزنوی پسر محمود، ملکشاه سلجوقی، شاهرخ پسر تیمور نمونه‌های بسیار معروف این وضع هستند. باید پرسید اگر خواجه بونصرمشکان و ابوالفضل بیهقی و خواجه نظام‌الملک توسی و خیام نیشاپوری و دیگران نبودند این حکومت ترکان چند سال دوام می‌آورد؟ حتا سلجوقیان روم (آناتولی) هم - که در ظاهر از ایران جدا بودند - زیر نفوذ فرهنگ ایران بودند و نام‌های شاهان کیانی را برخود می‌نهادند مانند سلطان کیقباد! و وزیران ایرانی داشتند مانند معین‌الدین پروانه که همزمان با مولانا جلال‌الدین بلخی در قونیه بر سر کار بود. (البته حضور ایرانیان در آن زمان در قونیه و دیاربکر و شهرهای دیگر آناتولی را نباید فراموش کرد.)

بنابراین هیچ کس نمی​تواند ادعا کند که سلسله​هایی مانند سلجوقیان یا غزنویان دارای "هویت ترکی" بودند زیرا اینها حتی نسب​نامه خود را تغییر دادند تا خود به ساسانیان برسانند و همه جا فرهنگ ایرانی را پذیرفتند.  وزیران آنها اغلب ایرانی بودند.  بنابراین پان​ترکیستها نمیتوانند این سلسله​ها را بجز از لحاظ تبار پدی ترک بشمرند.  وگرنه اینها از لحاظ فرهنگ همگی ایرانی و پارسی‌زبان شده بودند و زبان رسمی این سلسله‌ها نیز پارسی بود.  خلاصه زبان ترکی سلجوقیان و غزنویان یک زبان ادبی نبوده است و آنها بر یک کشور ایرانی حاکم بودند و اغلب درباریان آنها نیز ایرانی بودند، و آنها نیز هیچ آگاهی چندانی از هویت قومی خود نداشتند، و ناچار تسلیم فرهنگ ایران شدند.   هیچ سندی وجود ندارد که آنها خودآگاهانه زبان فارسی را رسمی کردند بلکه زبان فارسی زبان رسمی پس از سامانیان ماند زیرا قلمرو ایران ایرانی‌زبان بودند (نه ترک) و درباریان و وزیران و مستوفیان و منشیان که گردانندگان اصلی حکومت بودند اغلب ایرانی بودند.  بنابراین "لطف سلاسل ترک به زبان فارسی" یک دروغ است و انها گزینشی بجز فارسی نداشتند (یعنی زبان ترکی آن دوران در حدی نبود که به عنوان یک زبان ادبی و دیوان و غیره بکار رفته شود و فرهنگ شهرنشینی هنوز میان ترکان مهاجم به ایران رواج نداشت).  آنچه واقعیت دارد آنست که این سلاسل چاره‌ای بجز زبان پارسی نداشتند: یک) اکثریت فلات ایران همان ایرانی‌تبار بودند. دو) این سلسله‌ها خود ایرانی شدند زیرا آگاهی چندانی از هویت قومی خود نداشتند.  آموزگاران همین پادشاهان همه ایرانی بودند.  سه) وزیران و منشیان و مستوفیان و گردانندگان این حکومتها اغلب ایرانی بودند. 

دروغ پا​ترکیستانه: زبان فارسی را رضاشاه رسمی کرد و آن را بر ایران تحمیل کرد!

این سخن پوچ نیز دنباله ادعای پوچ پیشینه است.  زبان فارسی همیشه زبان اول و رسمی دربار سامانیان و صفاریان و غزنویان و شدادیان و اتابکان مراغه و آذربایجان و خوارزمشاهیان و سلجوقیان و ایلخانیان و قاجار و ده ها سلسله ایرانی​تبار و ترک​تبار حاکم بر ایران بود.  تنها در زمان صفویه با اینکه زبان دربار ترکی بود باز زبان فارسی زبان کتبی و رسمی کشور بود و سکه​ها و کتاب​ها و مدارک تاریخی به این زبان هستند.  حتی این زبان همانطور که همه میدانند زبان رسمی آنوتولی در دوران سلجوقیان و حتی دوران آغازی عثمانیان نیز بود.  و سلسله​های تیموریان و مغولان هند هم این زبان را زبان رسمی سرزمین خود داشتند.  با وجود اینکه در دوران تیموریان ترکی جغتای قوت گرفت ولی هرگز نتوانست هم​پای زبان پارسی به رسمیت شناخته شود و کم کم آن زبان به فراموشی سپرده شد چنانکه امروز ترکی جغتایی یک زبان مرده حساب میشود.  همانطور که ترکی عثمانی (تنها زبان رسمی مهم دیگر ترکی) نیز امروز یک زبان مرده حساب میشود و البته مرده شدن آن زبان تقصیر سیاست​های اتاترک است که در آخر این مقاله درباره​ی آن خواهیم خواند.

Arnold J. Toynbee, A Study of History,V, pp. 514-515)

In the Iranic world, before it began to succumb to the process of Westernization, the New Persian language, which had been fashioned into literary form in mighty works of art...gained a currency as a lingua franca; and at its widest, about the turn of the sixteenth and seventeenth centuries of the Christian Era, its range in this role extended, without a break, across the face of South-Eastern Europe and South-Western Asia from the Ottoman pashalyq of Buda, which had been erected out of the wreckage of the Western Christian Kingdom of Hungary after the Ottoman victory at Mohacz in A.D. 1526, to the Muslim «successor-states» which had been carved, after the victory of the Deccanese Muslim princes at Talikota in A.D. 1565, out of the carcass of the slaughtered Hindu Empire of Vijayanagar. For this vast cultural empire the New Persian language was indebted to the arms of Turkish-speaking empire-builders, reared in the Iranic tradition and therefore captivated by the spell of the New Persian literature, whose military and political destiny it had been to provide one universal state for Orthodox Christendom in the shape of the Ottoman Empire and another for the Hindu World in the shape of the Timurid Mughal Raj. These two universal states of Iranic construction on Orthodox Christian and on Hindu ground were duly annexed, in accordance with their builders' own cultural affinities, to the original domain of the New Persian language in the homelands of the Iranic Civilization on the Iranian plateau and in the Basin of the Oxus and the Jaxartes; and in the heyday of the Mughal, Safawi, and Ottoman regimes New Persian was being patronized as the language of litterae humaniores by the ruling element over the whole of this huge realm, while it was also being employed as the official language of administration in those two-thirds of its realm that lay within the Safawi and the Mughal frontiers.

 

John Perry, THE HISTORICAL ROLE OF TURKISH IN RELATION TO PERSIAN OF IRAN in Iran & the Caucasus, Vol. 5 (2001), pp. 193-200. excerpt: "We should distinguish two complementary ways in which the advent of the Turks affected the language map of Iran. First, since the Turkish-speaking rulers of most Iranian polities from the Ghaznavids and Seljuks onward were already iranized and patronized Persian literature in their domains, the expansion of Turk-ruled empires served to expand the territorial domain of written Persian into the conquered areas, notably Anatolia and Central and South Asia. Secondly, the influx of massive Turkish-speaking populations (culminating with the rank and file of the Mongol armies) and their settlement in large areas of Iran (particularly in Azerbaijan and the northwest), progressively turkicized local speakers of Persian, Kurdish and other Iranian languages. Although it is mainly the results of this latter process which will be illustrated here, it should be remembered that these developments were contemporaneous and complementary. “

Grousset, Rene, The Empire of the Steppes, (Rutgers University Press, 1991), 161,164; «..renewed the Seljuk attempt to found a great Turko-Persian empire in eastern Iran..», «It is to be noted that the Seljuks, those Turkomans who became sultans of Persia, did not Turkify Persia-no doubt because they did not wish to do so. On the contrary, it was they who voluntarily became Persians and who, in the manner of the great old Sassanid kings, strove to protect the Iranian populations from the plundering of Ghuzz bands and save Iranian culture from the Turkoman menace

Stephen P. Blake, "Shahjahanabad: The Sovereign City in Mughal India, 1639-1739". Cambridge University Press, 1991. pg 123:

"For the Seljuks and Il-Khanids in Iran it was the rulers rather than the conquered who were "Persianized and Islamicized".

Roemer, H. R. (1986). "The Safavid Period". The Cambridge History of Iran, Vol. 6: The Timurid and Safavid Periods. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 189–350. ISBN 0521200946. Excerpt from Page 331:"Depressing though the condition in the country may have been at the time of the fall of Safavids, they cannot be allowed to overshadow the achievements of the dynasty, which was in many respects to prove essential factors in the development of Persia in modern times. These include the maintenance of Persian as the official language and of the present-day boundaries of the country, adherence to the Twelever Shi'i, the monarchical system, the planning and architectural features of the urban centers, the centralised administration of the state, the alliance of the Shi'i Ulama with the merchant bazaars, and the symbiosis of the Persian-speaking population with important non-Persian, especially Turkish speaking minorities"

اما در رابطه با زبان فارسی و به قانون رسمی شدن آن در کشور ایران باید به قانون مشروطه اشاره کرد.  متن مشروطه و تمامی اسناد مشروطه به زبان پارسی است. 

دکتر ماشاءالله آجودانی در کتاب ارزشمندش "یا مرگ با تجدد" با آوردن فهرستی از این روزنامه ها چون "کاغذ اخبار"، "وقایع اتفاقیه"، "روزنامه دولت علیه ایران"، "روزنامه ملتی"، "روزنامه دولت ایران"، "وقایع عدلیه"، "نظامی"، "مریخ"، شرف"، "تربیت"، "تبریز" بزیبائی و شیوائی ویژه خود نشان داده است که زبان فراگیر و "ملی" در آن سالها چیزی جز پارسی نمی بوده است. او همچنین نمونه ارزشمندی نیز به این بررسی می افزاید که قبیله گرایان را چندان خوش نخواهد آمد، سخن از گزارش محمد امین رسولزاده، نخستین رئیس جمهوری آذربایجان است که می نویسد: « در اینجا [ارومیه]نمی توانید غیر از چند مشترک حبل المتین روزنامه خوان دیگری پیدا بکنید. روزنامه های ترکی قفقاز نیز در اینجا خریدار و خواننده ندارند. اصلا در اینجا ترکی خواندن متداول نیست. اگرچه همه ترک هستند ولی ترکی نمی خوانند. همه جای آذربایجان چنین است. حتی چنان تیپهائی وجود دارند که این حال را برای قفقاز نیز پیشنهاد می کنند و خیال می بافند که باید همه عالم اسلام زبان فارسی یاد بگیرند و به فارسی بخوانند. ... در عرض پانزده روزی که در ارومیه بودم هرچه جستجو کردم بلکه یک نفر خریدار روزنامه ترکی پیدا کنم ممکن نگردید» یا مرگ با تجدد، م. آجودانی، ص. 222 تا 225

همچنین دو سند ضدایرانی به وضوح نشان میدهند که زبان رسمی در ایران در دوران قاجار و انقلاب مشروطه تصویب شد و نه در دوران رضاشاه:

In the book “The Kurds: Culture and Language Rights” we read:

The first constitution of Iran, adopted in 1906, by the Qajar dynasty (1779-1925), proclaimed that Persian was the official language of the multilingual country, although it was not until the Pahlavi dynasty came to power in 1925 that the central government was able to implement this stipulation effectively.

In 1923, Government offices were instructed to use Persian in all written and oral communications.  A Circular sent by the Central Office of Education of Azerbaijan province to the education offices of the region, including that of the Kurdish city of Mahabad, provided that:”On orders of the Prime Minister it has been prescribed to introduce the Persian language in all provinces especially in schools.  You may therefore notify all the schools under your jurisdiction to fully abide by this and conduct all their affairs in Persian language..and the members of your office must follow the same while talking’’(Kerim Yildiz, Georgina Fryer, Kurdish Human Rights Project, ‘’The Kurds: Culture and Language Rights’’, Kurdish Human Rights Project, 2004, pg 72)

 

چنانکه دیده میشود در این کتاب به طور واضح میگوید که در انقلاب مشروطه زبان فارسی زبان رسمی کشور تصویب میشود.  همچنین همانطور که یادآوری شد تمامی اسناد مشروطه به زبان فارسی میباشند.  خود منشور انقلاب مشروطه باز به زبان فارسی نوشته شده است و نه هیچ زبانی دیگر و در آن دوران به هیچ زبان دیگری نیز ترجمه نشده است.  یک سند بیگانه دیگر در این مورد:

 

 

Professor Tasduez Swietchowski, a relative pro-Azerbaijan republic writes:

 

The crisis in Iran came to a head in December 1905, when the Russian Revolution had already crested. A long series of disturbances, including the bast, an act of taking sanctuary, in this case on the grounds of the British legation, forced the Shah, Muzaffar al-Din (1896-1907), to yield to popular demands, much as Nicholas II had to do in Russia: on August 5, 1906, he signed a law proclaiming a consti­tution under which the Majlis (parliament) was to be elected on the basis of a restricted franchise that benefited primarily the interests of the clergy and the bazaar merchants. The constitution included the provision that made Persian the official language, an acknowledge­ment of the historical rivalry of Persian and Turkic elements and a departure from the long tradition of their symbiosis in Iran.( Tadeusz Swietochowski. Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition. p 29. ISBN: 0231070683)

 

 

در این کتاب که نویسنده آن در نشست​های پان​ترکیستی نیز شرکت میکند به طور واضح و روشن میگوید که در انقلاب مشروطه زبان فارسی زبان رسمی کشور به طور رسمی قانونی میشود. 

 

بنابراین رسمی بودن زبان فارسی هم در دوران مشروطه و هم در دوران انقلاب اسلامی یک امر مردمی است و از طریق مجلس مردمی این زبان به طور قانونی نیز رسمی میشود.  منشور انقلاب مشروطه نیز تنها به زبان فارسی است و در انقلاب مشروطه هیچ جا به زبان دیگری اشاره نشده است و همه جا از ملت ایران سخن رفته است. 

 

بنابراین دروغی که رضاشاه زبان فارسی را زبان رسمی کشور کرده​است! یک دروغ است.  زبان فارسی همیشه جایگاه ویژه​ای در ایران داشته است.  همین نکته بس که در مقبره الشعراء تبریز بجز شهریار تمامی شاعران دیگر پارسی​گو هستند و اغلب البته پیش از دوران ترکزبان شدن آذربایجان در آن مکان بودند (کسانی مانند اسدی طوسی و قطران تبریزی و همام تبریزی و خاقانی و غیره که ترک​زبان نیز نبودند). 

 

Indeed according to the same author:

The hold on of Persian as the chief literary language in (caucasus) Azerbaijan was broken, followed by rejection of classical Azerbaijani, an artificially heavily Iranized idiom that had long been in use along with Persian, though in a secondary position’’( T. Swietochowski, Russian Azerbaijan, 1905-1920: The Shaping of National Identity. in a Muslim Community, (Cambridge: Cambridge University Press, 1985), pp 26 )

 

Thus it was natural for Persian, which had the oldest continous tradition and most expansive literature to become an official language of Iran in 1906.  Classical Azerbaijani also was never on equal terms with Persian during the Qajar era.  It should be noted that Persian was the standard language of education in Iran during the Qajar era.  For example in the autobiography of Ayatollah Mohammad Hosayn Tabataba’I, himself from Tabriz, we read:

 

The present writer, Mohammad Hosayn Tabataba’i was born into a family of scholars in Tabriz in 1271 A.H. solar/1892 A.D.  I lost my mother when I was five years old, and my father when I was nine.  To provide for our support, our gaurdian (the executor of my father’s estate) placed my one younger brother and myself in the care of a servant and maidservant.  Shorly after our father’s death, we were sent to primary school, and then, in time, to secondary school.  Eventually, our schooling was entrusted to a tutor who made home visits; in this way we studied Farsi and primary subjects for six years”

 

There was in those days no set program for primary studies.  I remember that, over the period from 1290/1911 to 1296/1917, I studied the Noble Qur’an, which normally was taught before all else, Sa’adi’s Golestan and Bustan, the Illustrated Nesab and Akhlaq, the Anvar-e Sohayli, the Tarikh-e Mo’jam, the writing of Amir-e- Nezami, and the Irshad al-Hisab.” (Allameh Sayyed Mohammad Hosayn Tabataba’I, “Islamic Teachings an Overview”, Translated by R. Campbell, Printed and bound in Beirut –Lebanon, Second Prining: 1991)

 

زبان شعر یا زبان دانش یا هر دوتا؟

 

در اینجا از بخش یکی از مقاله​های دیگر استفاده میکنیم:

اما اصل مقاله جناب قابوسی بر این گفتمان است که زبان فارسی شعرزده بوده و آثار فلسفی، علمی و دانشی ندارد و در این راستا، عربی سرآمد است.  اما دوباره بایست از ‌پان‌ترکان پرسید که چند اثر فلسفی و علمی و دانشی بزبان ترکی پیش از قرون معاصر وجود دارند؟  تازه برخلاف زبان پارسی، هیچ کس در کشور عثمانی نمیتواند امروز متون صدسال پیش فرهنگ خودش را بخواند.

در عین حال شکی نیست که زبان عربی بخاطر حکومتهای عباسیان و امویان در جهان اسلام، زبان علم و فلسفه و ریاضی گشت.  ولی آثار فلسفه و علمی و پزشکی به زبان فارسی نیز کم نیستند.  جالب است که بدانیم که کتاب کشف شده سفینه تبریزی رساله‌های فراوانی در باب علوم مختلف به زبان فارسی دارد.  درمورد پزشکی ، میتوان آثاری مانند دانشنامه علائی و رساله رگ شناسی و ذخیره ی خوارزمشاهی را عنوان کرد.  کتاب ذخیره خوارزمشاهی بسیار پرحجم میباشد و برای همین چاپ عمومی آن در ایران همواره با مشکل روبرو بوده است.  در عین حال در دانشگاه های بزرگ جهان میتوان دوازده جلد از این کتاب را دید.  این کتاب را اسماعیل الجرجانی در سال 531 ه.ق. نوشته است. 

جالب است بدانیم که زبان پژشک بخش مسلمان نشین هند همان زبان فارسی بوده است:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/farsihendi/slides/farsitebhend1m.htm

در باب پزشکی چشم و کحالی، کتاب منصور گرگانی (1080 میلادی) به نام «نور العین» را میتوان نام برد.

اگر منطق جناب قابوسی را استفاده کنیم، آیا این باخت و نارسایی زبان ترکی در مقابل زبان فارسی نیست که شاهان آن زبان خود را ول کردند و زبان فارسی را در هند رواج دادند و حتی این زبان را نه تنها زبان فرهنگی هند کردند.  تا جاییکه برهمنان هندو وردهای حافظ و مولوی را بخوانند! بلکه آن را به مرحله زبان طب هندوستان مسلمان نشین رساندند؟ البته این چنین استدلالی برای تحقیر و ستایش یک زبان درست نیست. هر زبانی میتواند یک زبان علمی و دانشی باشد و تنها نیازمند به اندیشمندانی و تمدنی دارد که از این زبان استفاده خوبی کنند. خود زبان عربی امروز از زبانهای اروپایی بسیار عقب‌تر و انگلیسی بیش از هر دو زبان فارسی و عربی واژه دارد. شمار واژگان ارتباط مستقیمی با پویایی یک تمدن دارد. این امر نشان میدهد که غنی بودن یک زبان بستگی به استفاده از آن زبان دارد و این اندیشمندان هستند که زبان را غنی میکنند و ربطی به ماهیت خود زبان ندارد. تمدن ایرانی که بر اساس کشاورزی و شهرنشینی بود، با آمدن دین اسلام، زمینه مناسبی را برای پرورش دادن اندیشمندان بزرگ بوجود آورد. دوران علم‌پرور سامانیان و دیلمیان گواه این سخن است. سخن معروف ابن خلدون نیز گواه این امر است زیرا ابن خلدون هم عرب تبار است و هم یکی از ستارگان درخشان تمدن اسلام و نیازی ندارد که مبالغه کند.

«از شگفتی های که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علم شرعی و چه در دانش های عقلی بجز در مواردی نادر غیر عرب اند و اگر کسانی از آنان م یافت شوند ه از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ استادان عجمی هستند...چنانکه صاحب صناعت نحو، سیبوبیه، و پس از او فارسی و دنبال آنان زجاج بود و همه ی آنها از لحاظ نژاد ایرانی به شمار میرفتند...آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنی در آوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند..و همه ی عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود: «اگر دانش به گردن آسمان در آویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند». اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد مگر پس از عصری که دانشمندان و مولفان آنها متمیز دند و کلیه این دانشها به منزله ی صناعتی مستقر گردید و بالنتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند.. مانند همه ی صنایع.. در این دانشها همچنان در شهر متدوال بود تا روزگاری که تمدن و عمران در ایران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراء النهر مستقر بود.

 

خلاصه در علوم طبی، کارنامه​ی پیش از عصر معاصر زبان فارسی پربار است و نمونه خوب آن همان کتاب ذخیره ی خوارزمشاهی میباشد.

در رابطه با فلسفه و منطق، یکی از قومگرایان میگوید که چرا ایرانیان به شعر و حماسه توجه میکنند و نه به فلسفه منطقی.  ایشان فلسفه سهروردی را با لحنی تمسخرآمیزی معرفی میکند که در واقع شایسه یک محقق نیست!  سپس عیب را بر زبان فارسی میگذارند که باز اشتباه بزرگی است.  مشکل ذاتی فلسفه اینست که عوام به آن علاقه ندارند و به قول یکی از فیلسوفان بزرگ ایران، تنها دویست نفر در هر نسلی شاید آثار ملاصدرا را بخوانند.  بنابراین چه نیازی است که این آثار چهل جلدی به فارسی ترجمه شود؟(البته برخلاف نظر جناب فرهادی هم کتاب شفا ابن سینا و هم کتاب اسفار ملاصدرا به فارسی ترجمه شده است).  در عین حال، آثار فلسفی به زبان فارسی از قرون اسلامی کم نیست.  دکتر سید حسین نصر که بزرگترین محقق  آثار فلسفه اسلامی در جهان شناخته شده است ،درمورد فلسفه و زبان پارسی و هویت ملی مقاله​ی خوبی به عنوان «هویت ملی و زبان فارسی» در مجله ی گلستان نوشته اند.  دکتر سید حسین نصر در علم فلسفه اسلامی نیاز به معرفی ندارد.  در حالیکه یک مقاله علمی در باب فلسفه و زبانشناسی از دکتر فرهاد قابوسی در یک مجله ی معتبر جهانی نیست، دکتر سید حسین نصر برای هر ایرانی شناخته شده است.  ما تنها نقل قولی از دکتر سید حسین نصر میکنیم که نظرهای وی مسلما بر نظرهای فردی قومگرا و ایرانستیز ارجحیت دارد.

 

در این باب، پروفسور سید حسین نصر میفرمایند:

 

«نکته ی دیگری که به بحث ما مربوط می شود این است که آنچه که هر ملتی را به هم پیوند میدهد، جهان بینی، منش ها، کردارها، رفتارها، نحوه ی بیان، و برخورد با افراد است که به طور کلی نحوه ی برخوردهای اجتماعی را تعیین میکند.  در مورد ایران هیچ عاملی مانند زبان فارسی بیان کننده ی این رفتارها و منش ها نیست.  اگر انسان سیصد کتاب در این ارتباط مطالعه کند، هیچ یک خلاء کتاب گلستان سعدی را پر نخواهد کرد.  همین کلمه ی ادب، یک کلمه پهلوی است که وارد زبان عربی شده است.  این کلمه هم معنای داشتن ادب را میدهد و هم معنای ادبیات.  به همین جهت در ایران تداوم اجتماعی و هویت ملی بدون زبان و ادبیات فارسی قابل تصور نیست.  هر چقدر بخواهند برنامه های تلویزیونی و مسائلی از این قبیل درست کنند.  این قبیل مسائل تا سیصد سال دیگر جای خزینه ی عریض و طویل زبان و ادبیات فارسی را نخواهد گرفت.  از طرف دیگر، زبان فارسی برخلاف نظر کسانی که در این چهل الی پنجاه سال اخیر گفته اند و نوشته اند، زبان بسیار آماده ایست برای بیان خرد، منطق و فلسفه.  اینجانب به لحاظ رشته ی درسی و مطالعاتی، بارها به اساتید فلسفه بحث داشتم ام.  اینان میگفتند چون زبان فارسی اختلاف میان معرفه و نکره وجود ندارد، پس در این زبان نمی شود بحث دقیق فلسفی کرد.  اینها اگر بیایند و یک بار «اساس الاقتباس» خواجه نصیر الدین طوسی را بخوانند، دیگر از این حرفها نمیزنند.  یکی از مشکلات اساسی ما در این پنجاه الی شصت سال اخیر این بوده است که در حین احیای زبان فارسی ما به شعرای درجه ی پانزدهم نیز رسیده ایم ولی هنوز خیلی از آثار درجه ی اول زبان فارسی در زمینه های فکری، فلسفی و علوم هنوز چاپ نشده است.  یا اصولاً اگر هم چاپ شده است، چاپ سنگی است که بجز علمای طراز اول کسی نمی تواند آنها را بخواند.  درست است که زبان فارسی از لحاظ بیان زبان اندیشه در طی قرون و اعصار با زبان عربی سهیم بوده است، ولی بلاخره گوی سبقت را به ویژه در این صدسال اخیر ربوده است.  در این صدسال گذشته، عمده ی آثار فکری، فلسفی ما به زبان فارسی نگاشته شده است.  بنابراین داشتن هویت ملی، بدون زبان فارسی برای ما غیر ممکن است.».

 

آثارهای علمی و فلسفی به زبان فارسی کم نیستند و خوب بود جناب قابوسی، به جای تاختن به زبان فارسی (که نه ارزش این زبان را کم میکند و نه هیچ ایرانی را به افراد مغرض قومگرا سوق خواهد داد)، چند تا از آثار فلسفی و علمی را به زبان ترکی از دوران سامانیان و غزنویان و غیره معرفی مینمودند(البته وجود هم ندارد وگرنه ایشان صدبرابر آنها را بزرگ میکردند).  برای نمونه بنده اخیراً  ضمن مراجعه به کتاب گشایش و رهایش ناصر خسرو دریافتم که یک اثر مهم و مسلم فلسفه به زبان فارسی است و چندان هم جنبه‌ی عرفانی متصوفانه ندارد (آنچه جناب قابوسی مورد انتقاد قرار میدهند).  همچنین میتوان به آثار فلسفی باباافضل الدین کاشانی نگاه کرد که نمونه خوبی از نثر فلسفه فارسی میباشند.

آثار تاریخ و جغرافیا نیز به زبان فارسی زیاد است. در ریاضی(برای نمونه ترجمه کل اقلیدس به قلم قطب الدین شیرازی یا رساله در حساب و جبر و مقابله (خواجه نصیر) ، منطق(اساس الاقتباس)، کحالی/ چشم پزشکی ، طب، شعر، فلسفه(ابن سینا، ناصر خسرو،خواجه نصیر..)، تاریخ و جغرافیا (بلعمی ، حدود العالم..)،تقویم و ستاره شناسی (کتاب التفهیم بیرونی)، سیاست (اخلاق ناصری خواجه نصیر) آثار فراوانی به زبان فارسی از تمدن دیرین ایرانی-اسلامی وجود دارد. 

حتی ایرانیان از توجه به تمدنهای دیگر نیز غافل نبودند و آثار مهم فلسفی و دینی سانسکریت را به زبان فارسی ترجمه نمودند (مثل میر فندرسکی).  اگر آثار زیادی نیز به زبان عربی وجود دارند، اینها خود به خود مکمل یک فرهنگ مشترک ایرانی-اسلامی هستند و نبایست این دو را رقیب هم دانست.    در دوران مختلف تمدن ایرانی-اسلامی (آنهم در دوران حکومت ترکان غزنوی و سلجوقی..)، دشمنی با فلسفه و منطق و متعزله فراوان میبود در حالیکه شعر آزادتر بود.  برای همین است که آثار شعر نسبت به آثار فلسفه بسیار بیشتر می باشد و اندیشمندان هم آن را در قالب شعر بیشتر آوردند.  این رویداد تاریخی به زبان فارسی هیچ نوع وابستگی ندارد بلکه بیشتر ناشی از تعصبات دینی است.  همچنین علت دیگر را میتوان در کشورهایی مانند آمریکا و روسیه دید.  در روسیه، شعرهای خیام از هر نوع آثار دیگر زبان فارسی و عربی بیشتر رواج دارند.  در کشورهای انگلیسی زبان، کتابهایی مانند هزار و یک شب و یا دیوانهای مولانا و حافظ و سعدی بیشتر از هر اثر عربی و فارسی رونق دارند.  برای هر نفری که شاید آثار عربی یا فارسی ابن سینا را در غرب بخواند، میتوان هزاران نفر را پیدا کرد که دیوان حافظ یا مولانا یا کتاب هزار و یک شب را بخوانند.  بنابراین از این لحاظ نیز تقصیر زبان فارسی نیست زیرا چنانکه دیده میشود، در غرب هم تا حدود بسیاری همین رفتار را دارند.

 

تنها کافی است بدانیم که ناصرخسرو حدود پنج اثر علمی و فلسفی به فارسی دارد.  نصیر الدین طوسی حدود بیست و پنج اثر علمی و فلسفی به فارسی دارد.   ابن سینا رساله رگ​شناسی را به فارسی نوشته است.  دانشنامه علائی او نیز به فارسی است.  در علم ریاضی نیز باز میتوان به قطب الدین شیرازی اشاره کرد. 

البته زبان فارسی تا زمان ابن سینا و ابوریحان بیرونی(برای همین بیرونی در آن زمان عربی را بر فارسی ترجیح میدهد) آثار علمی نداشته است ولی هزار سال است که آثار علمی دارد و ابن سینا و بیرونی خود این نهضت علمی را آغازیدند.   برخی از ایران‌ستیزان ولی به سخن بیرونی اشاره میکنند  ولی به این نکته اشاره میکنند که در زبان بیرونی هنوز فارسی‌دری زبان علمی نبوده است. 

برای نمونه، فضولی شاعر معروف، در مقدمهء حدیقه‌ السعداء فضولی مینویسد:
"...
اگر چه عبارت ترکیده بیان واقع دشوار در، زیرا اکثرا الفاظی رکیک و عباراتی ناهموار در. امید در که همت اولیا اتمامنه مساعدت و انجامنه معاونت قیله."

 

 

 

همچنین به یقین آثار علمی به زبان پهلوی کم نبوده است و در این راستا میتوان به همان کتاب بن​دهش اشاره کرد.  به هر رو همان 25 اثر خواجه نصیرالدین طوسی و 5 اثر ناصر خسرو و دانشنامه علائی ابن سینا و ذخیره خوارزمشاهی و آثارهای فراوان دیگر برای رد نظر بدخواهان و ایران​ستیزان کافی است.

 

"قیاس الغتین" نوائی پایه دانشی ندارد.

یکی از پان​ترکیستها میخواست کتاب "قیاس الغتین" نوائی را به میان آورد و از آن طریق ادعا کند که زبان ترکی برتر از زبان فارسی است!  ما نگاهی به ترجمه​ی این کتاب به زبان انگلیسی انداختیم (زیرا ترکی جغتایی یک زبان مرده است و این ترکی با زبانها (و نه لهجه​های) ترکی استانبولی و ترکی آذربایجان فرق زیادی دارد).  

در این راستا از وبلاگ شهربراز میخوانیم:

نزدیک ۵۱۰ سال پیش (۸۷۸ خ/ ۱۴۹۹ م / ۹۰۵ ق) امیر نظامالدین علیشیر نوایی هروی (که در پارسی «فانی» و در ترکی «نوایی» تخلص می‌کرد)، شاعر و سخندان و وزیر معروف ترک‌تبار اهل هرات (درگذشته به سال ۹۰۷ ق/ ۸۷۹ / ۱۵۰۱ م)، در سال‌های پایانی عمر خود کتابی نوشت به زبان ترکی چَغَتایی به نام «محاکمة اللُغتَین» به معنای «داوری میان دو زبان» که در آن کوشید ثابت کند زبان ترکی بر زبان پارسی برتری دارد. متاسفانه به نظر می‌رسد برترپنداران ترک و همه‌ترک‌انگاران (pan-Turkist) در این ۵۰۰ سال هیچ پیشرفتی نکرده‌اند و هنوز همان استدلال‌های نوایی را برای برتری ترکی بر پارسی تکرار می‌کنند.

نسخه‌ای انگلیسی از این کتاب به دستم رسید به تلاش «رابرت دِوِرو» (Robert Devereux) چاپ لیدن (Leiden) در کشور هلند به سال ۱۹۶۶ م/۱۳۴۵ خ. مقدمه‌ی دورو دارای نکته‌های جالبی است که بخشی از آن را به پارسی برمی‌گردانم:

هر زبان‌شناس امروزی که مقاله‌ی نوایی را بخواند نتیجه می‌گیرد که نوایی برهان ضعیفی ارائه کرده است زیرا استدلال اصلی وی آن است که در زبان ترکی واژه‌هایی هست که معادل دقیق پارسی ندارند و بنابراین پارسی زبانان باید از همان واژه‌های ترکی استفاده کنند. این عصای نی‌ین برای تکیه کردن سست و ضعیف است زیرا در حقیقت تنها زبان‌های کمیاب هستند که وام‌واژه ندارند. به هر حال، زیبایی زبان و برتری آن به عنوان رسانه‌ی ادبی کمتر به اندازه‌ی دامنه‌ی واژگان و پاکی و خالصی واژه‌ها و ریشه‌شناسی آنها بستگی دارد. بلکه بیشتر به خوش‌نوایی، توانایی بیان و چکش‌خواری [=انعطاف] واژه‌هاست. [تاکید از شهربراز] افزون بر این، حتا اگر بخواهیم نظر نوایی را نظر معتبری بپذیریم، وی خودش با به کار بردن، بی‌شک ناآگاهانه‌ی، واژه‌های فراوان غیرترکی برای ریشخند کردن زبان پارسی و نیاز پارسی‌زبانان به وام‌گیری واژه‌های ترکی، برهان و ادعای خویش را زیر سؤال می‌برد و نابود می‌کند. نویسنده از واژه‌های به کار رفته در متن نوایی شمارشی نکرده است اما تخمین محافظه‌کارانه‌اش این است که دست کم نیمی (۵۰٪) از واژه‌هایی که نوایی [برای نگارش کتابش] به کار برده در اصل یا عربی اند یا پارسی.

 

استدلال جالب دیگری که نوایی برای برتری ترکی می‌کند این است که بیشتر ترکان به زبان پارسی هم صحبت می‌کند اما پارسی‌زبانان اندکی هستند که ترکی بدانند. سخت است که بفهمیم چرا این موضوع وی را تحت تاثیر قرار داده زیرا یک دلیل واضح آن است برای ترکان ضروری بود که پارسی بیاموزند - گذشته از اینها، پارسی زبان رسمی دولت بود - اما پارسی ‌زبانان دلیلی نمی‌دیدند که به خود زحمت دهند و ترکی یاد بگیرند. زبانی که در نظرشان زبان تمدن‌نیافته‌ی مردم قبیله‌ای کوچ‌نشین و تمدن‌نیافته بود.

 

بدین ترتیب نمی‌توان گفت این مقاله آن گونه که نوایی قصد کرده بود کاری دانشورانه و زبان‌شناسانه باشد. اما مطالعه‌ی آن خالی از لطف و کشش نیست. اهمیت آن برای ما بیشتر به خاطر آن است که این کتاب میراثی از ادبیات آغازین زبان ترکی چَغَتایی است. و نیز نمونه‌ای از ستایش‌های افراط‌آمیز - و گاه حتا زننده - از خود است که نویسندگان مسلمان سده‌ها بدان عادت کرده بودند. برای زبان‌شناسان و واژه‌شناسان این کتاب منبع ارزشمندی در زمینه‌ی نحو و واژگان و معناشناسی زبان ترکی چغتایی است. به همین دلیل، اگر نه دلیل دیگر، هر ترک‌شناس و شاید هر خاورشناسی باید با این کتاب آشنا شود.

 

همچنین خوب است سخن انگلیسی رابرت دِوِرو را به زبان اصلی بیاوریم تا بهانه​ای نباشد:

Any linguist of today who reads the essay will inevitably conclude that Nawai argued his case poorly, for his principal argument is that Turkish lexicon contains many words for which the Persians had no exact equivalents and that Persian-speakers had therefore to use Turkish words.  This is a weak reed on which to lean, for it is rare language indeed that contains no loan words.  In any case, the beauty of a language and its merits as a literary medium depend less on size of vocabulary and purity of etymology than on the euphony, expressiveness and malleability of those words that its lexicon do include.  Moreover, even if Nawai’s thesis were to be accepted as valid, he destroyed his own case by the lavish use, no doubt unknowingly, of non-Turkish words even while ridiculing the Persians for their need to borrow Turkish words.  The present writer has not made a word count of Nawai’s text, but he would estimate conservatively that at least one half of the words used by Nawa’i in the essay are Arabic or Persian in origin.

To support his claim of superiority of the Turkish language, Nawa’i also employs the curious argument that most Turks also spoke Persian but only few Persians ever achieved fluency in Turkish.  It is difficult to understand why he was impressed by this phenomenon, since the most obvious explanation is that Turks found it necessary, or at least advisable, to learn Persian – it was after all, the official state language –, while Persians saw no reason to bother learning Turkish, which was, in their eyes, merely the uncivilized tongue of uncivilized nomadic tribesmen.

Thus, the essay cannot be said to be the scholarly linguistic dissertation that Nawa’i intended it to be.  Yet, it is not without merit and interest.  It is, perhaps most interesting as a heritage of early Chagatai literature, as well as an amusing example of the extravagant, even fulsome, praise which Muslim writers for many centuries were in the custom of bestowing upon themselves.  To philologists and linguists, it commends itself as a valuable source on Chagati syntax, vocabulary and semantics.  For this reason, if for no other, it is a work with which every Turcologist, if not every Orientalist, should be acquainted.

 

همچنین نوایی واژگانی می​آورد که ادعا میکند فارسی آنها وجود ندارد.  ولی در واقع اطلاعات نوایی تنها از فارسی دوران خود در مکان خود بوده است.  وگرنه برای هرکدام از واژگان نوایی یا معادل فارسی یا معادلی در گویش​های فارسی و زبانهای​ دیگر ایرانی وجود دارند.  ما در اینجا با ترجمه انگلیسی این واژگان معادل فارسی آن را میاوریم:

Quruqshamaq  To dry up, To wither up

خشکیدن-خشک شدن-پژمردن

جیجایماک (معنی این لغت بخاطر مرده بودن زبان جغتایی دیگر قابل پیدا نیست)

Ongeydemek- To Raise up, exult

بالابردن-بالاییدن – ستاییدن-

Umunmaq – to become hopeful

امیدوار شدن

Tivramak- to spin, bend, pierce

چرخاندن- خمیدن-سفتن

Ingrenmek – to moan

نالیدن

جالب است که ابیات ترکی نوایی پراز واژگان فارسی است.  برای نمونه نوایی برای برتر نشان دادن زبان ترکی از چند بیت از اشعار خود تعریف میکند. 

برخی از واژگان مربوط به اسپ​پروری و نظام دولتی را نیز نوایی به میان میاورد که امروز در زبان فارسی کاربردی ندارد.  بسیاری از واژگان نیز مربوط به زندگی کوچ​نشینی است که باز در زبان فارسی تهرانی وجود ندارند ولی در گویش/زبانهای نزدیک و وابسته به فارسی برای نمون گویش بختیاری این واژگان وجود دارند.

در کل هر زبانی واژگان مخصوص خود را دارد که شاید در زبان دیگر ترجمه​ای برای آن نباشد.  برای نمونه در ترکی هرچقدر سعی کردند نتوانستند واژگانی مانند "نماز" و "آب​دست"  و غیره را تغییر دهند.

نمونه بارز این پدیده را میتوان در این خبر دید:

http://news.bbc.co.uk/2/hi/3830521.stm

Ilunga means "a person who is ready to forgive any abuse for the first time, to tolerate it a second time, but never a third time".

ایلونگا (در یک زبان آفریقایی) یعنی:

"کسی که اولین بار هرگونه جفایی را ببخشد، دومین بار در روی هر جفایی بردبار باشد، ولی سومین بار دیگر نتواند از آن بگذرد"

برای نمونه معادل (با مفهوم) برای بیش از صدواژه که در فارسی با "دل" ساخته میشود در زبانهای دیگر همان معنی خاص را ندارد. 

تراکیب درفارسی زیاد است و همین تراکیب از امتیازات اولیه پارسی میباشد. بنگرید درباره کلمه "دل" این تراکیب را می یابید، دلبند، دلنواز، دلربا، دلربا (ساز) دلدار، دلگیر، دلپسند، دلبر، دلشاد، دلگرم، دلخوش، دلبد، بد دل، دل آرا، دل آرام، دل آغا، دلجو، دلجویی، دلکشا، دل نا دل، دل رحم (بکسر لام) دل شیر(بکسر لام) دل تکان، دل خون، دل پرخون، نازکدل، دل نازک، دل خراب، کار دل، بــــاد دل، دلرو، دلدرد، دلکلان، دل آویز، راز دل، درد دل، دل پاره، کور دل، دو دل، بند دل، دل آسا، دلپذیر، دلیر، دلگزید (اصطلاح تاجیکی)، دلسرد، دلجوش، آزرده دل، دل آزرده، شیردل، پردل، رحمدل، کهندل، خوشدل، دل آزار، دل پاک، پاکدل، دلجان، سنگدل، مهردل، بزدل،چرک دل،کم دل، دلکشا، دودل، بیدل، دل در گمان، سخت‌دل(قسی القلب عربی)، ساده دل، شیرین دل، صاحبدل، صافدل، دلصاف، دل آگاه، بیگدلی، قلب دل (قلب بمعنی جعلی وخراب)، بزرگدل،غم دل، دلخراش، دل کفک، سیه دل، دل سیاه وغیره

برای نمونه شیردل در انگلیسی میشود lion heart  و در مفهوم هم یعنی شجاعی و دلیری.  ولی کوردل یا دل‌داده را نمیتوان بدون کاستن معنی با همان مفهموم ترجمه کرد. 

در هر رو نیم نگاهی به همین کتاب "قیاس الغتین" نشانگر زبان​ناشناس بودن نوایی است.  زیرا بقول زبانشناس زبان​های آلتایی پروفسور گرهاد دورفور:

Even when Chaghatay authors deliberately set out to write in Turkish they were not able to avoid using Persian words. For example, when the vizier and poet ʿAlī- Šīr Navāʾī (844-906/1441-1501), encouraged by Sultan Ḥosayn Bāyqarā, wrote Moḥākamat al-loḡatayn in order to prove the superiority of Turkish over Persian (See CENTRAL ASIA iv. HISTORY UNDER THE MONGOLS AND TIMURIDS), he used a language that contained 62.6 percent Persian and Arabic words (sample: 122 of 195 words).

پس حدود 63% واژگان این اثر به فارسی و تازی است.  واژگان تازی این اثر هم همه در فرهنگ ایرانی فارسیده شده​اند و در واقع مفهوم فارسی گرفته بودند و سپس از فارسی به ترکی جغتایی وارد شدند.

حاصل سخن اینست که نه نوایی زبانشناس بوده است و نه زبانشناسان اثر او را علمی میدانند.  و در نهایت زبان جغتایی امروز یک زبان مرده است و آن را تنها زبانشناسان در دانشگاه​ها یاد میگیرند و دیگر یک پدیده​ی زنده نیست.

(Gerhard Doerfer, “Chagatay” in Encyclopedia Iranica)

http://www.iranica.com/newsite/index.isc?Article=http://www.iranica.com/newsite/articles/unicode/v5f4/v5f4a002.html

داد و ستد واژگان زبانهای ترکی و زبانهای ایرانی (و فارسی)  و اغراق پان​ترکیستها

در این راستا میتوان به چند مقاله خوب اشاره کرد:

http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm

بویژه به:

علی اصغر دلبری:

تعامل زبان و ادب پارسی با زبان و ادب ترکی

و

Persian loanwords in Anatolian Turkish Andreas Tietze- Oriens, 20 (1967) pp- 125-168

 

Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen Andreas Tietze

Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200, 1963/1964

 

همچنین مقاله فشرده ولی سودمند در رابطه با نفوذ زبانهای ایرانی بر زبان ترکی آذربایجان در اینجا درج میشود:

ix. Iranian Elements in Azeri Turkish

Azeri is, perhaps after Uzbek, the Turkic language upon which Iranian has exerted the strongest impact—mainly in phonology, syntax and vocabulary, less in morphology. Much of the Iranian interference is also present, albeit less strongly in other Turkic languages, e.g., Ottoman Turkish, but many features are specific to Azeri. The strong Iranian influence upon Oghuz Turkic began already in Central Asia. Since Persian Azerbaijan had been Iranian-speaking long before the Turkic immigration, there has been a thorough sub- and adstrative Iranian impact upon dialects of the area: some of them, such as Aynallū and Qašqāʾī (though these are sometimes classified as non-Azeri idioms), are particularly strongly Iranized. Furthermore, Persian as the culturally dominant language played a superstrative—or “roofing”—role which is obvious still today in southern Azerbaijan with its lack of linguistic standardization and long-standing general bilingualism.

Though generally recognized the Iranian influence on Azeri has not yet been investigated. For proper research in this field more information is required not only about different variants of Azeri but also about the local Iranian dialects of the contact regions, such as Tati and Ṭāleši.

Phonology. There is considerable interference at the phonological level. For example, all Azeri dialects spoken in Iran display phonotactic perturbations, partly due to Iranian influence. Especially affected is the Turkic sound harmony, although less than in Uzbek. We find, e.g., non-harmonic, i.e., invariable suffixes like -max (infinitive suffix): bil-max “to know,” etc. This and other similar phenomena are usually explained as results of Iranization, i.e., a breakdown of vowel harmony and a tendency to neutralize vowels and pronounce them centrally. However, not all deviations from the vowel harmony rules of Standard Turkish can be attributed to external factors.

Another exception to a common Turkic phonotactic tendency, heard mainly in educated speech, is the simplification of consonant clusters. Thus, [fikr] “thought” is heard instead of the integrated form [fikir], etc.

In phonetics there are several examples of presumably Iranian influence:

Vocalism. A tendency (also known in “Iranized” Turkic dialects of Central Asia) towards a fronted pronunciation of vowels, e.g., the shift of a > ä (K. Foy, 1903, p. 185). Accordingly, the short a in Arabic and Persian loanwords is rendered as a front vowel more often than in Turkish even in the neighborhood of emphatic and dorso-velar consonants, e.g., bäxt “happiness” (Turkish baht). The tendency may be valid also for the unrounded high vowels. Even if, as in Uzbek, New Uigur, etc., the phonetic distance between the front i and the back ï has been diminished, the phonological opposition is still maintained. (Gagauz and Karaim similarly have a fronted pronunciation of Common Turkic ï under Slavic influence.) In several Azeri dialects, ï is pronounced with the tongue slightly more advanced than in Turkish. However, this phenomenon is difficult to diagnose in terms of interference, since it is observed also in Kipchak languages (Kazakh, Karakalpak, and Tatar). There are also reasons to suppose the existence of a neutral schwa in some Azeri dialects; M. V. Monteil mentions a sound “à peu près l’e fermé persan,” e.g., mäne “me,” ade “his name” (instead of mäni, adï; cf. L. Johanson, 1978-79).

The tendency towards front pronunciation is also manifest in the shift of - > i- in words like ilan “snake” (Turkish yïlan). The southern dialects show strongly palatalized forms of k, g and l, e.g., [ćöć] for Common Turkic kök “root.” Thus, in spite of “disturbances” of the vowel system, the basic syllabic palatal correlation is maintained also in Azeri dialects.

The relatively open pronunciation of ä approaches that of Persian a. According to L. Ligeti’s observations, “cette voyelle azéri cherche toujours à se conformer, du moins en Perse et en Afghanistan, à la prononciation de l’a persan (ou tadjik) local” (1957, p. 114). In some Azeri dialects, as in Uzbek, the long a: is more or less rounded, e.g., [:d] “memory.” Typically Turkic vowels alien to Persian are sometimes replaced by more familiar sounds, i.e., ö > o, ü > u (M. Širäliyev, 1968, pp. 43f.), in non-initial syllables ï > u, etc. It is still an open question whether in some dialects remnants of Turkic vowel quantity oppositions have been preserved under the influence of the Persian long vowels. Whereas Turkish shows an aversion against Persian ow (< aw), this diphthong occurs frequently in Azeri (as well as Turkmen) dialects. Parallel to the Persian development ow < aw, even in native Turkic words low vowels are labialized in front of a labial element: aw > ow (often > o:), e.g., dowšan or do:šan “rabbit” (<*taβïšγa:n, cf. Turkish tavšan).

Consonantism. An Iranian feature in the consonantism is the palatalization of certain consonants (notably k, g, l) mentioned above. As in Turkman and many Anatolian dialects, there is a regular substitution of the un-Persian fortis q: initially by voicing, e.g., gal- “to remain,” guš “bird,” non-initially usually by spirantization, e.g., yaxïn “near,” yatax “bed.” (In Standard Azeri the latter change is restricted to the first syllable boundary.) Azeri, as Persian, but contrary to modern Turkish, has both [x] and [h]. There is no resistance to z (with substitution by g, as in some other Turkic languages). Initial fricative γ-, which does not occur in Turkish, is accepted to some extent, essentially in educated speech: γeyrät “zeal” (cf. Turkish gayrät), etc. The un-Turkic sound f is not only accepted in loanwords (häftä “week” against Kazakh apta), but also replaces native p in some dialects: e.g., if “thread.” (This phonetical development is also met with in Turkmen and Uzbek dialects.)

Suprasegmental features. In some dialects a special intonation pattern at the end of yes/no-questions, possibly due to Iranian influence, replaces the interrogative particle mI.

Morphology. Iranian derivational suffixes found in Azeri are -baz, -dan, -dar, -i, -kar, -keš, -päräst, -stan, and -xana, etc. Iranian prefixes such as bi- ~ be- and na- still play a role in word-formation. (All these elements were frequent in Ottoman Turkish but have now been largely abandoned.) The copula of the first person singular -(y)Am is usually explained as influenced by the corresponding Persian personal ending -am. Optatives like al-a-m “I (may) take” resemble in their structure the Persian subjunctive (present stem + personal endings, e.g. bar-am “I take”). The Persian perfect of the type āmada (ast) “he has come” (past participle [+ copula]) may have corroborated the use of -(U)b(dUr) as the usual perfect form among the Turks of Iran. (For the various perfect forms, see M. Širäliyev, 1967, pp. 213-20.) Sonqori, Aynallū and Qašqāʾī (possibly not classifiable as Azeri dialects) use Persian -tar as a comparative suffix, e.g., Aynallū yektär “better.” Iranian may also have influenced the aspect and temporal values, notably of the perfect forms, which function very much like the Persian perfect tense, e.g., yazmïšam “I have written.” gälibsän “you have arrived.” (For Azeri and Turkish -mIš, see L. Johanson, Aspect im Türkischen, Mainz, 1971, pp. 289f.).

Syntax. The impact of Iranian on Azeri syntax is particularly clear in the structure of complex sentences, especially in the sociolects of the educated. (Note that most of the features concerned occurred more frequently in Ottoman but have been given up in modern Standard Turkish; some subsist as substandard varieties.) There is a sort of replica syntax: Imitations of Indo-European language-type subordinative constructions are used instead of Turkic, left-branching, constructions, in which the subordinated elements are more or less expanded sentence constituents, morphologically based on verbal nouns, participles, and gerunds, cf. Bilirsänmi män kimäm? “Do you know who I am?” (instead of Mänim kim olduγumu bilirsänmi?); Heč kim dinmirdi, ondan ötrü ki, hamïnïn bu išdän xäbäri var idi (Mirzä Ibrahimov) “No one said anything, because everyone knew about this affair” (instead of Hamïnïn bu išdän xäbär olduγu üčün heč kim dinmirdi). As in Ottoman and Chaghatay, Persian subordinative conjunctions, alien to Turkic sentence structure, are widely used, particularly ki, which appears as a connective device between sentences of different kinds, e.g., Görmüšäm ki, onlar xošbäxt olublar “I have seen that they have become happy” (instead of Onlarïn xošbäxt olduglarïnï görmüšäm); Bir ata ki, bu išlär ilä mäšγul olan, onun oγlu da išgüzar olar “Also the son of a father who occupies himself with these things becomes skilful” (instead of Bu išlär ilä mäšγul olan atanïn oγlu da išgüzar olar); Sizin väzifäniz budur ki, tä’lim veräsiz “It is your duty to teach” (instead of Sizin väzifeniz, tä’lim vermäkdir); Män istärdim ki, sän gälsän “I would like you to come” (instead of Sänin gälmäyini istärdim); Atasï ona pul verir ki, o gedä bilsin “His father gives him money in order that he may be able to go” (instead of O, gedä bilsin deyä, atasï ona pul verir); Kitabï ačïrdïm ki, gapï döyüldü “I was just opening the book as there was a knock at the door” (instead of Kitabï ačdïgda gapï döyüldü). Like the Iranian subjunctive the optative is often used as a sort of subordinative mood.

Several conjunctions (and/or connective adverbs) of Persian origin are used even in Standard Azeri, e.g., ägär “if,” čünki “for,” gah . . . gah “now . . . now,” häm “also,” hämčinin “also,” häṛčänd “although,” härgah “if,” nä . . . nä “neither . . . nor,” näinki “not only,” yainki “or,” yaxud “or,” zira “for.” However, both these and conjunctions of Arabic origin occur frequently only in educated speech. Other frequent adverbs, modal words, and particles are bäli “yes,” bälkä “perhaps,” bäs “well,” “yes,” hämišä “always,” mägär “really,” etc.

Lexicon. The Iranian elements in Azeri are especially numerous at the lexical level. Azeri possesses a large number of Iranian loanwords missing or rarely used in Turkish (asan “easy,” bar “fruit,” javan “young,” čäp “crooked,” girdä “round,” huš “consciousness,” kar “deaf,” köhnä “old,” küčä “street,” mis “copper,” payïz “autumn, fall,” šänbä “Saturday,” turš “sour,” etc.); idioms, e.g., xahiš ediräm “please,” güzäšt elä “excuse me,” xudahafiz “good-bye”; numerous calques in phraseology (xoš gäl- “to please,” coined on Persian xoš āmadan, etc.); morphological contaminations as tanïš ol- “to know” = tanï-, cf. Persian dāneš “knowledge.” Some indefinite pronouns are of Persian origin, e.g., hämin “the same.” här “every,” här käs “everyone,” heč “any.” It must be left to further research to sort out the different layers of elements borrowed in the course of the long Irano-Turkic symbiosis. There may be some phonetic criteria, e.g., the majhūl vowel in forms like dost “friend” (Modern Persian dūst < dōst) points to an early date of borrowing, whereas ruzi “daily bread” (cf. Persian rūzī < rōzī) is a relatively late loanword.

The quantity of Iranian lexical elements differs significantly in the various forms of Azeri. Persian is more dominant in written than in spoken Azeri; the dominance is also more evident in the language of the educated. As for the innovatory vocabulary, northern Azeri often prefers Russian loanwords (e.g., vaγzal “railway station”), where southern Azeri chooses Persian ones or accepts European words through the intermediary of Persian or Turkish (e.g., istgah, gar, istasyon). Since, for several decades, there has been little, if any, cultural exchange between the two parts of Azerbaijan, the mutual intelligibility is decreasing. Whereas in Soviet Azerbaijan, the purist efforts have yielded considerable results, the Azerbaijani language of Iran, through school education and the growing influence of Persian mass media, remains very dependent upon Persian.

Bibliography : As G. Doerfer remarks in “Irano-Altaistica: Turkish and Mongolian Languages of Persia and Afghanistan” (in Th. A. Sebeok, ed., Current Trends in Linguistics VI, The Hague, 1970, pp. 217-34), there are “only sporadic remarks about the influence of Iranian on the Irano-Altaic languages.” (For details, see the bibliography added to Doerfer’s article.) A basic work on Azeri of Persian Azerbaijan is K. Foy: “Azerbajğanische Studien mit einer Charakteristik des Südtürkischen,” Mitteilungen des Seminars für Orientalische Sprachen zu Berlin, Westasiatische Studien 6, 1903, pp. 126-94; 7, 1904, pp. 197-265. Important remarks are found in T. Kowalski, Sir Aurel Stein’s Sprachaufzeichnungen im Äinallu-Dialekt aus Südpersien, Kraków, 1939; L. Ligeti, “Sur la langue des Afchars d’Afghanistan,” Acta Orientalia Hungarica 7, 1957, pp. 110-56; V. Monteil, “Sur le dialecte turc de l’Azerbâydjân iranien,” JA 244, 1956, pp. 1-77. General problems of Iranian influence are treated in K. H. Menges, “Indo-European Influences on Ural-Altaic Languages,” Word 1, 1933, pp. 188-93. See also L. Johanson: “Die westoghusische Labialharmonie,” Orientalia Suecana 27-28, 1978-79, pp. 63-107 and “Reproduktion, Widerstand und Anpassung: Zur lautlichen Iranisierung im Türkischen,” in R. Schmitt and P. O. Skjærvø, eds., Studia Grammatica Iranica. Festschrift für Helmut Humbach, Munich, 1986, pp. 185-201. Y. Z. Širvani, Äräb vä fars sözläri lüγäti, Baku, 1967. A standard work on Azerbaijani dialectology is M. Širäliyev, Azärbayjan dialektologiyasïnïn äsaslarï, Baku, 1967. See also G. Windfuhr, Persian Grammar, The Hague, Paris, and New York, 1979, pp. 188-89.

(L. Johanson)

 

و مقالات زیادی در این راستا نوشته شده است.  در کل میتوان گفت که زبان ترکی بر زبان فارسی چندان اثری نگذاشته است.  بقول پروفسور Xavier Planhol با نقل قول از کتاب گرهاد دورفر:

Xavier Planhol, "Land of Iran", Encyclopedia Iranica. "The Turks, on the other hand, posed a formidable threat: their penetration into Iranian lands was considerable, to such an extent that vast regions adapted their language. This process was all the more remarkable since, in spite of their almost uninterrupted political domination for nearly 1,000 years, the cultural influence of these rough nomads on Iran’s refined civilization remained extremely tenuous. This is demonstrated by the mediocre linguistic contribution, for which exhaustive statistical studies have been made (Doerfer). The number of Turkish or Mongol words that entered Persian, though not negligible, remained limited to 2,135, i.e., 3 percent of the vocabulary at the most. These new words are confined on the one hand to the military and political sector (titles, administration, etc.) and, on the other hand, to technical pastoral terms. The contrast with Arab influence is striking. While cultural pressure of the Arabs on Iran had been intense, they in no way infringed upon the entire Iranian territory, whereas with the Turks, whose contributions to Iranian civilization were modest, vast regions of Iranian lands were assimilated, notwithstanding the fact that resistance by the latter was ultimately victorious. Several reasons may be offered.”

پان​ترکیستها ادعا میکنند که بیست هزار واژه ترکی در فارسی وجود دارد ولی هیچ دانشمندی چنین حرفی را نزده است.  از میان واژگان ترکی که گرهاد دورفر شمرده است اغلب در زبان فارسی امروزی کاربرد ندارد و اغلب عنوانهای نظامی و جنگ و جنگ​افزار و لوازم کوچ​نشینی و نام​های افراد میباشند.

برای نمونه اردوبیگ(فرمانده‌ی سپاه)، باشلامیشی(فرماندهی)، برغو(شیپور)، توپوز (گرز)، چرخچی (راهبردکار جنگ)، سقناق(پناهگاه)، سوباشی، سیورسات، قراول، قلیچ (شمشیر)، قورچی (سلاحدار)، کوتوال(قلعه‌دارَ)، یغلق(غارت و تاراج)، ایلغار(غارت و تاراج)، یراق(تحجیزات جنگ).

کم و بیش میتوان گفت که واژگان زبان‌های تورکیک(چه زبان ترکی آذربایجان و چه زبان ترکی ترکیه) بیشتر در نظام و دیوان و لشکر زمانی کاربرد داشتند و امروز متروک گشتند.  اما واژگان فارسی در ترکی در زمینه‌های گوناگون مانند دین و ادبیات و فرهنگ و هنر و تصوف و غیره وارد شدند و هنوز کاربردشان فراوانتر است.

در ترکی بیست پسوند از فارسی برگرفته شده است در حالیکه فارسی یکی از این زبان گرفته است "چی" (هرچند نظریه نیز وجود دارد که این پسوند از زبانهای ایرانی به ترکی وارد گشته است و هنوز بررسی آثار عمیق سغدی و سکایی بر زبان‌های تورکیک تمام نشده است و خود نام "تورک" بنابر فرضیه‌های اخیر یک واژه‌ی سکایی(ایرانی) است).

اما ترکی-آذربایجانی(و عثمانی) بیش از بیست پسوند (که واژگان ترکی نیز با ان میسازند) از فارسی گرفته است.

Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen Andreas Tietze

Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200, 1963/1964


برای نمونه پسوندهایی که ترکی آذربایجانی از فارسی برگرفته است:
یک)
آباد
سابیرآباد، کیروآباد، محمودآباد، جلق آباد..
دو)
کی
چاپکی، پولکی، دامدامکی، جانکی،
سه)
انه
عادلانه، دوستانه، شاعرانه
چهار)
باز
جانباز، قمارباز، حقه باز، اتباز، آشناباز، دوستباز، درنکباز، گپباز، گوشباز،لغباز، ماتریالباز،اجونباز ..
پنج)
چه
باغچه، کلچه، سرچه، تخچه، دوشکچه، گزنچه، گلونچه،
شش)
دان
چندان، چاجدان، گلدان، نودان، جغدان، سوددان،
هفت)
دار
مالدار، دالاندار، حسابدار، ابریقدار، ماهسولدار، امکدار، اودار،
هشت)

گاه
دستگاه، عبادتگاه، اردوگاه،
نه)
کار، گار
صنعتکار، خدمتکار، پیشکار، فداکار، گناهکار
ده)
گیر
جهانگیر، باجگیر، کفگیر، جیبگیر،
یازده)
گذار
کارگذار، عشقگذار
دوازده)
خانه
حبسخانه، دالیخانه، خسته خانه، چاپخانه، مهمانخانه، قهوه خانه، سودخانه، اپلیکخانه
سیزده)
ی
آبی، قهوه ای ، خرمایی، لاژوردی، نارنجی، دارچینی، کارپیچی، مخمری، شبلیدی،
چهارده)
استان
عربستان، ارمنستان، چلستان، داغستان، کندیستان، حبشستان، چهستان
پانزده)
کِش
آتشکش، خطکش، گجغکش، تاجکش، کیراکش، گجدکش، پیشکش
شانزده)

نامه
اغوزنامه، شهادتنامه، سلجوقنامه، هوپ هوپ نامه
هفده)
پرست
آتش پرست، بت پرست، خجل پرست، منفعت پرست، وطن پرست، گجماجپرست، بازارپرستلیک، ستلپرست، گجپرست، .
هیژده)
شناس
حقوق شناس، طبیعت شناس، ترپاقشناس،...
نوزده)
وری
جونگول وری، حاجوری ،
بیست)
زاده
باجزاده، شاهزاده، پشازاده، خانزاده،


برگرفته از:

Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen
Andreas Tietze
Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200, 1963/1964

پس نه تنها حروف پایه برای جمله سازی بلکه پسوندهای زیادی را ترکی از فارسی گرفته است.
حالا به چند کتاب دیگر بنگریم:


یک)
در دده قورقود حدود صد و هفتاد+ واژه فارسی است. در شهنامه دو سه تا واژه ترکی است که انها هم نام هستند و معنی خاصی در فارسی نمیدهند: قراخان، خاقان،

واژگانی فارسی در دده قورقود:

آدینه، آبدست، شبچراغ، شبکلاه، شاهباز، خرد، خرم، گاه، گور، نگار، ناگاه، ناکس، پاس، پاینده، ساروان، سایه بان، سرموزه، سرور، چاک، چابک، زیر و زبر، زخم، زندان، آزاد، ارزان...


دو)

نخستین آثار منظوم ترکی اغوزی را دولتشاه سمقرندی ذکر کرده است. حسن اغلو از خراسان است. خوب است به این شعر نگاه کنیم:

آپاردى کؤنلومو بیر خوش قمر اوز٫ جانفزا دیلبر٫
نه دیلبر!؟ دیلبر-ى شاهید٫ نه شاهید!؟ شاهید-ى سرور
من اؤلسم٫ سن بت-ى شنگول٫ صوراحى ائیله مه غولغول!
نه غولغول!؟ غولغول-ى باده٫ نه باده!؟ باده-یى احمر
باشیمدان گئچمه دى هرگیز٫ سنینله ایچدیییم باده٫
نه باده!؟ باده-یى مستى٫ نه مستى!؟ مستى-یى ساغر
شها! شیرین سؤزون قیلیر٫ میصیرده هر زامان کاسید٫
نه کاسید!؟ کاسید-ى قییمت٫ نه قییمت!؟ قییمت-ى شککر
توتوشمایینجا در آتش٫ بلیرمز خیصلت-ى عنبر٫
نه عنبر!؟ عنبر-ى سوزیش٫ نه سوزیش!؟ سوزیش-ى میجمر
ازلده جانیم ایچینده٫ یازیلدى صورت-ى معنى ٫
نه معنى!؟ معنى-یى صورت٫ نه صورت!؟ صورت-ى دفتر
حسن اوغلو سنه گرچى٫ دوعاچىدیر٫ ولى صادیق٫
نه صادیق!؟ صایدق-ى بنده٫ نه بنده!؟ بنده-یى چاکر

می شود گفت که بیشتر واژگان این شعر فارسی هستند. حالا بنگرید به کهنترین نمونه های شعری که ما داریم از رودکی یا فردوسی.. هیچ کدام واژگان انبوه بیگانه نه ترکی نه تازی ندارند. اما این شعر ترکی پر از واژه فارسی است که از همان جمله اول: خوش، جانفزا، دلبر، نه، سرور، شنگول، غلغل، باده یی، هرگر، مستی، شها، شیرین، هر، زمان، آتش، سوزش، کاسد، شکر، ممجر، دقتر، بنده ، گرچه، ولی، مه، بی، چاکر، هرگز. اینجا
..

ان واژگانی هم که فارسی نیستند بیشتر تازی هستند. چند تا هم یونانی هست مانند عنبر.. حالا با این وصف در این هزار و دویست سال که ما آثار ادبیات فارسی داریم هرگز یک بار نشده است که شعر فارسی انقدر واژگان ترکی داشته باشد.

 

سه)
درصد بالایی از چامه‌های ترکی شاعران معروف عثمانی مانند نسیمی و فضولی و غیره فارسی میباشد و آنچه نیز از عربی به ترکی وارد شده است اغلب از راه پارسی بوده است و واژگان عربی خود معنی پارسی گرفته و به آن زبان وارد شدند.   تنها نیم‌نگاهی به دیوان‌های ترکی نسیمی و فضولی و سایر شاعران عثمانی ترکزبان برای ثابت کردن این ادعا کافی است

برای نمونه:

 

 

 

صبحدم بلبل نیاز ایدیکجه گلدی نازه گل

راز عشقی در میان ایتدی آچیلدی تازه گل

اولدی صحن باغدا پیدا گل افشانلارینه

حاصلی دوندی چمن بزمنده آتشباز گل

اویمادی بیرگون هوای بلبل شوریده یه

میل ایدر دائم نسیم صبح ایله پروازه گل

بیریره جمع ایله-میش اوراق ناز و شیوه-یی

رشته جانندان ایتمیش بلبلون شیرازه گل

گوگلره ایرگوردی باقی غلغل عشقون سنون

سالمادین روی زمینه حسن ایله آوازه گل

در این شعر واژگان پارسی و سپس عربی بیش از واژگان ترکی اند!

یا به این عبارت فضولی، شاعر معروف ترکزبان عراقی بنگریم. 

 

 

 

برابر پارسی چند واژه نووارد در فارسی‌ تهرانی (قاشق، بشقاب..)

یکی از پان​ترکیستها با تمسخر و پوزخند ادعا میکند که زبان فارسی واژه‌ای برای "بشقاب" "قاشق" و لوازم روزانه ندارد.  همچنین پان‌ترکیست دیگری ادعا میکند که واژه‌ای برای تمدن برای فارسی نیست.  پان‌ترکیست دیگری میگوید:

« کتاب ترکها و ایران (چاپ دوم) مرکز تحقیقات مجمع دانشگاهیان آذربا یجانی (آبتام) web site: www.azbiltop.com/abtam
چند هزار لغت با ریشه ترکی در زبان فارسی موجود است که از لغات بیش از600 لغت جزء کلمات مصطلح و روزمره است . مانند آقا خانم
،سراغ ، بشقاب ،قابلمه ،دولمه ،سنجاق ، اتاق ، من ، تخم ، دوقلو ،باتلاق ، اجاق ،آچار ،اردک ،آرزو ،سنجاق ،دگمه ،تشک ،سرمه ،فشنگ ،توپ ، تپانچه ،قاچاق ، گمرک ، اتو ، آذوقه ، اردو ، سو غات ، اوستا ، الک ، النگو ، آماج ، ایل ، بیزار ، تپه ، چکش ، چماق ، چوپان ،چنگال ، چپا ول ،چادر ،باجه ،بشگه ،بقچه ،چروک ،.......( یک هزار واژه اصیل ترکی در فارسی ،محمد صادق نائبی www.tribun.com/1000/1070.htm)
بیان حقیقت مزایای زبان ترکی نسبت به فارسی براساس دلایل بر برتری ملت ترک بر فارس نمی شود و چنین منظوری نیز در نوشته مد نظر نیست ، بلکه هدف افشای حقایقی است که 80 سال مغرضانه جهت تحقیر ونابودی ملت ما کتمان و تحریف شده است !»

البته در رابطه با بشقاق و قاشق این پان‌ترکیستها به فارسی تهران بیشتر مینگرند(و هیچ آگاهی از گویشه‌های دیگر فارسی و زبانهای ایرانی بکلی ندارند) ولی اینطور نیست که زبان فارسی معادلهای کهنتر آن را نداشته باشد.  بسیاری از واژگان فارسی را نیز (مانند بیزار و اوستا و چنگار و چادر و قشنگ و آرزو و تخم و من (شباهت این با زبان ترکی من ربطی ندارد و خود این واژه برمیرگدد به پارسی باستان رجوع کنید به لغتنامه دهخدا)..) به طور اشتباه ترکی پنداشتند.

بلکه فارسی تهران برخی از لغات ترکی را دارد که در سایر گویشهای فارسی و زبان‌های ایرانی دیگر نیست.  اما زمانیکه ما میگوییم "فارسی"(به طور گسترده‌ترین معنی این لغت) منظور تنها فارسی تهران نیست.  فارسی به طور معنی واقعی وگسترده‌ی خود، فراگیرنده‌ی لهجه‌ها فارسی(از سمرقند و دوشنبه تا درفول و جاهای دیگر خوزخستان) و حتی گویش‌های ایرانی دیگر نیز هست.

برای نمونه:

بشقاب=تابک٬ لب‌تخت٬ عثمانی هم واژه تابک فارسی را بکار میبرند

در فرهنگ حسابی:

بشقاب: دوری-تابکتابک (در ترکیه جالب است بدانید که واژه‌ی تابک که از تابه‌ی پارسی است را بکار می‌برند)

بشقاب ماهواره: بازتاب‌گر

بشقاب پهن: تبرک، گرباک

بشقاب کشیده: دیس بشقاب بزرگ: زکنج

بشقاب سفالی: سُکره

بشقاب سفالی بزرگ: زُکَند

بشقاب چوبی: چپین

بشقاب ژرف: گردنا (gerdana)

بشقاب گندم‌کوبی: گندم‌با، فروشک

 

قاشق را در کرمانشاه چمچه میگویند.   در پارسی میانه نیز کپچک میگویند که در فارسی امروزی کفچه شده‌است.
در لغتنامه دهخدا نیز کپچپک پهلوی آمده است که فارسی کنونی آن کفچه است.  در  کردی کرمانجی (در ترکیه) همین واژه به گونه
kevchi آمده است.

بنابر لغتنامه دهخدا:

http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d29106a91f3a43c196e1545d50b7d285-fa.html

کفچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) چمچه . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). کفگیر. کمچه . چمچه . (انجمن آرا). چمچه ٔ کلان . (غیاث ). ملعقه . (دهار). کفچ . کپچ . کپچه . کبچه . پهلوی کپچک ۞ ، طبری کچه ۞ (قاشق ). گیلکی نیز کچه ۞ (قاشق بزرگ ).(از حاشیه ٔ برهان چ معین ).

در واقع پان‌ترکیستها بخاطر ترفندکاری تنها گویش فارسی تهران را در نظر دارند و به زبان/گویشهای فارسی و ایرانی دیگر توجه ندارند.  چیزی در حدود طبرستان/گیلان و کرمانشاه/کردستان و تالش از یک طرف و تقریبا اغلب لهجه‌های مرکز کشور چیزی به عنوان "کچه" یا کفچه/کفجه و کمچه و غیره را بکار میبرند. در قزوین چمچه، کمچه، کپچه، در استان فارس و گیلکی: کچه، بستو. قاشق را چیبک هم گویند. علاوه بر استان فارس و گیلان، در لنکران و خراسان هم قاشق را کچه میگویند. یعنی چیزی از تالش تا استان فارس کم و بیش یک لغت برای آن وجود دارد، که آن هم در واقع باید دگرش کفچه/کپچه باشدکه در بسیاری جاهای دیگر هم استفاده میشده یا میشود. خلاصه اصل همه این پهلوی کپچک(کف+چه) است که در فارسی نوشتاری دری کفچه‌ است.  پستو هم در استان فارس کاربرد دارد که شاید هم‌ریشه با لغت "پسته" باشد و این شباهت شاید برای  مانندنگی هیل پسته و کفچه باشد.


بسیاری از واژگانی که نام بردند نیز ریشه ترکی نداشت و یونانی/روسی/تازی بودند و نیمی هم فارسی بودند و دیگرش هم را در زبان پهلوی و فارسی کهن به آسانی میتوان برایشان جایگزین پیدا کرد. به این نکته بنگرید که واژگان ناب ایرانی برای واژگان ترکی (که تعدادشان بسیار اندک است) در فارسی موجود است و تنها در گویش تهران است که چند واژه ترکی به خاطر قاجارها در ان راه یافته است. اما اگر پان ترکها برابرهایی برای واژگان فارسی که ما میاوریم داشته باشند آن برابرها اغلب نوساخته هستند و در فرهنگ و زبان ترک وجود نداشتند.

 زیرا ترکی چندان اثری بر فارسی نگذاشته است (هیچی از لحاظ دستور زبانی).  و فارسی خیلی بیشتر در ترکی اثر گذاشته است. تازه اگر میبینم که واژگان تازی در فارسی زیاد هستند برای اینست که اعراب دویست سال بر ایران فرمانروائی کردند. اما در برابر این، حاکمان ترک/ترکزبان هزارسال بر ایران حکومت کردند اما سیل واژگان چندین برابر از سوی فارسی به ترکی وارد گشت و این همان حرفیست که از زبان‌شناسان و تاریخ‌دانان (مانند پلانهول) نیز نقل قول کردیم.

(نکته دیگر که بسیاری از این واژگان ریشه ترکی اغوزی ندارند بلکه از مغولی به اغوزی وارد گشتند. به هر رو برای انها هم معادل به آسانی پیدا می شود)

حال ما برابرهای پارسی این واژگان را میاوریم.

1)
اقا=سرور، کدبان، میر، بان،
خانم=بانو، کدبانو، خاتون
واژه خانم در ترکی از خاتون سغدی برگرفته شده است و ترکی نیست. خانم هم شاید ریشه مغولی داشته باشد. به هر رو جایگزینهای کهن ان را اوردیم.

آقا هم ترکی نیست بلکه مغولی است.

2)
آرزو فارسی است.

برای آرزو بنگرید به کتاب ریشه شناسی ریشه‌شناسی: محمد حسن‌دوست

برای همین هم در شاهنامه آمده است و هیچ سندی از ترکی کهنتر از شاهنامه نیست که چنین واژه ای را داشته باشد.

برشاه مکران فرستاد و گفت
که با شهریاران خرد باد جفت
نگه کن که ما از کجا رفته ایم
نه مستیم و بر آرزو خفته ایم.



3)
اردک=بط ، مرغابی.
4)
بشقاب=تابک٬ لب‌تخت٬ عثمانی هم واژه تابک فارسی را بکار میبرند

این واژگان همه در زبان‌های ایرانی دیگر رایج است.
بشقاب: دوری-تابکتابک (در ترکیه جالب است بدانید که واژه‌ی تابک که از تابه‌ی پارسی است را بکار می‌برند)
بشقاب ماهواره: بازتاب‌گر
بشقاب پهن: تبرک، گرباک
بشقاب کشیده: دیس
بشقاب بزرگ: زکنج
بشقاب سفالی: سُکره
بشقاب سفالی بزرگ: زُکَند
بشقاب چوبی: چپین
بشقاب ژرف: گردنا (gerdana)
بشقاب گندم‌کوبی: گندم‌با، فروشک

5)
قابلمه=کماجدان، آونگ، تاس

(این واژه قابلمه از عثمانیها که با اروپایی ها برخورد کردند به ایران رسید)

6)
گمرک

این واژه یونانی است.

گمرگ= این کلمه یونانی است و در فارسی همان باج است. دهخدا می‌گوید: از ریشه‌ی یونانی کوم‌مرکس یا کومرکی. دولت عثمانی این واژه را از یونانی گرفته است و کومروک کرده است

7)
اتاق= این واژه از وثاق عربی می آید و از انجا به ترکی عثمانی رافته است. در فارسی برای این واژه معادل زیاد است مانند ژور، سرای، خان (در پهلوی به اتاق خان میگفتند) و به خانه میگفتند مان. برای همین اصطلاح خان و مان.

8)
دوقلو=دوزاد

9)
تخم

این واژه فارسی است و پهلوی آن هم تُهم است.


10)
باتلاق

مرداب، لجنزار ، گِل آب.

11)
من
پارسی باستان «منا»، کردی «من»، اوستا «منه»،

German: Mein name ist Ali.
French: Mon nom est Ali.


به نظر میرسد این واژه را ترکی از فارسی یا برگرفته یا اینکه هر دوزبان جدا از هم ضمیر شخص نخست را من خواندند. انگار ولی در ترکی باستان این واژه بن بوده است و به نظر میرسد من بخاطر نفوذ فارسی است زیرا در ترکی کهنتر و مغولی هنوز بن میگویند.

12)
اجاق

آتشدان، دیگدان

مولوی هم بارها دل را به آتشدان (اجاق) تشبیه کرده است:

چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
(مولوی)


13)
اتو

ریشه این واژه معلوم نیست و دهخدا هم چیزی ننوشته است.

بنیاد آن را ütü ترکی که خود برگرفته از üt- به چم "تاول‌زدن، به‌سان رویه‌ای سوختن یا سوزاندن" می‌باشد؛ دانسته اند. لیک می‌تواند از ōt به چم آتش و پسوند "او"‌ی پارسی گرفته شده باشد. چرا که در اتوهای ِ پیشین، ذغال به کار می‌رفت.

14)

آذوقه

این کله از عدوقه و غذوقه عربی به ترکی و فارسی وارد گشته. پس ترکی نیست.

15)

ترکی:اردو

فارسی:
ارتش
لشکر
16)
سوغات
این کله ترکی نیست بلکه مغولی است.
اما پارسی این کمله: پیشکش، ره‌آورد
17)
اوستا

اوستا نام کتاب زردشت است. هیچ ربطی به ترکی ندارد و هیچ کتاب ریشه شناسی بیطرف هم ان را ترکی نمی داند. پهلوی ان هم هست اوستاک و پارسی ان است اوستا. اوستاک به معنی بنیاد است.

18)
الک
پارسی:تنگبیز، موبیز..آردبیز
در گویش خراسان ماشو میگویند.

.20)
النگو
هیچ سندی نیست که این واژه ترکی باشد.
در فارسی بازوبند نیز کاربرد دارد.  همچنین دست‌رنجن، دست‌آورنجن. 

21)
دگمه:

گره، گوی، پهلوی: کولاجگ

21)

سرمه

این واژه پارسی است.

همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردار از اوی

خوب است یک متن کهن ترکی نشان بدهید و انهم کهنتر از رودکی که چنین واژه ای را داشته باشد.

--
تشک

اگر ترکی باشد.. باز
پارسی:
بستر ، فراش

پهلوی ویسترک
--

22)

قشنگ

قشنگ= این واژه فارسی است و همان ‌خشنگ است که خوش را نیز کش در برخی از لهجه‌ها گویند و نگ که در بسیاری واژه‌ی فارسی هست: پلنگ٬ خدنگ..

اما چون تلفظ واقعی آوای «ق» در واقع شبیه «ک» است و نه «غ» این واژ را مانند کوهستان به قهستان و کزوین به قزوین.. و غیره نوشتند. در واقع اینجا هم کوش(خوش)کَش، آن را قشنگ نوشته اند.


فشنگ هم ترکی نیست. «فش» و دهخدا هم ان را از فهشنگ گل فارسی میماند که فشنگ شبیه آن گل است.

23)
تپانچه

تفنگ کوچک را میگویند و این تنها ترکی شده واژه تفنگچه است.

اگر هم منظور سیلی زدن است که همان سیلی. یا «کشیده» یا چک. «چه» یک پسوند ترکی نیست بلکه یک پسوند فارسی است.

24)

قاچاق ترکی است یا مغولی؟

ربوده

25)

گمرک

این واژه یونانی است.

گمرگ= این کلمه یونانی است و در فارسی همان باج است. دهخدا می‌گوید: از ریشه‌ی یونانی کوم‌مرکس یا کومرکی. دولت عثمانی این واژه را از یونانی گرفته است و کومروک کرده است

26)

چکش

این واژه فارسی است و در پهلوی هم است:

1 cakuc [ckwc | N c8akus8] hammer.
2 potk [pwtk' | N potk] sledge-hammer.

پتک هم یک واژه دیگر فارسی است برای چکش های بزرگ.

27)

چماق ( ترکی است یا مغولی؟)

پارسی:
گرز،شفت،گرز شش پر
28)
چوپان
این واژه از شبان پهلوی/فارسی به ترکی رفته است و چوپان گشته است. یعنی در اصل این واژه همان شبان پهلوی است. واژه چوپان هم به احتمال قوی ترکی نیست بلکه مغولی است زیرا سلسله مغولی چوپانیان در آذربایجان حکومت کردند.
رامیار

رمه بان. در پهلوی به کُرد هم شبان میگفتند همانطور که در طبری امروز هم به کُرد شبان میگویند.

29)
چنگال

عجب که اینها حتی واژه شناسی عامی را بلد نیست. از خودش نمیپرسند که آیا این واژه مربوط به چنگ فارسی است یا نه!

چنگ+آل که پسوند آل به چم چنانچه است.

فردوسی میگوید:

چو دیوان بدیدند کوپال اوی
بدرید دلشان ز چنگال اوی

30)

چپاول

بله واژگان یغما، چپاول، و غیره ترکی هستند.

البته تاراج در فارسی میگویند:

بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست

31)

چادر

این واژه ترکی نیست بلکه ریشه سانسکریت (هندوایرانی) دارد به چم پوشاندن. در روسی هم شاتر است و این نشانگر هندواروپایی بودن این واژه است.

فردوسی:

بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید


اما در فارسی واژگان سایه بان  نیز هست.

http://dictionary.reference.com/search?q=chador


[Urdu chdar, cover, cloth, from Persian, screen, tent, from Sanskrit chattram, screen, parasol. See chuddar.]

32)

باجه:

به احتمال قوی از بادهنج فارسی می آید. اما در فارسی همان دریچه و روزن و بادگیر .. هست

33)
بشکه

این واژه روسی است.
Bocka
Barrique

34)
باقچه

پارچه یا کسیه ای که در آن پول ریزند. همچنین به معنی پوشاک آمده است. به هر رو اگر به معنی اولی باشد که همان کیسه پول است.

در ضمن پسوند «چه» هم فارسی است که به ترکی وارد گشته است. در پهلوی ایچه است.

35)
چروک دو واژه است.
یکی چروک که در ترکی به معنی «نان» است و فارسی آن همان نان است.

دیگری واژه است که به معنی چین و شکنج و آژنگ گویند.

در پاسخ به پان‌ترکیستی که نیز ادعا کرد فارسی برای "تمدن" واژه ندارد باید گفت که واژگان تازی در فارسی جزو زبان فارسی هستند.  ولی خود واژه تمدن یک واژه نو میباشد که در قرن نوزدهم در ترکیه عثمانی ساخته شد.  فارسی‌سره آن همان "شهریگری" است.  واژه "ادب" نیز در فارسی همان ادب هست زیرا پژوهشگرانی ادب را از آداب پهلوی میدانند.  در هر رو، واژه فرهنگ نیز در فارسی وجود دارد که در ترکی آن را کولتور (برگرفته از غرب) دانند.  واژه دیگر "شعور" است که فارسی‌سره  آن میشود همان "خرد". 

چنانکه می بینید واژگان کهن پارسی/پهلوی(یا در زبانهای دیگر فارسی و ایرانی) برای اندک واژگان بیگانه ترکی که در لهجه تهرانی وارد گشتند همه موجود است. اما واژگان فارسی که در ترکی کاربرد دارند در حد دستور زبان نفوذ دارند:
همین٬ هر٬ هرکس٬ هیچ٬ روزی٬ اگر٬ چونکه٬ گاه گاه٬ هم٬ همچنین٬ هرچند٬ هرگاه٬ نه نه٬ نینکه٬ یااینکه٬ زیرا٬مگر٬ وگر، تا، تااینکه..

پس ترکی هیچ اثری در دستور زبان پارسی نگذاشته در حالیکه پارسی اثر شگرفتی در دستور زبان ترکی گذاشته است.

واژگان زیادی از زبان پارسی به ترکی راه یافته است.  شاید بهتر است بگوییم که در ادبیات ترکی جغتایی یا عثمانیان (مانند فضولی و امیر علی شیر نوائی) واژگان اصیل فارسی کم و بیش به اندازه واژگان ترکی آنهاست.


چند واژه روز مره:


نماز٬ روزه٬ چهارشنبه سوری٬ نوروز٬ پیاز٬ بادام٬ شلوار٬ جوراب٬ خانه٬ دیوار٬ چنگال٬ ایوان ٬ باغچه٬ دهلیز٬ چراغ٬ آینه٬ آزاد٬ کناره٬ سوزن٬ بخاری٬فرهنگ٬دوست٬ دشمن٬ آواز٬ آغاز، کفگیر، نارنجی، جشن (بایرام هم سغدی است و ترکی نیست)، و در نهایت: آذربایجان.

از آنجا که سایر حرفهای پان ترکیستها نیز بر پایه هیچ سند موثقی نیست و به این نوع دروغها در بارها پاسخ داده است،  خوانندگان را دعوت به مقاله های دیگر این تارنما میکنیم.

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm

 

Persian loanwords in Anatolian Turkish Andreas Tietze- Oriens, 20 (1967) pp- 125-168

 

Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen Andreas Tietze

Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200, 1963/1964

 

در رابطه با واژه "پارس/پارسی" و توهین پان‌ترکیستها

یکی از پان‌ترکیستها ادعا میکند که واژه "پارس" از پارس کردن سگان برگرفته شده است!

این حرف این مانند آنست که ما بگوییم واژه اغوز از دغوز (خوک به معنی ترکی) برگرفته باشد.  به پندار آنها این نوع توهین‌ها مردمان ایران را می‌آزارد در حالیکه تنها نادانی پان‌ترکیستها از تاریخ و زبان‌شناسی را به نمایش میگذارد.

Jan Tavernier, “Iranica in the Achamenid Period (c.a. 550-330 B.C.); lexicon of old Iranian proper names and loanwords, attested in non-Iranian texts.  Volume 158 of Orientalia Lovaniensia Analecta.  Peeters Publisher, 2007.  Pg 28:

{It should not be amazing that several proposals concerning the etymology of Parsa have been put forward.  In Hoffman’s eye (1940: 142) the name is related to Old Indian Parsu-, the name of warrior tribe.  Eilers (1954: 188: also Harmatta 1971c: 221-222) he uses Assyrian Parsua to prove Parsa -- evolved from *Parsva-.  Again Eilers (1987:49) finds another Old Indian word to explain Parsa.  This time it is “Parsu”-, “rib, sickle”.  More recently Skalmowski (1995:311) pointed out that Pars(u)a is the equivalent of Old Indian parsva, “the region of the ribs, immediate neighborhood”}

 

Diakonoff, I.M. (1985), "Media I: The Medes and their Neighbours", in Gershevitch, Ilya, Cambridge History of Iran, 2, Cambridge University Press, pg 62: 

According to E. Grantovsky, the meaning of the term is “side”, “rib” and as an etymology, “those with strong ribs”.

And the eminent Iranologist George Morgenstriene has shown that Parsa, Pahlu, Pashtu, Parthia and etc. are all cognates of the same word. 

See:  Morgenstriene, George 1973: ‘Pashto’, ‘Pathan’ and the treatment of R + sibilant in Pashto,in: Indo-Dardica, Wiesbaden: Reichert, 168–174.

 

در کل دانشمندان واژگان پارس، پارث، پهلو، پشتو و پارسا را از یک ریشه میدانند.  لغت پارسی بنابراین به معنی پهلو یا دنده است و دیاکونوف و هنینگ پارسی را به معنی "کسانی که پهلو قوی  یا دنده‌ی قوی دارند" میدانند.

برخی از دانشمندان نیز آن را از نام خنجر پارسیان خواندند که شباهت به دنده دارد ولی آرای دانشمندان امروزی همان است که پارس، پارث، پهلو،پهلوی،پارسا از یک ریشه هستند.

در زیر پارسا، لغتنامه دهخدا نیز نوشته است.

فرهنگ رشیدی، یکی از فرهنگهای متعبر که چهارصد سال پیش نوشته شده است زیر لغت پارسا مینویسد:

پرهیزگار و به معنی پارسی نیز گفته اند، و بعضی گفته اند: پارسا مرکب است از پارس که لغتی است در پاس به معنی حفظ و نگهبانی و از الف که چون لاحق کلمه شود افا ده معنی فاعلیت کند، و معنی ترکیبی حافظ و نگهبان چه پارسا پاسدار نفش خود باشد .(فرهنگ رشیدی نیمه نخست)

در زبانهای ایرانی هنوز پاس را بکار میبرند. 

در رابطه با لغت پارس (آوای سگ) که بی‌ربط به قوم پارس است  شاید بتوان  نظر داد که آن نیز از پاس و پاسداری برگرفته شده است.  ولی شهربراز گرامی نیز در پاسخ به همه ترک‌انگاران مینویسند:

یکی از معناهای پارس نیز در زبان پارسی به معنای بانگ سگ است. اما این معنا هیچ ربط ریشه‌شناختی با نام قوم ایرانی «پارس» ندارد. مانند واژه‌ی شیر (نوشیدنی) و شیر (جانور) یا سیر (گیاه) و سیر (برابر گرسنه). یا شاید مانند شباهت واژه‌ی ماست در زبان پارسی با واژه‌ی must در زبان انگلیسی!

دکتر محمد حیدری ملایری، اخترشناس و اخترفیزیکدان ایرانی، لطف کرد و اطلاعات ریشه‌شناسی مربوط به «پارس» (به معنای بانگ سگ) را برایم فرستاده است که در اینجا منتشر می‌کنم:
پارس به معنای «بانگ سگ» از ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -
bhel* می‌آید به معنای غریدن یا بانگ زدن و صدا درآوردن. دیسه‌های دیگر چنین اند: سانسکریت: -bhas به معنای پارس کردن، لیتوانی: balsas به معنای صدا، بالاژرمنیک کهن: belja به معنای غریدن، در انگلیسی نیز فعل‌های bell (غریدن) و bellow (بانگ و صدای جانوران) و belch (آروغ زدن) از همین ریشه هستند. جالب آن که در زبان تبری (طبری) بلوسَن یا بلوستن (balossan / balostan) به معنای پارس کردن است. (پوروا-هند-و-اروپایی: PIE=Proto-Indo-European. پوروا (purva) واژه‌ای است از زبان پارسی کهن به معنای: شکل نخستین)

هم چنین واژه‌های دیگر پارسی برای بانگ سگ عبارتند از لاییدن و لوکه (هر دو در دهخدا)، گیلکی: لاب، تبری: لوئه، لوئسن (
loessen). اطلاعات ریشه‌شناختی این واژه نیز چنین است:
لیتوانی:
loju (پارس کردن)، ارمنی: lam (موییدن، گریه کردن)، آلبانیایی: leh (پارس کردن)، لاتین: latro, latrare (پارس کردن)، یونانی: hulao (پارس کردن)، سانسکریت: -rai و rayati (پارس می‌کند)، ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی: -layo* (پارس کردن).

بنابراین این دو واژه در دو ریشه‌ی متفاوت هستند.  در کل باید به این نکته نیز اشاره کرد که سگ در ایران باستان حیوان والایی بوده است ولی عوعوی سگ هیچ نوع ریشه و رابطه با لغت پارسی ندارد همانطور که شیر جانور با شیر آب از دو ریشه متفاوت میباشند.

 

داد و ستد پارسی و تازی و خرده‌گیری پان‌ترکیستها

همانطور که در نوشته‌ی دروغین امیدزنجان آمده بود، پان‌ترکیستها میکوشند که زبان پارسی را گویشی از زبان تازی به دیگران بشناسانند.

اما هیچ منبع و دانشنامه‌ای سخن‌های گزاف پان‌ترکیستها را جدی نمیگیرد.  برای نمونه دانشنامه جهانی بریتنیکا (سال 2006) مینویسد:

The Indo-Iranian group consists of Indic languages and Iranian languages. Persian (or Farsi) is an Iranian language. So are Pashto (or Pushtu), spoken in Afghanistan and Pakistan; and Kurdish, spoken in Kurdistan. Baluchi, spoken mostly in Pakistan and Iran, also is an Iranian language. Sanskrit is an Indic language. It is the oldest living Indo-European language, and is now used chiefly as the sacred language of Hinduism. Hindi, the leading language of northern India, and Urdu, the national language of Pakistan, are also Indic languages.

(ترجمه: گروه زبان های هندوایرانی شامل زبان های هندی و ایرانی است. پارسی یا فارسی که زبان ایرانی است، چنان که پشتو، زبانی در افغانستان و پاکستان بدان تکلم می وشد؛ و کردی، زبانی که در کردستان بدان سخن گفته می شود؛ بلوچی، زبانی که بیش تر در پاکستان و ایران بدان تکلم می شود، نیز زبان هایی ایرانی اند. سنسکریت یک زبان هندی است و کهن ترین زبان زنده هندواروپایی است، و اینک عمدتاً به عنوان زبان مقدس دین هندو به کار می رود. هندی، زبان اصلی شمال هند، و اردو، زبان ملی پاکستان، نیز زبان هایی هندی اند.)

بنابراین به جز جناب رزمی، که برای توهین به زبان فارسی ناگزیر به بهره برداری از سند جعلی و وقیح نشریه امید زنجان شده، امروزه همگان می دانند که به لحاظ دستور زبان، واژگان بنیادی، و ریشه شناسی، زبان پارسی یک زبان هندواروپایی است و با زبانهای بلوچی، پشتو، کردی، تالشی و ... همخانواده است.

 

ولی گروه‌ پان‌ترکیست ناچار به لاف‌ها و لاغ‌های خود پافشاری میکنند و برای نمونه یکی از پشتیبانان پان‌ترکیسم به نام ماشالله رزمی از خود می‌بافد:

بدون کم ارزش شمردن زبان فارسی و با احترام به کسانی که این زبان را دوست دارند باید پذیرفت که زبان فارسی لهجه‌ای از زبان عربی است و این وابستگی از شیرینی آن نمی‌کاهد و اگر قاتل زبان‌های دیگر نباشد برای همه محترم است.

برای رد ادعاهای دروغین نقل شده در بالا، نخست باید گفت که جناب ماشالله رزمی حتی نمیتوانند نام یک پژوهشگر واقعی را معرفی کنند که زبان فارسی را جزو زبانهای هندواروپایی نداند.  تنها سند وی همان خبر جعلی امید زنجان بود که به یونسکو چسبانده اند.  اما برای رد نظر جناب رزمی ما به سه سند از زبان ترکی نگاه کنیم.

نخستین اثر منظوم ترکی اغوزی را دولتشاه سمرقندی ذکر کرده است. حسن اغلو، شاعر این قطعه ترکی، از خراسان است. خوب است به این شعر نگاهی بیافکنیم:
آپاردى کؤنلومو بیر خوش قمر اوز٫ جانفزا دیلبر٫
نه دیلبر!؟ دیلبر-ى شاهید٫ نه شاهید!؟ شاهید-ى سرور
من اؤلسم٫ سن بت-ى شنگول٫ صوراحى ائیله مه غولغول!
نه غولغول!؟ غولغول-ى باده٫ نه باده!؟ باده-یى احمر
باشیمدان گئچمه دى هرگیز٫ سنینله ایچدیییم باده٫
نه باده!؟ باده-یى مستى٫ نه مستى!؟ مستى-یى ساغر
شها! شیرین سؤزون قیلیر٫ میصیرده هر زامان کاسید٫
نه کاسید!؟ کاسید-ى قییمت٫ نه قییمت!؟ قییمت-ى شککر
توتوشمایینجا در آتش٫ بلیرمز خیصلت-ى عنبر٫
نه عنبر!؟ عنبر-ى سوزیش٫ نه سوزیش!؟ سوزیش-ى میجمر
ازلده جانیم ایچینده٫ یازیلدى صورت-ى معنى ٫
نه معنى!؟ معنى-یى صورت٫ نه صورت!؟ صورت-ى دفتر
حسن اوغلو سنه گرچى٫ دوعاچىدیر٫ ولى صادیق٫
نه صادیق!؟ صایدق-ى بنده٫ نه بنده!؟ بنده-یى چاکر

می شود گفت که بیشتر واژگان این شعر فارسی هستند. اما در مقابل بنگرید به کهن ترین نمونه های شعر فارسی، مثلا رودکی یا فردوسی، که در آن ها واژگان بیگانه‌ی ترکی یا تازی در اقلیت محض اند. اما این شعر ترکی پر از واژگان فارسی است: خوش، جانفزا، دلبر، نه، سرور، من، شنگول، غلغل، باده، هرگز، مستی، شه (شاه)، شیرین، هر، زمان، آتش، سوزش، کاسد، شکر، ممجر، دقتر، بنده ، گرچه، ولی، مه، بی، چاکر، جان، و ...
ان واژگانی هم که فارسی نیستند بیشتر تازی اند! (قمر، شاهد، ساغر،قیمت، خصلت، مجمر، معنی، صورت، دعا، صادق) و تعدادی هم یونانی هست مانند عنبر. گفتنی است که در طول هزار و دویست ساله ادبیات فارسی حتا یک شعر نیز نمی توان یافت که در این حد واژگان ترکی داشته باشد. (بجز اشعار ملمع که به قصد دوزبانه نوشته شده اند).

همچنین بنگرید به این شعر از قلمرو عثمانیان:

 

صبحدم بلبل نیاز ایدیکجه گلدی نازه گل

راز عشقی در میان ایتدی آچیلدی تازه گل

اولدی صحن باغدا پیدا گل افشانلارینه

حاصلی دوندی چمن بزمنده آتشباز گل

اویمادی بیرگون هوای بلبل شوریده یه

میل ایدر دائم نسیم صبح ایله پروازه گل

بیریره جمع ایله-میش اوراق ناز و شیوه-یی

رشته جانندان ایتمیش بلبلون شیرازه گل

گوگلره ایرگوردی باقی غلغل عشقون سنون

سالمادین روی زمینه حسن ایله آوازه گل

در این شعر واژگان پارسی و سپس عربی بیش از واژگان ترکی اند!

یا به این عبارت فضولی، شاعر معروف ترکزبان عراقی بنگریم. 
از مقدمهء حدیقه‌ السعداء فضولی:
"...
اگر چه عبارت ترکیده بیان واقع دشوار در، زیرا اکثرا الفاظی رکیک و عباراتی ناهموار در. امید در که همت اولیا اتمامنه مساعدت و انجامنه معاونت قیله."

در این عبارت بیشتر واژگان فارسی و عربی می توان دید تا ترکی!  گرهاد دوفر، ترکشناس نامدار آلمانی، نیز به این حقیقت روشن اشاره کرده است که  زبان فارسی در ترکی بسیار بیشتر اثرگذاشته است تا زبان ترکی در فارسی.  دکتر اصغر دلبری پور، عضو هیئت علمی دانشگاه آنکارا نیز در این باره نوشتاری مستند و مستدلی نوشته است:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/zabanparsiturkidaadosetad.pdf

 

پس اگر نحوه استدلال جناب ماشالله رزمی را بخواهیم مبنا قرار دهیم، به راحتی می توانیم  بگوییم که زبان ترکی گویشی از زبان فارسی است، در حالی که می دانیم زبان ترکی یکی از شاخه های زبان های آلتایی است، همانگونه که زبان فارسی، یک زبان آریایی، از شاخه زبانهای هندواروپایی می باشد و هرگز هیچ پژوهشگر زبانشناسی سخنی به جز این نمی تواند بگوید و هرگز نمی توان زبان شناسی را در جهان سراغ گرفت که با توهمات جناب رزمی درباره زبان ترکی و فارسی همسو و همداستان باشد.

باید گفت که وجود شماری وامواژه تازی در زبان فارسی موجب انحراف و خروج آن از رده و جایگاه زبان شناختی‌اش نمی شود. زبان فارسی به لحاظ اصول زبان، بنیاد دستوری، تغییر آواها، و ریشه شناسی آن، در جهان به عنوان عضوی از گروه زبانهای ایرانی شاخه هندواروپایی شناخته می شود.  زبانهای دیگر ایرانی مانند کردی و پشتو و تالشی و .. همه جزو این شاخه دیرینه میباشند.    زبان انگلیسی هم 55 درصدش فرانسه و لاتین است(در متون فنی 90% است)، ولی انگلیسی امروز دنباله همان انگلیسی قدیم بئوولف و چاسره. می توان گفت که زبان انگلیسی واژگان بیگانه بیشتری از فارسی دارد اما با این همه زبان انگلیسی یک زبان ژرمانیک و جزو خانواده ژرمانیک زبانهای هندواروپایی حساب می شود.

About 80 percent of the entries in any English dictionary are borrowed, mainly from Latin. Over 60 percent of all English words have Greek or Latin roots. In the vocabulary of the sciences and technology, the figure rises to over 90 percent.

http://dictionary.reference.com/help/faq/language/t16.html

ترجمه:

حدود 80 درصد واژگان زبان انگلیسی در لغت‌نامه وام‌واژه میباشند و اغلب از لاتین میباشند.  بیش از 60% واژگان انگلیسی ریشه یونانی و لاتینی دارند.  در واژگان دانشی و فن-آوری، این درصد(یعنی به 90%) افزایش می‌یابد.

در این باره دکتر جلیل دوستخواه نیز پاسخ بسنده ای داده اند:

http://iranshenakht.blogspot.com/2006/03/268.html

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/chandnokteyehbaayasteh.htm

 

دانشنامه جهانی بریتنیکا (سال 2006) نیز مینویسد:

The Indo-Iranian group consists of Indic languages and Iranian languages. Persian (or Farsi) is an Iranian language. So are Pashto (or Pushtu), spoken in Afghanistan and Pakistan; and Kurdish, spoken in Kurdistan. Baluchi, spoken mostly in Pakistan and Iran, also is an Iranian language. Sanskrit is an Indic language. It is the oldest living Indo-European language, and is now used chiefly as the sacred language of Hinduism. Hindi, the leading language of northern India, and Urdu, the national language of Pakistan, are also Indic languages.

(ترجمه: گروه زبان های هندوایرانی شامل زبان های هندی و ایرانی است. پارسی یا فارسی که زبان ایرانی است، چنان که پشتو، زبانی در افغانستان و پاکستان بدان تکلم می وشد؛ و کردی، زبانی که در کردستان بدان سخن گفته می شود؛ بلوچی، زبانی که بیش تر در پاکستان و ایران بدان تکلم می شود، نیز زبان هایی ایرانی اند. سنسکریت یک زبان هندی است و کهن ترین زبان زنده هندواروپایی است، و اینک عمدتاً به عنوان زبان مقدس دین هندو به کار می رود. هندی، زبان اصلی شمال هند، و اردو، زبان ملی پاکستان، نیز زبان هایی هندی اند.)

بنابراین به جز جناب رزمی، که برای توهین به زبان فارسی ناگزیر به بهره برداری از سند جعلی و وقیح نشریه امید زنجان شده، امروزه همگان می دانند که به لحاظ دستور زبان، واژگان بنیادی، و ریشه شناسی، زبان پارسی یک زبان هندواروپایی است و با زبانهای بلوچی، پشتو، کردی، تالشی و ... همخانواده است.

 درباره علمی بودن زبان فارسی می توان به کتابهای فارسی کهن ابوعلی سینا (دانشنامه علایی و رگ شناسی)، التفهیم  ابوریحان، و ذخیره خوارزمشاهی(اسماعیل جرجانی) و رهایش و گشایش و جامع الحکمتین ناصر خسرو و کتابهای کهن دیگر اشاره کرد، که آثاری بسیار ارزنده و پرمحتوا هستند. همه اینها  نشان دهنده آن است که زبان فارسی ظرفیت آن را دارد که یک زبان علمی باشد.  اگر امروز زبانهای شرقی (و همچنین عربی) از کاروان تمدن عقب افتادند، به سبب انگیزه های سیاسی است تا آن که به ذات آن زبان ها مربوط باشد. در این راستا می توان نمونه ای خوب از ظرفیت های زبان فارسی را در زمینه علم اختر-فیزیک در اینجا یافت:

http://wwwusr2.obspm.fr/~heydari/dictionary/Intro.html

همچنین دکتر حسابی نیز نشان داده است که زبانهای هندواروپایی (مشخصا زبان فارسی) توانمندی بالایی در واژه سازی، بویژه در دامنه واژه های دانشیک دارند:

http://prana.persianblog.com/1382_9_prana_archive.html#1123736

 

در پیوست این مقاله یک نوشتار علمی از دکتر جلیل دوست‌خواه در این راستا آورده شده است.

اما در اینجا نیز تنها به چند ایران‌شناس بیگانه نیز اشاره میشود.  نخست اینکه همه زبان‌شناسان یک‌صدا و یک‌نظر میدانند و میگویند که زبان پارسی جزو خانواده‌ی زبانهای آریایی(ایرانی) قرار گرفته است.  هموندان دیگر این خانواده‌ زبانهایی هستند مانند پارسی‌باستان، پارسی‌میانه، کردی، لری، گیلکی، طبری، بلوچی،پشتو، سکایی، خوارزمی،سغدی،استی، یغنوبی و غیره. 

دوم هرچند زبان پارسی از زبان تازی وا‌م‌واژه گرفته است ولی دستور زبان فارسی دستور یک زبان هندواروپایی است:

Richard Davis, “Persian” in Josef W. Meri, Jere L. Bacharach, “Medieval Islamic Civilization”, Taylor & Francis, 2006. Ppg 602-603. “The grammar of New Persian is similar to many contemporary European languages.”

“Persian has in general confined its borrowing from Arabic to lexical items, and its morphology is relatively unaffected by the influence of Arabic, being confined to a few conventions such as (usually original) use of Arabic plurals for Arabic-derived words (as in English speaker may use Latin plurals for Latin loan words, in English). Similarly, the core vocabulary of Persian continued to be derived from Pahlavi, but Arabic lexical items predominate for more abstract or abstruse subjects and often replaced their Persian equivalents in polite discourse.”

“The grammer of New Persian is similar to that of many contemporary European languages.  The case system has virtually disappeared and has been replaced largely by a system of prepositions and postpositions; normal sentence word order is subject-object-verb; gender markers are generally abset; and plural and other modification to words are generally made by the addition of suffixes, prefixes, or, in the case of Arabic-derived vocabulary infixes.  The theoretical availibility of the whole Arabic to Persian speakers means that the language has very large vocabulary and is rich in synonyms, near synonyms, and fine shades of distinct meaning in a given semantic area; some Arabic loan words are used in Persian with meaning quite distinct from their meaning in Arabic.  Persian is also a highly idiomatic, and a comprehension of the literal meaning of each word in a phrase by no means gaurantees comprehension of the import of the phrase as a whole.  For the nonnative speaker, Persian’s immense vocabulary, and prevlance of idioms, are the chief obstacles to achieving fluency.”

پروفسور ریچار دیویس میگوید:

واژگان ریشه‌ای پارسی دری از پارسی میانه میباشند و همواره از آن ساخته میشوند.  ولی واژگان عربی در مفاهیم پیچیده بیشتر کاربرد دارند.  دستور زبان فارسی مانند دستور زبان بسیاری از زبان‌های اروپایی است.  وام‌گیری زبان پارسی از تازی بیشتر در عرصه‌ی واژگان دیده میشود و زبان تازی تاثیر نسبتاً کمی بر ریخت‌شناسی زبان پارسی نداشته است..

همچنین پروفسور ریچار دیویس زبان پارسی را زبانی پرتوان می‌داند که چندپرده واژه برای بسیاری از مفاهیم مختلف دانرد.

 

در رابطه با واژگان تازی در پارسی پروفسور ژان پرری ایران‌شناسی نامی در دانشگاه شیکاگو یک مقاله‌ی پژوهشگرانه در چندسال پیش نوشته است.  بخشی از این مقاله را با هم میخوانیم:

John R. Perry, "Lexical Areas and Semantic Fields of Arabic" in Éva Ágnes Csató, Eva Agnes Csato, Bo Isaksson, Carina Jahani,"Linguistic convergence and areal diffusion: case studies from Iranian, Semitic and Turkic",Routledge, 2005. excerpt:"

The most striking, and culturally pervasive, example of lexical convergence in our area is undoubetly the massive incorporation of Arabic vocabulary into Persian, Turkish and etc., that followed swiftly upon adoption of Islam and of the Arabic writing system after the 9th century AD.  A dictionary-based sample yields an inventory of approximately 8,000 Arabic loanwords in current standard Persian or about forty percent of an everyday literarly vocabulary of 20,000 words, not counting compounds and derivaties.  Corpus-based inventories and frequency counts vary with historical period, style, and topics from less than 9 percent and 2.4 frequency (Shahnameh) to more than 50 percent with almost 25 percent frequency in both Classical and Modern Persian literature.

Middle Persian was not deficient in technicall and intellectual vocabulary; it enjoyed a sophisticated system of lexical derivation, and had preceded Arabic in compiling a native religious vocabulary and adapting Greek philosophical and medical terms --- indeed, it furnished vocabulary from all these classes to pre- and early Islamic Arabic (see, e.g., Yarshater 1998: 47-54).  It had in theory little need of an injection from a totally alien lexical base, even in terms of Islamic religious and other technical terms.  Necessity, however, does not usually dictate the selection of lexical borrowings so much as does the urge to stylistic variation and prestige: the confessional triumph of Islam over Zoroastrianism reversed the tide of ideological and intellectual influence between speakers of Arabic and Persian, even though the relative cultural levels in other respects were not immediately affected. 

Most of the Arabic loans in Persian are either synonyms of attested native terms (as Arabic Mariz; Persian Bimar 'sick') or could be (and often have been) glossed in Persian native morphs (as Arabic ta'lim va tarbiyat 'education' was later replaced by Amuzesh o Parvaresh). Arabic vocabulary in Persian is thus suppletive, rather than basic.  As might be expected of a comparatively high culture, the bulk of terms taken from Arabic reflect the spiritual and intellectual concern of literate converts, rather than merely material culture and colonial innovations.  In an experiment comparing a random sample of Arabic loans in four languages, the vocabulary of material culture in Spanish (whose speakers represented, by and lage non-Muslim subjects) was 52 percent of the Arabic loan inventory, while in Persian the total was only 14 percent; the Arabic vocabulary of general intellectual life was a low 8 percent in Spanish, 24 percent in Persian (Perry 1991a).

 

به چند گفتاورد مهم ژان پرری باید در اینجا بیشتر نگریست:

یک)

نخست پروفسور ژان پرری میگوید که زبان پارسی‌میانه از لحاظ واژگان علمی و اندیشه‌گی هیچ کمبودی نداشت و وام‌واژگان فراوانی به زبان تازی داده است.  برای نمونه  نویسنده‌ی مقاله‌ی فعلی میگوید حتی در قرآن هم کم نیست: سجیل، فیل، برزخ، ابابیل،فردوس...

همچنین پروفسور ژان پرری می‌گوید که زبان پارسی‌میانه حتی برای مفاهیم فلسفی و پژشکی یونانی نیز واژگان سره را بکار می‌گرفت.  ولی به خاطر مسلمان شدن ایرانیان، بجای پارسی‌میانه، واژگان تازی جایگاه مفاهیم دینی و بسیاری از مفاهیم اندیشه‌گی را گرفت.

دو)

پروفسور ژان پرری میگوید که واژگان تازی در فارسی واژگان اصلی نیستند بلکه بیشترن آنها برابر پارسی‌سره خود را دارند.  برای نمونه بیمار برای مریض و آموزش و پرورش بجای تعلیم و تربیت. 

بنابراین واژگان تازی در فارسی را واژگان پایه‌گزار و اساسی نمیدانند بلکه واژگان اضافی میدانند.  و این واژگان اضافی بیشتر در فرهنگ ادبی و معنوی وارد شدند تا فرهنگ روزانه و فرهنگ ابداعی.

سه)

پروفسور ژان پرری درصد واژگان تازی در فارسی و اندازه‌ی کاربرد آنها را در حدود 40% میداند.  او میگوید در شاهنامه این کاربرد 2.4% است ولی در متن‌های دیگری نیز به بالای پنجاه درصد میرسد.

 

با این حال نگارنده این مقاله دوست دارند چند نکته‌ی مهم بیفزاید:

هیچ زبان پرتوانی در جهان وجود ندارد که وام‌واژه از زبانهای دیگر نگرفته باشد.  همچنین زبان انگلیسی فنی نیز 90% لاتین و یونانی است ولی هیچ انگلیسی‌زبانی این نکته را مایه‌ی عار نمیداند.  یا با وجود اینکه 80% واژگان یک لغتنامه‌ی انگلیسی همان غیرانگلیسی(از لحاظ ریشه ولی اینها در زبان انگلیسی معنی میگرند و انگلیسیده شدند) هستند، ولی این‌ها مایه‌ی ننگ نیستند زیرا زبان انگلیسی برترین زبان جهان امروز هست. 

زبان‌‌های ترکی مانند جغتایی و عثمانی امروز زبان مرده حساب میشوند.  در واقع زبان ترکی استانبولی بیش از 80 سال ادبیات ندارد.  اگر ایرانیان مانند اتاترک نژادپرست بودند، میتوانستند یک زبان سره آریایی از پارسی‌میانه و پارسی و پارسی‌باستان و اوستا و سغدی و پارثی و غیره جعل بکنند.  ولی چنین کاری به یقین یعنی آسیب رساندن به یک فرهنگی که بیش از هزار و دویست سال پایه‌اش زبان فارسی‌دری است.  تاکنون دیده نشده است که یک انگلیسی بگوید که لغتی مانند کامپیتور(که ریشه‌اش لاتینی است) مایه‌ی ننگ است و بهتر است یک لغت انگلیسی سره برای آن بکار برده شود.  در واقع واژگان تازی در فارسی نه تنها فارسی میباشند (زیرا در یک زبان هندواروپایی با دستور زبان هندواروپایی صرف میشوند و بسیاری از آنها تغییر معنی داده‌اند و معنی عربی خود را از دست داده‌اند و حتی با پیشوند/پسوند فارسی معانی فراوانی می‌سازند) بلکه هیچ نیازی نیست که این واژگان دور ریخته شوند.  جعل کردن یک زبان نوین مانند ترکی استانبولی (به مقاله‌ی ژفری لوئیس در پیوست این مقاله بنگرید) کاریست بسیار سهل و آسان.  همانطور که اسپرانتو نیز به آسانی جعل شد.  حتی بسیاری از ایراندوستان بدون جعل کردن زبان نوینی فارسی‌سره می‌نویسند و کم و بیش دیده شده است که یک واژه‌ی غیرفارسی‌سره بکار نمی‌برند  ولی آفریدن هزار و دویست سال ادبیات و نوشتار پیوسته امریست که دست‌کم هزار و دویست سال طول میکشد. 

به هر رو، اندر استقلال زبان فارسی تمامی این گفته‌ها و نکته‌ها بسنده است و کسانی که ادعای امیدزنجان را بکنند تنها قوم‌گرا هستند. شاید بجای این همه سخن، تنها به پان‌ترکیستها گفته میشد که یک خواننده‌ی عربی پیدا کنند که این نوشتار کنونی را ما دریابد!  بنابراین وام‌واژه‌های تازی در فارسی حل شده‌اند و معنی دیگری گرفتند و بخشی از زبان فارسی میشوند.  ولی همانگونه که 80% لاتین بود زبان انگلیسی آن را یک زبان رومانس نمی‌کند زبان فارسی هم یک زبان هندواروپایی و ایرانی است و کم و بیش 65% واژگان آن نیز فارسی‌سرده هستند و آن 35% هم بیشتر فارسیده شده‌اند.  اگر هم نیازی به نژادپرستی و خلوص نژادی  و قبیله‌پرستی باشد (همان‌ کاری که ترکیه بر سرزبان غنی و بدبخت عثمانی کرد)، میتوان از اوستا و سانسکریت و پهلوی و سغدی و فارسی‌سره و پارثی و گویشه‌ها و زبان‌های ایرانی، یک زبان سره درست کرد.  ولی ما امیدواریم که ایرانیان زبان فارسی‌دری را ارج نهند و مانند ترکان عثمانی ریشه‌ی نهال تمدن خود را از زمین تاریخ بیرون نکشند.

ریشه‌ی زبان پارسی و لاف پان‌ترکیستها

جناب ماشالله رزمی باز در حوزه زبان شناسی که رشته ی وی نیست چنین افاضاتی را بیان می کند:

«باستان گرایان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند که گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیات و ثبت و ضبط در آمد ومخارج در ایران در دوره ساسانیان انجام گرفته و معمول شده است و چون زبان حکومت در آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایه کار دیوانی به این زبان گذاشته شده و چون شغل دیوان نیز مانند همه مشاغل در گذشته موروثی بوده و پسر کار پدر را ادامه می‌داده لذا علیرغم تغییر سلسله‌ها زبان و سیستم مالیات گیری تغییرنیافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کرده‌اند یعنی نوشته‌اند گوشت و برای حاکم عرب خوانده‌اند « لحم » و برای حاکم ترک خوانده‌اند « ات ». احمد کسروی نیز متداول شدن زبان فارسی در امر نوشتن را از زمان ساسانیان می‌داند. این استدلال از آنجا ضعیف است که می‌دانیم زبان فارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیای مرکزی به ایران آمده است و پارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانه است که هر زبان خارجی دیگر.»

 

در پاسخ به ادعاهای بی پایه جناب رزمی(و چند ادعای دیگر مانند ادعای همرزمانی پارسی دری و پارسی میانه و غیره که در پایین پاسخش آمده است) بایستی به چند نکته اشاره کنیم:

1)      زبان پهلوی بدون هزوارش نیز کتابت شده است که متون مانوی و متون پازند نمونه های خوبی از آن می باشند.  همچنین هزوارش خود زبان نیست که حاکمان ترک و عرب آن را به کار ببرند، بلکه هزوارش همان لوگوگرام یا نماد است.  زبان چینی نمونه خوبی از این نوع خط است که هر واژه ای خود دارای یک نماد است و به جای خواندان آواها، خود نماد واژه معنی واژه را بازگو میکند.

2)      در آغازینه‌ی دوران حاکمیت اعراب اموی، امور دیوانی و مالیاتی همه به زبان پارسی انجام می گشت.  تا آن که در حدود هشتاد قمری در زمان حجاج بن یوسف زبان دیوان از پارسی (در واقع پهلوی یا همان پارسی میانه) به عربی برگردانده شد (نک. فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عرب، دکتر محمد محمدی، 1374، ص 95).

3)      زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی میانه (پهلوی) می باشد که پس از اسلام گسترش یافته و بر دیگر گویش های ایرانی این سرزمین چیره شده است. ولی ریشه پهلوی  زبان پارسی کنونی را می توان به آسانی ثابت کرد.  جناب ماشالله رزمی، پارسی باستان را با پارسی میانه در اینجا اشتباه می گیرد.  پارسی باستان زبان پادشاهان هخامنشی بود و پهلوی (پارسی میانه) ریشه در پارسی باستان دارد. مروری بر چند واژه متعلق به هر سه زبان پارسی باستان و میانه و نو گواهی آشکار بر وجود پیوند میان این سه زبان ایرانی است:

Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی میانه) > اسب (فارسی)

Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی میانه) > کام (فارسی)

Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی میانه) > دیو (فارسی)

Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی میانه) > دریا (فارسی)

Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی میانه) > دست (فارسی)

Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی میانه) > باج (فارسی)

Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی میانه) > برادر (فارسی)

Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی میانه) > بوم (فارسی)

Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی میانه) > مرد (فارسی)

Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی میانه) > ماه (فارسی)

Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی میانه) > بهار (فارسی)

Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی میانه) > ستون (فارسی)

Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی میانه) > شاد (فارسی)

Duruj / drauga (پارسی باستان) >  drōgh (پارسی میانه) < دروغ (فارسی)

پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».

برای آگاهی خوانندگان از پیوند و ارتباط کامل زبان فارسی کنونی با زبان پارسی میانه (پهلوی) نمونه هایی از نوشته های پهلوی را در زیر نقل می کنیم تا آشکار شود که حقیقتأ زبان فارسی کنونی ادامه زبان پهلوی عصر ساسانی است:

1) قطعه شعری به زبان پهلوی (متون پهلوی، جاماسپ آسانا، گزارش سعید عریان، 1371، ص 96):

Dārom andarz-ē az dānāgān

Az guft-ī pēšēnīgān

Ō šmāh bē wizārom

Pad rāstīh andar gēhān

Agar ēn az man padīrēd

Bavēd sūd-ī gēhān

برگردان فارسی:

«دارم اندرزی از دانایان

از گفته ی پیشینیان

به شما بگزارم (= گزارش دهم)

به راستی اندر جهان

اگر این از من پذیرید

بُوَد سود دو جهان».

2) بخشی از کارنامه ارشیر بابکان که یکی از متون معتبر و مهم پهلوی است:

 pad kārnāmag ī ardaxšīr ī pābagān ēdōn nibišt ēstād kū pas az marg ī alaksandar ī hrōmāyīg ērānšahr 240 kadag-xwadāy būd. spahān ud pārs ud kustīhā ī awiš nazdīktar pad dast ī ardawān sālār būd.
pābag marzobān ud šahryār ī pārs būd ud az gumārdagān ī ardawān būd. ud pad staxr nišast. ud pābag rāy ēč frazand ī nām-burdār nē būd.
ud sāsān šubān ī pābag būd ud hamwār abāg gōspandān būd ud az tōhmag ī dārā ī dārāyān būd ud andar dušxwadāyīh ī alaksandar ō wirēg ud nihān-rawišnīh ēstād ud abāg kurdān šubānān raft.

برگردان فارسی:

«در کارنامه اردشیر بابکان ایدون نوشته شده است که پس از مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدای بود. اسپهان و پارس و سامانهای نزدیک به آن ها در دست سالار اردوان بود. بابک شهریار و مرزبان پارس و از گماردگان اردوان بود و در (شهر) استخر نشیمن داشت. بابک را هیچ فرزند نام برداری نبود. و ساسان، (که) شبان بابک بود، همواره همراه با گوسفندان بود و از تخمه دارای دارایان بود. و اندر دژخدایی (= حکومت بد) اسکندر به گریز و نهان- روش شده بود و با کردهای شبان می رفت».

بدون هیچ تردیدی هر فرد فارسی‌زبانی می تواند بیشینه این نوشته های پهلوی را دریابد و از این رو بدیهی است که میان زبان فارسی کنونی و زبان پهلوی پیوند و ارتباط کامل و مستقیمی وجود دارد و زبان فارسی ادامه همان زبان پهلوی ای است که در کتیبه های ساسانی و متون پهلوی (مانند کارنامه اردشیر بابکان) گواهی گردیده است. آشکار است که زبان های ایرانی دیگر، مانند سغدی و پارتی و خوارزمی نیز بر زبان فارسی کنونی تاثیراتی داشته اند اما پایه اصلی این زبان همان زبان پهلوی است.  در ضمن، یکی از پان‌ترکیستها برای ما متنی از کتابی به نام ایاتکار زریران (یادگار زریرارن) به خط فارسی-عربی کنونی اورد (بدون اصوات) تا نشان بدهد زبان پارسی‌میانه با پارسی‌نوین یکی نیست.   اما، اول ایشان نمیدانند که زبان ایاتکار زریرار یک متن آمیخته از پارثی و پارسی میانه است و آن پان‌ترکیست نیز گزینشی انتخاب کرد که بخش پارثی در غالب است.  در این مورد، کافی است به نخستین جمله‌ی همین نسک یادکار زریران نگاه کنیم:


ēn ayādgār ī zarērān xwānēnd, pad ān gāh nibēšt ka wištāsp-šāh abāg pusarān ud brādarān, wāspuhragān ud ham harzān ī xwēš ēn dēn ī abēzag ī māzdēsnān az ohrmazd padīrift.
http://titus.uni-frankfurt.de/texte/etcs/iran/miran/mpers/jamasp/jamas.htm

 

پارسی امروزی:
این یادگار زریران خواند - به آن گاه نبشته که گشتاسپ شاه با پسران و برادران و وسپورگان و همالان خویش، این دین ویژهء مزدیسنان را، از اورمزد پذیرفت.

 

 دوم اینکه پارسی میانه را کسی با خط فارسی-عربی بدون اصوات نمی‌نویسد.  خوانندگان نیز میتوانند به منابع پارسی‌میانه در وب‌سایت زیر بنگرند و خواهند دید که بسیاری از جمله‌های نسک‌های پارسی‌میانه - برای پارسی‌زبانان امروزی دریافتنی و قابل فهم است:

http://titus.uni-frankfurt.de/indexe.htm?/texte/texte2.htm#mpers

 

 

در همین زمینه، خوب است مقایسه ای نیز میان زبان انگلیسی کنونی و زبان انگلیسی کهن انجام دهیم.  زبان انگلیسی امروزی ریشه در زبان انگلیسی کهن دارد.  زبان انگلیسی کهن اثری مشهور و حماسی به نام بئوولف از حدود نهصد سال پیش دارد. اما این داستان را هیچ فرد انگلیسی زبان امروزی نمی تواند بفهمد و تنها با گذراندن دوره های مخصوص می توان زبان انگلیسی کهن را آموخت و متون آن را خواند.  برای نمونه چند سطری از همان حماسه بئوولف را به زبان انگلیسی کهن می آوریم:

oretmecgas æfter æþelum frægn:

"Hwanon ferigeað ge fætte scyldas

græge syrcan ond grimhelmas

heresceafta heap? Ic eom Hroðgares

و برگردان انگلیسی امروزی آن:

asked of the heroes their home and kin

"Whence, now, bear ye burnished shields

harness grey and helmets grim

spears in multitude? Messenger, I, Hrothgar's

با مراجعه به این صفحه خواهید دید که یک فرد انگلیسی زبان قادر به فهم متون انگلیسی کهن نمی باشد:

اما در مقابل، یک ایرانی کنونی نه تنها اشعار رودکی و فردوسی کهن‌تر از داستان بئوولف را در می یابد، بلکه می‌تواند متن‌های پارسی میانه (پهلوی) را نیز کم‌ و بیش به خوبی بفهمد.  در حالیکه یک ترک‌زبان از ترکیه کنونی نمیتواند سروده های شاعران کلاسیک ترکی-گوی را دریابد زیرا اتاترک و همفکرانش بسیاری از واژگان پارسی و عربی را از زبان ترکی عثمانی حذف کرده اند.

برای اطلاعات بیشتر در مورد پیوستگی میان زبان پارسی باستان و فارسی میانه و فارسی نو علاقه مندان می توانند به  این کتاب ها مراجعه نمایند:

+ هزاره های پرشکوه: داریوش احمدی، انتشارات گرگان، 1384، ص 35-33

+ راهنمای زبان های ایرانی، جلد اول و دوم ، ویراستار: پرفسور رودیگر اشمیت، انتشارات ققنوس، 83-1382

+ تاریخ زبان فارسی: محسن ابوالقاسمی، انتشارات سمت، 1380

+ Gilbert Lazard, “The Rise of the New Persian Language” in Cambridge History of Iran, vol. IV, 1975

 

زبان‌شناسان نیز به ریشه‌ی ایرانی و پارسی‌باستانی زبان کنونی پارسی گو.اهی می‌دهند.  برای نمونه:

یک)

 

The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan, Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old Middle and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran.

 (Lazard, Gilbert 1975, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 595-632, Cambridge: Cambridge University Press. (

دو)

"Middle Persian, also called Pahlavi is a direct continuation of old Persian, and was used as the written official language of the country." "However, after the Moslem conquest and the collapse of the Sassanids, Arabic became the dominant language of the country and Pahlavi lost its importance, and was gradually replaced by Dari, a variety of Middle Persian, with considerable loan elements from Arabic and Parthian."

Ulrich Ammon, Norbert Dittmar, Klaus J. Mattheier, Peter Trudgill, "Sociolinguistics Hsk 3/3 Series Volume 3 of Sociolinguistics: An International Handbook of the Science of Language and Society", Walter de Gruyter, 2006. 2nd edition. pg 1912.

سه)

"As already mentioned, it is not likely that the scribes of Sassanian chanceries had any idea about the Old Persian cuneiform writing and the language couched in it. Still, Middle Persian language that appeared in the third century AD may be seen as a continuation of Old Persian."

Bo Utas, "Semitic on Iranian", in "Linguistic convergence and areal diffusion: case studies from Iranian, Semitic and Turkic" editors (Éva Ágnes Csató, Bo Isaksson, Carina Jahani),Routledge, 2005. pg 71

چهار)

 

New Persian, is "the descendant of Middle Persian" and has been "official language of Iranian states for centuries", whereas for other non-Persian Iranian languages "close genetic relationships are difficult to establish" between their different (Middle and Modern) stages. Modern Yaḡnōbi belongs to the same dialect group as Sogdian, but is not a direct descendant; Bactrian may be closely related to modern Yidḡa and Munji (Munjāni); and Wakhi (Wāḵi) belongs with Khotanese."

Skjærvø, Prods Oktor (2006). Encyclopedia Iranica,"Iran, vi. Iranian languages and scripts".

 

این پژوهشگران همه زبان‌شناسان برجسته‌ای می‌باشند ولی در مقابل آنها ما افراد پا‌ن‌ترکیست داریم که هر دروغی را می‌بافند و سپس خود را زبان‌شناس معرفی میکنند.

بنابراین زبان پارسی دری که گونه‌ی خراسانی پارسی‌میانه (پهلوی ساسانی) میباشد در نهایت ریشه در پارسی‌باستان دارد.   چنین تاریخ ارجمند و پرافتخاری بی‌نهایت پان‌ترکیستها و ایران‌ستیزان را می‌آزارد و آنها را وادار به فرضیه‌هایی دروغین میکند تا به عقده‌های کمبودی تاریخی و فرهنگی خود تسکین بخشند. 

همچنین به تازگی، برخی از پان‌ترکیستها استدلال میکنند که چرا زبان پارسی‌دری در فارس اول رایج نبود و در خراسان بزرگ اول رایج شد؟   سپس استدلال میکنند این زبان نمیتواند در پارسی‌میانه ریشه داشته باشد!  در حالیکه تمامی زبانشناسان معروف حرف جماعت پان‌ترکیستها را رد میکنند، بایست دانست که استدلال آنها مانند اینست که: "زبان عربی مصر ریشه در عربستان ندارد".. در واقع همانطور که زبان عربی مصر یک گویش از زبان عربی اصلی عربستان است که تحول یافت، زبان پارسی دری هم یک گویش خراسانی از پارسی‌میانه است که تحول مستقل خود را یافت.  و همانطور که زبان عربی عربستان و زبان عربی مصر در یک زمان وجود دارند، ادامه زبان پارسی میانه در پارس نیز همزمان با زبان پارسی‌دری در خراسان در یک زمان وجود داشتند که البته کم کم بخاطر قرابت این دو زبان، و گسترش زبان پارسی‌دری به عنوان زبان مشترک سایر فلات ایران، این زبان پارسی جایگاه ادامه پارسی‌میانه در پارس (فهلویات) را گرفت.  بنابراین زبان پارسی‌دری بومی ایرانزمین(و کشور امروز ایران) است زیرا نه تنها خراسان و خراسان بزرگ جزو ایرانزمین میباشند (شهرهایی مانند طوس و نیشاپور و البته شهرای جداشده مانند بلخ و هرات...)، بلکه ریشه آن در پارسی‌میانه است که جایگاهش در پارس است.  همچنین پارسی‌میانه ریشه در پارسی‌باستان دارد.  بنابراین برخلاف زبان ترکی که کهنترین سند آن در مغولستان (ارخون) هست، زبان پارسی کهنترین سندش همان پارسی‌باستان است.

یکی دیگر از استدلالهای نوین پان‌ترکیستها در مورد فهلویات حافظ شیرازی و سعدی است و میگوید چگونه فارسی‌دری ادامه پارسی‌میانه است در حالیکه فهلویات حافظ با فارسی‌دری فرق دارد؟

اما مشکل از آنجاست که ایشان نمیدانند واژه فهلویات چند معنی مختلف دارد:

فهلوی/پهلوی به معنی: پارثی (زبان اشکانیان)، پارسی میانه، و سپس گویشهای مناطق غرب و جنوب ایران (تعریف ابن ندیم) بکار رفته است.  در واقع فهلویات در دوران اسلامی به معنی "زبان ایرانی" و گویشهای از زبان فارسی و زبانهای شمال غربی است و نه زبان پارسی میانه.  برای همین فهلویات باباطاهر و همام تبریزی و مغربی تبریزی و حافظ و غیره با وجود اینکه همه زبانهای نزدیک ایرانی هستند، اما تفاوتهایی بینشان هست.  این فهلویات را نباید با پارسی‌ ساسانی (پارسی میانه) اشتباه گرفت.


من یک نمونه از فهلویات حافظ را میاورم که چیزی نیست بجز یک لهجه‌ی فارسی:

بپی ماچــان غرامت بسپریمن

غرت یک وی روشتــی ازامادی

غم ای دل بوادت خورد ناچا

وغر نه اوبنی آنچه‌ات نه‌شاد دی

(دیوان حافظ به تصحیح دکتر پرویز خانلری، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمی،
۱۳۶۲، جلد اول،ص۸۷۴).


برگردان:

در "پای ماچان" (محل ویژه محاکمه در حضور قاضی) غرامت بسپاریم

اگر یک رفتار زشتی از ما دیدی

غم این دل را باید خورد ناچار

وگرنه بینی آنچه نشائی دید

این زبان یک لهجه فارسی است و علت آنکه نامش را "فهلویات" نیز مینامیدند بخاطر اینست که هرگویش ایرانی غیر فارسی-دری ادبی را در دوران اسلامی "فهلویات" نیز میامیدند.

همچنین است در مورد فهلویات سعدی (گویش فارسی شیراز):

چه داند آن کش سه پخ خوردست و تُفتست
که مسکینی و سرما گشنه خفتست (گویش شیرازی) (فهلویات شیراز)

فارسی:
چه داند آن که سه وعده غذا خوردست و افتاده است،
که مسکینی در سرما گرسنه خفته است.


کُعارف باد بکاند از جُمه نو
اگور چُد منت کِش در به از تو (گویش شیرازی) (فهلویات شیراز)

فارسی ادبی:
هر آن عارف که از جامه نو باد کنند
به گور یهود مانند که بیرونش به از درونش است

که مپسندت که مو خو از غصه بکشم
کُه گرد ام کِرد نِه خُورُم یا، نه بَخشُم (گویش شیرازی)
فارسی ادبی:
چه کسانی بر من میپسندد که من خود را از غصه بکشم،
و آنچه را جمع کردم نخورم یا نبخشم

 

پس این فهلویات حافظ/سعدی تنها یگ گویش زبان فارسی (خاص شهر شیراز) هستند و نه پارسی‌میانه.  برای نمونه "فهلویات" باباطاهر یا "فهلویات" عبدالقادر مراغی یا "فهلویات" شیخ صفی الدین اردبیلی و "فهلویات" همام تبریزی و "فهلویات" ماما عصمت تبریزی و "فهلویات" مغربی تبریزی... همه تنها گویشهای خاص ایرانی هستند و نه پارسی‌میانه (پهلوی ساسانی).

در ضمن فهلویات این همه تبریزی نشانگر انست که زبان تبریزی تنها بخاطر حکومت ترکان تغییر یافته است.

اگر پان‌ترکیستها ادعا بکنند که این زبان حافظ یک ریشه جدا از فارسی-دری/سعدی دارند, واقعا سخت در اشتباه هستند.  زیرا تلفظ چند واژه در چند گویش مختلف به این معنی نیست که اینها زبانهای مختلفی هستند.  کم و بیش در هزار سال پیش, هر شهر مهم ایران یک زبان ایرانی(پارسی یا گویشهای پارسی‌میانه و پارثی و ..غیره که اغلب آن را فهلویات نیز نامیدند) خاص خود را داشته است زیرا ارتباطات مانند امروز نبوده است.  یعنی فهلویات باباطاهر یا فهلویات مغربی تبریزی و فهلویات همام تبریزی و ماماعصمت تبریزی و غیره... برخی از این فهلویاتها در واقع گویش فارسی است مانند فهلویات حافظ و برخی دیگر مال یک زبان ایرانی دیگر است مانند فهلویات همام تبریزی و ماماعصمت بریزی که نزدیکتر به زبان تالشی است.

ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان(ایرانیان) قومی بودند که قلم‌روشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته‌است، همهٔ این ولایت‌ها یک مملکت بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون فهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی.»

پس "دری" تنها یک نمونه از آن پارسی است. یعنی فهلوی و دری و غیره همه جزو زبانهای پارسی هستند. اما چون "دری" گسترده-ترین نوع پارسی شد, نام "فارسی" با "دری" یکی شد و سایر زبانهای دیگر کم کم نامشان به محل خود محدود شد.  پهلوی/"فهلوی" هم یک واژه عام است که برای چندین زبان و گویش بکار رفته است.

پهلوی اشکانی یا همان پارثی
پهلوی ساسانی (پارسی میانه) که در زمان خودش آن را پارسیک میدانند. و زمانیکه ما میگوییم پارسی دری ریشه در پهلوی دارد منظور این زبان خاص است و نه زبان فهلویات حافظ که یک گویش فارسی خاص شیراز است.

حرف پان‌ترکیستها مانند اینست که بگوییم چون ترکی باکو با ترکی اردبیل تفاوت دارد, پس یکیشان ترکی نیست.  زبان پارسی دری در واقع اصلش از فارس است زیرا جزو زبانهای جنوب غربی (با لری و لاری و بختیاری) حساب میشود. در ایران هم نزدیکترین زبان/گویش به آن همان لری است و برای نمونه نه پشتو و یغنوبی و زبانهای کهنتر افغانستان.  اگر به دوره میانه زبانهای افغانستان و تاجیکستان و آسیایه میانه نگاه کنیم, تمامی این زبانها جزو زبانهای ایرانی شرقی هستند: خوارزمی و سغدی و بلخی و ...امروز پشتو و یغنوبی و وخی.. بازمانده این زبانهای ایرانی شرقی هستند.

اما در دوران ساسانیان که زبان پارسی میانه گسترش یافت(زیرا حکومت واحد یعنی گسترش یک زبان مشترک), در خراسان زبان پارسی میانه اول گسترش یافت و سپس تحول یافت و واژگان سغدی و پارثی و باختری (زبان اصلی بلخ) و خوارزمی نیز در آن داخل شدند و کم کم پس از اسلام نیز واژگان عربی به آن افزوده شد. اما همانطور که زبان عربی مصر همزمان با عربی یمن (جزو اصیلترین عربی) وجود دارد, زبان پارسی‌دری (گویش خراسانی پارسی‌میانه که خراسان همواره بخشی از ایران بزرگ بوده است و امروز تنها بخشی از خراسان مانند شهرهای مهم طوس و نیشاپور و غیره در ایران کنونی هست) با سایر گویشهای دیگر پارسی‌میانه در زمانی وجود داشت.  برخی از این گویشها ادامه خود را در مناطق فارس و جنوب غربی ایران دادند (مانند همان گویش شیرازی حافظ) و برخی نیز امروز هنوز موجودند (مانند لری و بختیاری).   این نکته نیز برای یادآوری بد نیست که اولین حکومتی که زبان فارسی‌دری در آن رسمی میشود، حکومت صفاریان است که برخاستگاه آنان از ایران کنونی است.  خراسان بزرگ شامل نیشاپور و هرات و طوس و بلخ..همواره نیز بخشی از ایران بزرگ است.  در عین حال، کهنترین متن زبان ترکی، در مغولستان (کتیبه‌ی ارخون) یافت شده است در حالیکه کهنترین متن زبانهای ایرانی، همان پارسی باستان (نیای بزرگ پارسی کنونی) میباشد.

 

همچنین یکی از پان‌ترکیستها میگوید: ""زبان پهلوی حداقل چهار قرن بعد از زبان فارسی مصطلح بوده، آن هم در همان جغرافیایی که زبان فارسی رواج داشت، پس فارسی نمیتواند ادامه زبان پهلوی بوده باشد"

 

نخست ایشان نمیداند که پس از اسلام، زبان پهلوی تنها به صورت یک زبان ادبی/کتابی ادامه داشت و نه به صورت گفتاری.

 

Sociolinguistics, Volume 3, Part 3
Volume 3 of Handbucher Zur Sprach- Und Kommunikationswissenschaft / Handbooks of Linguistics and Communication Science
Hsk 3/3 Series
Walter de Gruyter, 2006
pp 1943
"With the collapse of the Sassanid empire and spread of Islam, Pahlavi gradually lost, its prestigious position, and became a dead language, used predominantely by a limited number of religious Zoroastrian priests and Scholars
...
Persian is structually identical to Pahlavi mixed with loan elements from Parthian and other Iranian languages and dialects"

پس زبان پارسی میانه یا پهلوی ساسانی پس از اسلام تنها محدود میشود به یک زبان کتبی/نوشتاری و آن هم محدود به چند مغ زردشتی.  یعنی دیگر زبان زنده و گفتاری نبوده است (مانند زبان لاتین که یک زبان مرده بود ولی در اروپا هنوز کاربرد داشت).     دوم زبان پهلوی ساسی صدها گویش داشت و نمونه کتابی آن پهلوی کتابی زردشتیان بود. برای همین دانشمندان یک گونه از آن را گونه خراسانی یا پارسی-دری میدانند که بنابر نقل قول ابن ندیم و چند محقق امروزی (مانند منبع بالا) در دربار ساسانیان نیز رایج بوده است.  اما در آن زمان ارتباطها مانند امروز نبود. زبان مصری عربی و زبان عربی عربستان هر دو نیز وجود دارد. آلمانی نزدیکتر به انگلیسی کهن است، ولی انگلیسی امروز ریشه آن به انگلیسی کهن میرسد و نه آلمانی که هم‌زمان با انگلیسی نو وجود دارد. خوشبختانه آثار موجود زبان پارسی میانه(پهلوی ساسانی که نباید آن را پهلوی اشکانی یا فهلویات پس از اسلام یکی دانست)، فرضیه-های پان‌ترکیستها را رد میکند و یک پارسی زبان میتواند 80% واژگان پارسی میانه(پهلوی ساسانی) را بفهمد. یکی از موارد که نشان میدهند یک زبان ریشه در زبان دیگری دارد، همان مخزن واژگان است و دوم دستور زبان.  در این راستا، پهلوی ساسانی (که نامش پارسیک است) نیای پارسی‌دری در نزد محققان و زبانشناسان (که نظرهایشان همگی برخلاف پان‌ترکیستها)  حساب میشود.

علاقه‌مندان به زبان پارسی باستان و تحول آن به پارسی میانه نیز میتوانند به کتاب تدریسی دانشگاه هاروارد بنگرند:

http://www.fas.harvard.edu/~iranian/OldPersian/index.html

 

           

افعال  زبان پارسی و خرده‌گیری پان‌ترکیستها

یکی از پان‌ترکیستها خرده می‌گیرد:

« به نوشته دکتر خانلری در کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنها سیصد وچهارده فعل دارد ولی در زبان ترکی بیش از بیست هزار فعل است و بنابراین زبان فارسی علمی نیست»

ترکی 20000 فعل ندارد زیرا انگلیسی و فرانسه حدود هشت هزار و چهارهزار دارند.  البته کم و بیش در همه‌ی زبانها میتوان از یک واژه فعل ساخت.  برای نمونه "یدن" را میتوان به واژگان فارسی اضافه کرد(بجای اضافه کرد بگوییم اضافید و اضافیدن) و از آنها فعل ساخت (اگر نیازی باشد).  دوم فارسی زبانی است ترکیبی و یک ریشه‌ی فعلی معین در ترکیب با پیشوندها و پسوندها مبدل به انبوهی از افعال مختلف می‌شود و بنابراین نیازی به فراوان بودن ریشه‌ی فعلی در زبان فارسی وجود ندارد. ولی به آسانی می توان واژگان زیادی را در فارسی به فعل تبدیل کرد. حتا واژگانی غیرفارسی را. برای نمونه در زبان فارسی از چند واژه تازی  فعل ساخته شده است: فهمیدن، رقصیدن، بلعیدن،..
گفتنی است که در کردی کرمانجی از واژگان تازی افعال بیش تری ساخته می شود: کملاندین (کامل کردن)، الماندین (عالمیدن یا عالم کردن یا ادب نمودن.)،  فیکیرین (فکریدن یا همان فکر کردن ).  دستور زبان کردی کرمانجی همانند فارسی است و بنابراین در فارسی هم می توان اگر نیازی باشد همین شیوه را به کار برد.

در ترکی نیز همین روش به کار رفته است و از واژگان اقتباسی فعل ساخته شده است:
آرزولاماق، بیزارلاماق، سازلاماق، تانشلاماق .. این چهار واژه فارسی هستند:آرزو، بیزار، ساز، تانیش (که از دانش پارسی برگرفته شده است)
پس توانمندی یک زبان ربطی به تعداد ریشه های فعلی آن ندارد چه به آسانی میتوان واژگان زیادی را مبدل به فعل کرد.  برای نمونه همین واژه آسانی را می توان به مصدر آساندن مبدل کرد و سپس گفت: می آسانم، می آسانند، می آسانیدند و ...

 

 

اما درباره شمار افعال در زبان فارسی در کتاب زیر حدود نزدیک به 2000 فعل از متون کهن آورده شده است:

راهنمای ریشه‌‌ی فعل‌های ایرانی؛ در زبان اوستا و فارسی باستان و فارسی کنونی، از دکتر محمد مقدم / فهرست فعل‌های فارسی با معناهای آن‌ها، محمد بشیر

http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm

فهرست فعلهای پارسی

بخش یک

بخش دو

محمد بشیری

 

 البته منظور من از 2000 فعل که در فهرست فارسی آوردم فعل بسیط است. وگرنه از فعلهای برساخته و مرکب را به آن بیفزایید به آسانی شمارش مانند سایر زبانها یا بیشتر است. زیرا با هرچی میتوان یک کردن اضافه کرد و اگر نیازی باشد میتوان از آن نیز فعل برساخته ساخت چنانکه مقاله زیر از پرفسور زبانشناس یدالله منصوری این نکته را خوب ثابت کرده است:

بررسی ساختار فعل های جعلی (برساخته) در فارسی میانه

نخستین همایش » ٬ در « ساختار فعل های جعلی در فارسی میانه و فارسی دری » *اصل این مقاله ٬ با عنوان

٬ به صورت سخن رانی ارائه شد. ( تهران ٢٧ خرداد ١٣٨١ ) « بین المللی ایر ان شناسی

و فارسی دری *

یدالله منصوری

http://www.archive.org/download/AStudyOfDenominativeVerbsInMiddlePersianAndModernPersian/farsifelhaa.pdf

http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/farsifelhaa.pdf

 

در این مقاله برخلاف نظر پان‌ترکیستها نشان داده می‌شود که زبان فارسی از اسم و صفت و ضمیر مشترک و پیشوند و غیره حتی فعل میسازد.. در زبان روزمره تهران (که در فهرست دکتر خانلری نیست) افعالهایی هستند:

پکید/ پکیدن پلکید/ پلکیدن پلاسید/ پلاسیدن

لمید/ لمیدن لولید/ لولیدن لاسید/ لاسیدن

سُرید/ سُریدن قلنبید/ قلنبیدن ماسید/ ماسیدن

حتی از زبان ترکی هم در فارسی:

ترکی قاپید/ قاپیدن چاپید/ چاپیدن توپید/توپیدن...

(همانطور که ترکی هم آرزو و ساز و غیره را از فارسی گرفته و فعل میکند)

انگلیسی: شوطیدن،اکسیدن...

این مقاله را یک زبانشناس واقعی نوشته است و نه برای نمونه یک پان‌ترکیست که در اعلامیه‌ی خود ادعا میکند که خدا به پیغمبرانش یا موجودات فضائی زبان ترکی را فرستاده بود و زبان ترکی فوق‌بشریست.

در نهایت مقاله نوشته است:

سخن پایانی این است که زبان فارسی با این همه زایندگی و زایایی می تواند از الگوها و نمونه های واژه سازی ٬ به ویژه در فعل ٬ از فارسی میانه ٬ نیای خود ٬ پیروی و بهره جویی کند و توانائی خود را در برابر نیازهای روزمره ٬ به خصوص در عرصه دانش و فن افزایش دهد. این شیوه می تواند یکی از راه های مناسب و قانون مند واژه سازی باشد.

بنابراین آنچه از دکتر خانلری نقل قول شده است فعل‌های بسیطی هستند که امروز کاربرد بیشتر دارند ولی این فعل‌ها نیز تنها براگیرنده‌ی بخشی از فعل‌های زبان فارسی تهران هستند. 

برای نمونه در سمرقند "شاریدن" به معنی ریخته شدن آب یا مایه‌ی آبی است.  یعنی شاریدن=چیزی آبی ریختن.  در کل زبان فارسی مانند هر زبان دیگر امروز نیازمند به سرمایه‌گزاری است تا توانمندی کامل خود را بکار ببرد.  ولی نه تنها فعل‌سازی در زبان فارسی آسان است بلکه افعال فراوانی در آثار گویندگان و شاعران و زبانهای ایرانی و گویش‌های دیگر فارسی وجود دارد که هر زمان اگر نیازی باشد می‌توان از آن بهره برد.  بستگی این کار نیاز به یک فرهنگستان قوی و مردمی آگاه دارد.   بخاطر آهنگین بودن زبان فارسی، فعلهای برساخته را برخی "جعلی" نیز می‌نامند در حالیکه "جعل"(فراهم کردن، ساختن، آفریدن) در عربی بار منفی ندارد ولی در فارسی بار منفی گرفته است.  بقول یکی از دوستان: هنوز نیز چنین مخالفت‌هایی در برابر واژه‌های نوساز عادی است و این گونه واژه‌ها را با اصطلاح نامناسب «جعلی» می‌خوانند.  البته برای واژه‌سازی سنجه‌هایی وجود دارد اما بحث من در اینجا مخالفت کلی گروهی با واژه‌سازی بر اساس دستور زبان پارسی و چسبیدن و پافشاری بر شنیداری بودن واژه‌هاست.

کتاب تازه‌ای به نام:

ساختارشناسی و شکل های تصریفی فعل های فارسی – به قلم دکتر محسن حافظیان – انتشارات گل آفتاب – سال 1383 (این کتاب را یک پروفسور ایرانی فارغ التحصیل دانشگاه بزرگ سوربن نوشته است).

بخش‌های مختلف این کتاب به شرح زیر اند:
- ساختارشناسی فعل‌های فارسی
- دستور مختصر زبان فارسی (در حوزه‌ی فعل‌ها)
- نمایه‌های صرف فعل‌ها (ساده، پیشوندی و ترکیبی)
- فهرست فعل‌های پارسی با ترجمه‌ی انگلیسی آنها

این کتاب پانصد و هشتاد و شش فعل ساده رایج‌تر در زبان فارسی را بررسی کرده است و مشتق‌هایی رایج در زبان فارسی از این فعل‌ها را نیز معرفی نموده است.

بنابراین باید این نکته را در نظر داشت.  زبان فارسی چون زبان آهنگینی است مردم اول برایشان سنگین است که بگویند من تلفنیدم و بجایش "تلفن زدم" را میگویند. اینکه بگوییم تلفنیدم یا تلفنید و تلفندند بجای تلف زدند و این حرفها ربطی به علمی بودن زبان و غیره ندارد. میتوان تلفنیدن را بجای تلفن زدن استعمال کرد. حالا با این کار آیا پان‌ترکیستها فکر میکنید زبانهای خاورمیانه علمی میشوند؟ در کردی کرمانجی بجای کامل کردن میگویند کاملاندن. خوب آیا با این کار کردی کرمانجی یک زبان علمی است؟

وگرنه حتی شاعران فارسی از واژگان عربی هم فعل بسیاری ساختند:اختراعیدن - اعترافیدن... و غیره.

یک شاعر مال قرن یازدهم:

گر چه طرزِ نو اختراعیدم

جانبِ نظم را مراعیدم

بنابراین دست‌گاه فعل‌سازی زبان فارسی کامل است ولی بستگی کابرد آن نیازمند به سرمایه‌گزاری فرهنسگتان و عادت مردم است:

http://www.archive.org/download/AStudyOfDenominativeVerbsInMiddlePersianAndModernPersian/farsifelhaa.pdf

و در نهایت فعل برساخته(موسوم به جعلی) درست کردن از هر چیزی ربطی به علمی بودن ندارد وگرنه زبان عربی از زبان انگلیسی بسیار عقب‌افتاده‌تر است در حالیکه از هر واژه‌ی عربی میتوان یک فعل ساخت.

به علاوه‌ی مقاله‌ی دکتر منصوری در اینجا:

http://www.archive.org/download/AStudyOfDenominativeVerbsInMiddlePersianAndModernPersian/farsifelhaa.pdf

نوشتارهای زیر نیز در رابطه با کارواژه‌ها (فعلهای) زبان فارسی و توانمندی آن آموزنده است:

نوشته‌ی پیشین در معرفی کتاب دکتر محسن حافظیان، زبان‌شناس از دانشگاه سوربن، درباره‌ی ساختارشناسی فعل‌های پارسی
- نوشته‌ای قدیمی از دکتر محمد حیدری ملایری با عنوان
بحثی درباره‌ی صرف فعل در زبان علمی فارسی
- خود
فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک دکتر محمد حیدری ملایری نشانه‌ی دیگری از توانایی زبان علمی پارسی است.

-          و همچنین کتاب سترگ دکتر حافظیان.

 

 

 

تحریف سخن دکتر باطنی و داریوش آشوری

 

یکی از پان‌ترکیستها به استناد عنوان مقاله‌ی دکتر باطنی به نام "زبان فارسی زبان عقیم" اشاره میکند و میخواهد آن را برای خوار کردن زبان فارسی بکار ببرد.   در برنامه‌ی صدای امریکا که دکتر باطنی حضور داشتند ، وی گفت مراد من از «زبان فارسی، زبانی عقیم!» (با علامت تعجب) بوده است، یعنی من این نظر را رد کرده‌ام که فارسی عقیم است.  همچنین اگر پان‌ترکیستها کل مقاله را بدون غرض بخوانند به این نکته میرسند که بحث دکتر باطنی در رابطه با افعال برساخته میباشد و در نقد کسانی هست که این افعال را "جعلی" میدانند و آن را نمی‌پسندند.  برای نمونه در رابطه با همان واژه‌ی Ionization در مقاله دکتر باطنی میتوان به مقاله دکتر ملایری رجوع کرد:

- نوشته‌ای قدیمی از دکتر محمد حیدری ملایری با عنوان بحثی درباره‌ی صرف فعل در زبان علمی فارسی

همچنین اگر پان‌ترکیستها نمیخواهند کل مقاله‌ی دکتر باطنی را بخواهند، بهتر است حداقل همان ده جمله‌ی آخر را بخوانند:

"در پاسخ این بزرگواران باید گفت: اولا " قطبیدن" از نظر ساخت هیچ فرقی با " طلبیدن" ندارد که عنصری و ناصرخسرو و خیام و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی آن را به کار برده اند ( نگاه کنید به مدخل "طلبیدن" در لغت نامهً دهخدا). ثانیا واژه هایی مانند polarize ، iodize ، ionize و نظایر آن نیز در آثار بزرگان ادب انگلیسی مانند شکسپیر و میلتون و بایرون و جز آن دیده نمی شوند. ولی ساخته شدن این مصدرها در زبان انگلیسی و دهها مشتقی که از آنها به دست می آید هیچ زیانی به گنجینهً ادب زبان انگلیسی وارد نکرده است. امروز شور و شوق برای خواندن آثار شکسپیر شاید بیش از روزگاری باشد که این واژه ها ساخته نشده بودند. در واقع این دو قضیه هیچ ارتباطی با هم ندارند......"

کل نقد ایشان بر برخی ادیبان فارسی پیرامون این نکته است که نباید از فعل‌های برساخته(موسوم به جعلی) پرهیز کرد و باید آنها را در زبان علمی فارسی وارد کرد. 

ولی در اینجا نیز باید به دکتر باطنی خرده گرفت زیرا با اینکه در آخر مقاله فرمول توانمندی زبان‌فارسی را پیشنهاد نمودند (و هرچند نظر ایشان در رابطه با خط فارسی اشتباه است زیرا خط چینی و ژاپنی بسیار دشوارتر از خط فارسی هستند) ولی چون توضیح مناسبی در رابطه با عنوان در خود مقاله ندادند، ناچار پان‌ترکسیتهای نژادپرست نیز از عنوان مقاله برای اهداف ایران‌ستیزانه خود سوءاستفاده کامل کردند.

همچنین پان‌ترکیستها کتاب زبان باز داریوش آشوری را نیز برای ترکتازیدن به زبان فارسی بکار میبرند.  ولی داریوش آشوری در این کتاب زبان فارسی را مقایسه با زبان‌های آلمانی و انگلیسی و فرانسوی (سه زبان هندواروپایی) دیگر کرده است و  نه برای نمونه زبان‌‌های دیگر مانند ترکی و عربی (که در همان کتاب نیز جزو زبان‌های جهان سوم شناخته میشوند).

شکی نیست که امروز در عرصه علم زبان‌های انگلیسی و سپس فرانسوی و آلمانی از زبان‌های خاورمیانه پیشرفته‌ترند ولی زبان پارسی نیز چون یک زبان هندواروپایی مانند این سه زبان هست ظرفیت آن را دارد که با سرمایه‌گزاری مناسب در حد و توان این زبان‌ها برسد.

هرچند نقد‌های متعدد بر کتاب داریوش آشوری شده است:

(برای نمونه:

پروفسور محسن حافظیان – زبان دیوزدگی

http://persianlanguage.ir/articles/id%3D54/

)

ولی خود داریوش آشوری نیز کار خوب و نویسن دکتر ملایری را ستوده است:

http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4782547,00.html

بنابراین، برداشت نادرست پان‌ترکیستها از داریوش آشوری اسف‌بار است.

همچنین خود ترکزبانان استانبولی قبول دارند که زبانشان پر از واژگان بیگانه هست و تدریس علوم فنی در دانشگاه‌های بلندمرتبه آن کشور به زبان بیگانه است.  به علاوه این، نویسندگان عرب نیز قبول دارند که زبان‌های آنها از زبان‌های

هندواروپایی انگلیسی، آلمانی و فرانسوی امروز پس‌رفته‌تر است:

http://www.thenational.ae/apps/pbcs.dll/article?AID=/20100524/OPINION/705239925/1080/opinion

http://i-epistemology.net/abdul-hamid-a-abu-sulayman/1140-arabic-language-and-challenges-of-the-age.html

 

 

علمی بودن زبان فارسی

 

یکی از پان‌ترکیستها میگوید که زبان فارسی زبان علمی نیست و بهتر است زبان رسمی ایران نباشد!

دوست گرامی شهربراز پاسخ خوبی به بخشی از این ژاژخایی و گزافه‌گویی داده است (و بخشی از سخنان او را ما مورد استفاده قرار میدهیم).

تنها زبان پارسی نیست که در زمان حاضر برای واژه‌سازی علمی نیازمند بازنگری است بلکه زبان‌های دیگر (از جمله عربی و ترکی و صدها زبان دیگر) نیز همین مشکل را دارند. حتا زبان فرانسه نیز در مواردی از واژه‌های انگلیسی استفاده می‌کند. اما خوشبختانه زبان پارسی به خاطر این که زبانی هندواروپایی است می‌تواند از همان ساختار و سبک زبان‌های علمی دیگر چون انگلیسی و فرانسه سود ببرد. مثلا همان طور که در مقاله‌ی پروفسور حسابی آمده است:

کلمه‌ی Permeability که می‌توان آن را در فارسی با کلمه‌ی «تراوایی» بیان کرد، در فرهنگ‌های عربی چنین ترجمه شده است: «امکان قابلیة الترشح» و یا برای خود کلمه‌ی Mollusque که در فارسی «نرم‌تنان» گفته می‌شود، در عربی یک جمله به کار می‌رود: «حیوان عادم الفقار» [=جانور بدون ستون مهره]

 

یا به نقل از دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی، در فرهنگ فرانسه-عربی ژان باتیست بلو (Jean-Baptiste Belot) معادل‌های زیر نوشته شده است: esthetique: (اسم) علم سنن الجمال، (صفت) متعلق به علم سنن الجمال (پارسی: اسم: زیباشناسی، صفت: زیباشناختی/زیباشناسانه)

زبان پارسی از پایه‌های یکپارچگی و اتحاد ملی ایرانیان است و از نظر ادبی و فرهنگی از غنی‌ترین زبان‌های جهان است.

استاد ابراهیم پورداود بر کتاب «فرهنگ پهلوی-فارسی» نوشته‌ی دکتر بهرام فره‌وشی به تاریخ تیرماه ۱۳۴۶ خ / ۱۹۶۷ م:

در آغاز فروردین بسال ۱۳۰۸ خورشیدی، در گزارش اوستای خود، جلد یکم یشتها نوشته‌ام: «.. بجاست که در مدارس عالی ما تدریس فُرس [=پارسی باستان] و اوستا و پهلوی معمول گردد، همانطوری که در مدارس بزرگ اروپا تدریس زبانهای یونانی و لاتینی که ریشهء السنهء مغربی است، معمول است. امید است بزودی دولت ما چند تن از پارسیان دانشمند اوستا و پهلوی‌دان را به تهران جلب نموده، تحصیل این دو زبان را برقرار سازد و به ملیت ما روح تازه‌ای بدمد...»

 

دیگر بار در برلن در دیباچهء جلد دوم یشتها در تاریخ یکم فروردین ماه ۱۳۱۰ نوشته‌ام: «سزاوار است دولت ایران در میان شاگردانی که هر ساله از برای تحصیل به اروپا می‌فرستد، چند نفر را از برای تحصیل اوستا و پهلوی تخصیص دهد یا چند تن از دانشمندان اوستا و پهلوی‌دان پارسی را از برای تدریس به تهران بخواهد...»

نیازمندیهای پارسی نو باید به دستیاری پارسی میانه (پهلوی) برکنار شود، اگر نشد، به پارسی باستان روی آوریم هرچند که از این زبان بیش از پانصد ششصد واژه در سنگنبشتهای پادشاهان هخامنشی بجای نمانده است.

از این دو زبان باستانی گذشته، زبان اوستایی که یکی از زبانهای دیرین کشور ماست بسیاری از نیازمندیهای ما را برکنار خواهد کرد. اگر از هیچیک از این زبانها واژه‌ای را که جویا هستیم، نیافتیم، سانسکریت که یکی از زبانهای کهنسال برادران آریایی ماست، بداد ما خواهد رسید. سانسکریت به ما بیگانه نیست، آن را خواهر زبانهای اوستایی و پارسی باستان خوانده‌اند. شک نیست که روزی ایرانیان و هندوان با هم می‌زیستند و از یک زبان و آیین برخوردار بودند.

 

پیش از هرچیز باید به زبانی بپردازیم که پیش از پارسی نو، زبان نیاکان ما بوده و آن پارسی میانه است. پارسی نو فرزند پارسی میانه است و پارسی میانه فرزند پارسی باستان است.

 

بنابراین هدف پان‌ترکیستها تنها گسیختن پیوند ایرانیان است.  وگرنه آنها خود نیک میدانند که زبان ترکی استانبولی و اوزبکی و ترکی آذربایجانی و یاقوتی و ایغوری و غیره هیچ کدام زبان‌های علمی نیستند.  حتی برخلاف زبان فارسی، آنها هیچ کدام یک کتاب مهم علمی از دوران کهن و اسلامی ندارند (ترکی عثمانی شاید اندکی داشته باشد ولی آن یک زبان مرده است).

دوم اینکه در بسیاری از کشورهای آفریقایی و پاکستان و هیتی و غیره زبانهای فرانسوی و انگلیسی رایج‌ است ولی این کشور‌ها در سطح علمی بسیار پایین‌تری از ایران هستند.  در مقابل آنها،  با وجود اینکه زبان انگلیسی از چینی و ژاپنی بسیار علمی‌تر است، ولی کشورهای ژاپن و چین دارند از کشورهای غربی در فناوری جلو می‌زنند.

زبان فارسی از هر لحاظ غنی است و میتواند برای علم فناوری امروز نیز واژه‌سازی کنید. از لحاظ علم فناوری امروزی تمامی زبانهای خاورمیانه عقب افتادند ولی فارسی یک زبان هندواروپایی است (و در این راستا بستگی به وامواژه ندارد بلکه دستور زبان مورد نظر است) و بین این زبانها (ترکی 80 ساله استانبولی و عربی و فارسی) بهترین شانس را فارسی دارد زیرا جزو همان خانواده است و برای همین میتوان واژگانی برای مفهموم نوین برایش ساخت:

http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/A_v1.htm

به علاوه اینکه میتوان از پارسی-میانه-سغدی-اوستا و اگر نیازی باشد همان سانسکریت که خواهر زبانهای ایرانی هست بهره برد.  ولی این امر را تنها یک دولت ایراندوست  و دلسوز و سرمایه‌گزار بر زبان میتواند انجام دهد.  علم زبانشناسی امروزی هم برتری زبانها را رد میکند (و هر زبانی که رویش سرمایه-گزاری بشود میتوان به مقام انگلیسی امروز برسد حتی اسپرانتو یک زبان ساختگی است). ولی هر زبان نمیتواند یک شبه ادبیات تولید کند و مانند زبان‌ پارسی بر تمدن بشری اثر مهمی بگذارد.

برتری زبان فارسی بر ترکی یا بر عکس یا هیچ؟

یکی از پان‌ترکیستها ادعا میکند که زبان ترکی 46 زمان دارد و غیره و بنابراین از زبان پارسی برتر است!

نخست باید گفت که زبان‌های پیچیده هرگز نشان برتری نیستند.  برای نمونه زبان پشتو از فارسی و زبان آلمانی از انگلیسی بسیار پیچیده‌ترند ولی هیچ کس ادعا نمیکند که زبان آلمانی از زبان انگلیسی یا پشتور از زبان فارسی برتر است. این زبانها را به میان آوردم زیرا زبان پشتو از زبان خانواده‌ی ایرانی است و زبان آلمانی هم مانند زبان انگلیسی از خانواده‌ی زبانهای ژرمانیک می‌باشند.  حتی فراتر برویم، زبان عربی دستور زبانش بسیار پیچیده‌تر از زبان انگلیسی است، ولی هیچ کس امروز نمی‌تواند انکار کند که دست‌کم در عرصه‌ی علم و فلسفه، زبان انگلیسی امروز زبان برتری است.

یا برای نمونه در فارسی میتوان گفت "بشناسیم" و "بشناسانیم" ولی چنین ویژگی برای نمونه در انگلیسی نیست.  یا برای نمونه زبان فارسی میتواند به یک بن هم میانوند و هم پسوند و هم پیشوند بیفزاید در حالیکه در ترکی تنها پسوند به بن افزوده میشود.  پس دستورهای زبان یا تعداد افعال (که بحثش شد) یا ویژگی خاصر هر زبانی هیچ نوع نشانگر برتری نیستند.  وگرنه زبان عربی هم از لحاظ پیچیدگی و هم از لحاظ تعداد افعال و از زبان انگلیسی بیشتر پیچیدگی دارد، ولی زبان انگلیسی بدون شک امروز مهمترین و علمی‌ترین و ادبی‌ترین زبان جهان است.  تعداد واژگان زبان انگلیسی نیز از عربی بسیار بیشتر است.  

در کل باید گفت که تمامی زبان‌ها در جهان محترم هستند و با سرمایه‌گزاری مناسب (و فرهنگستان مناسب) و انسان‌های دلسوز، می‌توان به توانمندی آنها افزایید.  چنانکه لغت‌نامه‌ی دکتر ملایری سند خوبی بر توانایی زبان پارسی و زبان‌های ایرانی در واژه‌سازی علمی می‌باشد:

http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/Intro.htm

در اینجا بد نیست دوباره نگاهی به سخن زبان‌شناسی کنیم که در اول این مقاله نیز به او اشاره شد:

هر زبان‌شناس امروزی که مقاله‌ی نوایی را بخواند نتیجه می‌گیرد که نوایی برهان ضعیفی ارائه کرده است زیرا استدلال اصلی وی آن است که در زبان ترکی واژه‌هایی هست که معادل دقیق پارسی ندارند و بنابراین پارسی زبانان باید از همان واژه‌های ترکی استفاده کنند. این عصای نی‌ین برای تکیه کردن سست و ضعیف است زیرا در حقیقت تنها زبان‌های کمیاب هستند که وام‌واژه ندارند. به هر حال، زیبایی زبان و برتری آن به عنوان رسانه‌ی ادبی کمتر به اندازه‌ی دامنه‌ی واژگان و پاکی و خالصی واژه‌ها و ریشه‌شناسی آنها بستگی دارد. بلکه بیشتر به خوش‌نوایی، توانایی بیان و چکش‌خواری [=انعطاف] واژه‌هاست. [تاکید از شهربراز] افزون بر این، حتا اگر بخواهیم نظر نوایی را نظر معتبری بپذیریم، وی خودش با به کار بردن، بی‌شک ناآگاهانه‌ی، واژه‌های فراوان غیرترکی برای ریشخند کردن زبان پارسی و نیاز پارسی‌زبانان به وام‌گیری واژه‌های ترکی، برهان و ادعای خویش را زیر سؤال می‌برد و نابود می‌کند. نویسنده از واژه‌های به کار رفته در متن نوایی شمارشی نکرده است اما تخمین محافظه‌کارانه‌اش این است که دست کم نیمی (۵۰٪) از واژه‌هایی که نوایی [برای نگارش کتابش] به کار برده در اصل یا عربی اند یا پارسی.

 

پان ترکیستها اگر میتوانند یک آثار علمی تاریخی و فلسفی و پژشکی پیش از قرن بیستم به زبان‌های ترکی(که امروز مانند ترکی عثمانی مرده نباشند معرفی میکنند و ما هم با آثار فارسی آن را مقایسه میکنیم.  یعنی چندتا آثار علمی و فسلفی و موسیقی به زبانهای اوزبکی و قرقیزی و ترکی آذربایجانی و ...پیش از قرن نوزدهم یا بیستم وجود دارند که در جهان علم و فلسفه اثرگذار هستند ؟

از دوران کهن حتی یک آثار علمی به زبان ترکی وجود ندارد(که خوانا باشد زیرا ترکی عثمانی 500 ساله یک زبان مرده است و 80 سال مرده میباشد).  برای نمونه

آثار علمی زبان فارسی: دانشنامه علائی ابن سینا به قلم زبان فارسی (حدود هزارسال پیش) – التفهیم بیرونی – آثارهایی از قطب الدین شیرازی

آثار فلسفی: گشایش و رهایش ناصر خسرو (حدود هزار سال پیش)، آثار ناصر الدین طوسی، افضل‌الدین کاشانی

آثار پژشکی: ذخیره خوارزمشاهی (حدود 900 سال پیش) – بزرگترین دانشنامه پژشکی به زبان فارسی که اثرگذاری آن در جهان شرق اسلام مورد مناقشه نیست.

آثار موسیقی: چهار کتاب از عبدالقادر مراغی همگی به فارسی

اگر هم آثار امروزی است میتوانید به لغتنامه اخترفیزیک و اخترشناسی نگاه کنید:

http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/Intro.html

(این واژه-نامه اخترفیزیک انبوه واژگان و افعال و نامهای ریشه-دار ایرانی ساخته است.. ) .

میتوان هر زبان را توانمند کرد ولی برای هر زبانی نمیتوان یک روزه ادبیات جعل کرد. 

 

به اندیشه‌ی نگارنده‌ی مقاله‌ی فعلی، آنچه را می‌توان برتر دانستن یک زبان دانست همان ادبیاتیست که از آن زبان تولید گشته است و بر تمدن بشر اثر گذاشته است. 

در این راستا تنها کافیست به دو نکته اشاره کنیم.

یک)

در کشورهای پان‌ترکیستی ترکیه و جمهوری قلابی آذربایجان، بزرگترین شاعران همان مولانا جلال الدین رومی و نظامی گنجوی هستند.  یعنی در زبان ترکی هم‌سان این دوتا سخن‌ور بزرگ پیدا نمیشود.  حتی نظامی گنجوی، با وجود اینکه یک بیت ترکی ندارد، به عنوان شاعر ملی این کشور پان‌ترکیستی از سوی مقامات آن انتخاب شده است.  و همچنان است مولانا جلال الدین رومی که هم‌سانی در ترکیه کنونی ندارد.

بایست یادآوری کرد که برخلاف نظر بطلان پان‌ترکیستها هیچ کدام از این دو شاعر ترک نبودند.  اینها به زبان و ادبیات فارسی نیز خدمت کردند و هر دو ایرانی‌تبار و ایرانی‌فرهنگ و پارسی‌زبان بودند.  در رابطه با نظامی و مولانا و رد ادعای بطلان پان‌ترکیستها بنگرید به:

http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history

(look for PersianPoetNezamiGanjeiPoliticizationByUSSR.pdf)

Or

http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf

(look for PDF file)

Or

http://www.kavehfarrokh.com/articles/pan-turanism/

(look for .pdf file)

To Cite:

Doostzadeh, Ali. “Politicization of the background of Nizami Ganjavi: Attempted de-Iranization of a historical Iranian figure by the USSR", June 2008 (Updated 2009). 

URL:  http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history

 

http://sites.google.com/site/persianpoetrumi/a-study-on-the-persian-poet/PersianPoetRumi.pdf?attredirects=0&d=1

http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/PersianPoetRumi.pdf

http://www.archive.org/download/AStudyAboutThePersianCulturalLegacyAndBackgroundOfTheSufiMystics/PersianPoetRumi.pdf

http://www.azargoshnasp.com/Pasokhbehanirani/PersianPoetRumi.htm

 

 

اما همین نکته نشان میدهد که پان‌ترکیستها یک سخن‌ور ترکی‌گوی هم‌سان این دو ایرانی بزرگ‌ ندارند.  حتی باید گفت که با وجود اینکه یک فارسی‌زبان اشعار نظامی و مولانا را می‌فهمد، ولی یک ترک‌زبان اهل ترکیه نمی‌تواند آثار ترکی عثمانی را بفهمد!  همچنین است در مورد جمهوری آذربایجان که سبک کلاسیک ترکی آذربایجان را انکار کردند و چهاربار الغبای خود را عوض کردند و در کل اشعار کسانی مانند فضولی و نسیمی که پر از واژگان فارسی دارد را به خوبی در‌نمی‌یابند.

دو)

گوثه، بزرگترین فرهیخته فرهنگی تاریخ آلمان در رابطه با زبان پارسی میگوید:

 

شمس تبریزی:"زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است". (شمس تبریزی-مقالات)

 

غلامحسین ساعدی تبریزی:'"زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند."

 

گوثه آلمانی: "ادبیات فارسی، یکی از چهار ارکان ادبیات بشر است"

 

Persian literature has been considered by such thinkers as Goethe one of the four main bodies of world literature.

(Von David Levinson, Karen Christensen, Encyclopedia of Modern Asia, Charles Scribner's Sons. 2002 pg 48)

 

سخن پایان و توضیحی در رابطه با پیوست‌های مقاله

 

پان‌ترکیستها دروغ‌های زیادی در رابطه با زبان پارسی ساخته‌اند که در این مقاله به این دروغ‌ها پاسخ داده شد.  در هر رو، همه‌ی این دروغها و ترک‌تازی‌ها به زبان فارسی نشان‌گر کم‌فرهنگی و کمبودی پان‌ترکیستهای ایران‌ستیز و تجزیه‌طلب است.  

شمس تبریزی:"زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است". (شمس تبریزی-مقالات)

مردم آذربایجان در زمان شمس تبریزی به زبان پهلوی آذری سخن میگفتند ولی در زمان ترک‌زبان شدن آذربایجان نیز پیوند آن با زبان فارسی دری بریده نشده است.

غلامحسین ساعدی تبریزی:'"زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند."

گوثه آلمانی: "ادبیات فارسی، یکی از چهار ارکان ادبیات بشر است"

 

 

پس ما زبان پارسی را به عنوان زبان اول عرفان اسلامی با آثاری چون دیوان حافظ و مولوی و عطار و سنایی و..... . زبان حماسه‌سرایان بزرگ چون فردوسی و نظامی و اسدی طوسی و زبانی که آثار علمی و فلسفی و تاریخی دارد، پاس می داریم.  زبان پارسی شیرازه‌ی ملت ایران و ستون فقرات یک ملت بزرگ فرهنگی است.  با این حال، نگارنده چون صفحات اینترنتی پان‌ترکیست‌ها با اطلاعات غلط و تهمت‌های ناروا را درین چندسال مشاهده کرده بود، ناچار پاسخی کوتاه به برخی از دروغ‌ها داده شد.  زبان پارسی نیازی به دفاع البته در مقابل ترک‌تازی پان‌ترکیستها ندارد زیرا خودش را برای هزار و دویست سال ثابت کرده است. 

همچنین در این مقاله برخلاف پان‌ترکیستها ما هیچ نوع بی‌احترامی به زبان‌های دیگر نکردیم.

فضولی شاعر ترکزبان (که ترکان ترکیه و جمهوری آذربایجان نمیتوانند او را بفهمند زیرا واژگان فارسی و تازی در کارش فراوان است) در رابطه با زبان ترکی در مقدمه حدیقه السعدا مینویسد:

"اگر چه عبارت ترکیه بیان واقع دشوار در زیرا اکثرا الفاظی رکیک و عباراتی ناهموار در.  امید در که همت اولیا اتمامنه مساعدت و انجامنه معاونت قیله"

یعنی فضولی زبان ترکی را پر از الفاظ رکیک و ناهموار میداند ولی هر زبانی برای گویندگان آن محترم است

 

حال توضیحی در رابطه با پیوست‌‌های این مقاله.

مقاله‌ی نخستین در رابطه با استقلال زبان پارسی است و پاسخیست به یک پان‌ترکیست که ادعاهای شگفت‌آوری را کرده بود.

مقاله‌ی دوم، در رابطه با بلایی است که نژادپرستان پان‌ترکیست بر سر زبان ترکی عثمانی آوردند و یک تمدن پانصدساله و فرهنگ پانصدسال را با تعصب کور نژادی از بین بردند.  ترجمه‌ی این مقاله از سرور شهربراز است.  این مقاله نه تنها برای فرونشاندن احساسات پوچ پان‌ترکیستهایی که زبان ترکی استانبولی را زبان فوق بشر و موجودات فضایی میدانند کافی است، بلکه برای آنهایی که میخواهند وام‌واژگان زبان پارسی را نیز بزدایند نکته‌ی مهمی را دارد. 

مقاله‌ی سوم نیز نشان‌گر پویایی زبان پارسی در واژگان علمی است و از دکتر حیدر ملایری می‌باشد.  دکتر حیدر ملایری که زبان‌شناس و اختر‌شناس برجسته‌ای است یک لغتنامه‌ی بسیار دانشی در علم اخترشناسی برای زبان پارسی آفریده است:

http://aramis2.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php

مقاله‌ی سوم در رابطه با فعل فارسی و واژگان علمی است و چگونه دستگاه زبان فارسی در این مورد کامل است ولی باید بهتر از آن استفاده شود تا زبان فارسی در آینده بتواند نیز یک زبان علمی هم بشود (به خواست خداوند).

البته مقاله‌های دیگری در این مقاله به آن اشاره شد که برخیشان نیز در اینجا قابل دسترش میباشند:

http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm

و در تارنگار شهربراز نیز مقاله‌های علمی زیاد هستند:

http://shahrbaraz.blogspot.com/search/label/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86

 

 

پیوست یک: چند یادآوری ی بایسته درباره ی-استقلال ِ ساختاری ی ِ زبان ِ فارسی

زبان فارسی با توانایی‌ی شگفت و بسیار گسترده ی تركیب سازی اش – خواه از تركیب ِ نامها یا نامها و صفتها یا  نامها با حرفهای افزوده، خواه از پیوستن واژه ها  با "وَند" ها --  دارای چنان پویایی ی خیره كننده و گنجینه ی گرانباری است كه زبان عربی با همه ی دم و دستگاه اشتقاقی اش به گردِ پای آن هم نمی رسد تا چه رسد به این كه كسی زبان نیرومند فارسی را شاخه ای از زبان عربی بینگارد!

جلیل دوستخواه

 

 

چهارشنبه ١٠ اسفند ١٣٨۴ – اول مارس ٢٠٠۶

 

در اخبار ِ روز ِ دوشنبه هشتم اسفند 1384 گفتاری با عنوان ِ  "چرا در هزار سال حكومت تركان بر ایران، فارسی زبان ِ رایج بود و نه تركی؟!" نوشته ی آقای آیدین تبریزی درج گردیده است.

   نویسنده ی این گفتار، مانند برخی دیگر از هم میهنان آذربایجانی ی ما بر بایستگی ی رسمی شدن ِ زبان ِ تركی ی آذری به منزله ی زبان ِ مادری ی مردم آذربایجان در گستره ی آموزش و پرورش تاكید تمام ورزیده است كه همانا حقّ ِ طبیعی و انسانی و پذیرفتنی ی آنان است. امّا در فرایند ِ بحث و تحلیل خود، از یك سو با پیش كشیدن ِ برخی نگرشهای رسمی ی فرمانروایان و دولتمردان رسمی ی پیشین و نیش و كنایه زدن به حاكمان معزول (و بلكه معدوم) به تكرار، سخن از نژادپرستی و ایران گرایی و باستان خواهی به میان می آورد  و از سوی دیگر، پای در حوزه ی شناخت ِ ساختاری و دستوری ی زبان فارسی می گذارد و برداشتهایی را به خواننده عرضه می كند كه در خور ِ بحث و نقدی بنیادین و كارشناختی است و پاره ای از آنها آشكارا با دریافت های زبان شناختی و داده های تاریخی ناهمخوانی دارد.

   در مورد ِ نكته ی نخست، نویسنده به گونه ای سخن می گوید كه گویی مردم آذربایجان ایرانی نیستند و ایرانیان سرزمین ِ آنان را به اشغال درآورده و زبان فارسی را بر مردم تركی زبان شده ی  آن ناحیه تحمیل كرده باشند. او این پیشینه ی تاریخی (و حتّا پیش تاریخی) ی بسیار كهن را كه مردم آذربایجان و اران (كه امروز نام آذربایجان به منزله ی یك كشور مستقل بر آن چسبانده شده است)، همواره ایرانی بوده اند و زبان مادری و بومی ی آنان نیز --  به شرحی كه در كتاب بسیار علمی و ارزشمند ِ زنده یاد احمد كسروی ی تبریزی به نام آذری یا زبان باستان آذربایجان آمده – آذری نام داشته و گویشی از زبان فارسی به شمار می آمده كه هنوز برخی از شاخه ها و نشانه های آن در گویش های  پاره ای از روستاهای آن منطقه برجا مانده و تنها در سده های نخست پس از اسلام و بر اثر پاره ای جا به جایی های قومی، شاخه ای از زبان تركی (كه برای بازشناسی ی آن از زبان مردم تركیه، تركی ی آذری خوانده می شود) جایگزین ِ آن گویش ِ كهن ِ فارسی بنیاد گردیده و تا  به امروز پاییده است.  پس بحث زبان ِ مادری ی مردم آذربایجان را نباید با مساله ی ساختگی ی قومی و نژادی درآمیخت و خطّی جداساز در میان آذربایجان و ایران كشید.  گذشته از مرده ریگ فرهنگی ی هزاره های دور، زبان و ادب فارسی ی هزاره ی اخیر، چهره های ادبی ی والا و سرآمدی همچون نظامی ی گنجه ای و همروزگارانش خاقانی ی شروانی، مجیرالدّین بیلقانی، قطران تبریزی (همان كه در هنگام سفر ناصر خسرو به آذربایجان، پرسشهای زبانی و ادبی ی خود را با استاد ادب و شعر ِ قُبادیان در میان گذاشت)، همام تبریزی، اوحدی ی مراغه ای (یا اصفهانی) و بسیاری دیگر را زاده و پرورده ی آذربایجان می شناسد و سخنی از این خندستانی تر نیست كه كسی این بزرگان را تنها به دلیل آن كه پسینیان ایشان تركی زبان شده اند، جُز ایرانی بخواند و در تقابل با ایران بداند. هرگاه آذربایجان در مفهوم و مقیاس گسترده ی كهنش بخشی از همان ایرانی نیست كه نظامی سخن سالار بزرگ در وصف و ستایش آن می گوید:

"همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس، خجل/ چون كه ایران دل ِ زمین باشد/ دل ز تن به بُوَد، یقین باشد."

پس بفرمایید ایران كجاست؟

   شهریار تبریزی شاعر معاصر كه در كنار سرایش منظومه ی والای حیدربابایه سلام به زبان مادری اش تركی، بیشتر ِ نزدیك به تمام شعرهایش را به زبان ِ ادبی و فرهنگی ی ملّی اش فارسی سرود  و با پیشگام ِ شعر معاصر فارسی نیما یوشیج انس و الفت و داد و ستدی ژرف و گسترده داشت، در جایی به این تفاوت زبانی ی آذربایجانیان با دیگر هم میهنان ایرانی شان اشاره ای دارد و می گوید: "اختلاف ِ لهجه، ملیت نزاید  بهر ِ كس!"

   امّا نكته ی دومی كه نویسنده ی گفتار،  به گستردگی بدان می پردازد، هنجار و ساختار زبان ِ  فارسی است. وی در پرداختن بدین نكته، نمایی زبان شناختی به سخنش می دهد؛ امّا در همان نگاه نخست، می توان دریافت كه برداشتهایش از واقعیت ِ كالبد و درونمایه ی این زبان و چگونگی ی هم آمیزی ی آن با وامْ واژه های عربی در تمام هزاره ی كاربُردش به دور است و چُنان جمع بندی هایی ازگفتارش می كند كه می تواند خواننده ی كمتر آشنا با بُنیادها و سنجه های این زبان را

دچار ذهن آشوبی و گمراهی گرداند.

  بررسی ی انتقادی ی چنین رویكردهایی در گفتار یادكرده، در حدّ ِ گنجایش یادداشت كنونی نیست  و من نیز مجال و فرصت این كار را ندارم و تنها به سبب اهمیت موضوع به دو سه فقره از آنها می پردازم.

   نویسنده از "نزدیكی و قابلیت ِ تطابق زبان فارسی با زبان عربی" سخن می گوید و با قطعی و مُحرز انگاشتن ِ این برداشت، می نویسد: "همین نزدیكی و قابلیت تطابق ِ زبان فارسی با عربی بود كه آن را كاملا در زبان عربی حلّ نمود و امروزه فارسی نه به عنوان ِ یك زبان مستقل كه به عنوان ِ لهجه ای از زبان عربی شناخته می شود."

   چنین حُكمی درباره ی زبان فارسی تا بدان اندازه ناروا و پرت و بیگانه با ابتدایی ترین سنجه های زبان شناختی است كه بی گمان كسانی مرا به سبب ِ پرداختن به گفتاری از این دست و هزینه كردن ِ وقت ِ كمیاب و ارزشمند در بررسی ی انتقادی ی آن، نكوهش خواهند كرد. امّا از آن جا كه پای ِ زبان فارسی، این میراث گوهرین ِ فردوسی ها، بیهقی ها، ناصرخسروها، نظامی ها، حافظ ها، سعدی ها، نیما یوشیج ها، شاملوها، اخوان ها، سپهری ها و فرّخ زادها در میان است و بیم ِ شبهه افكنی در برخی از ذهنها و به كژراهه كشاندن آنها می رود، اندیشه و دل و جانم راه نمی دهد كه خاموش بنشینم و روشنگری نكنم.

   نویسنده در بیان این سخن، یا مفهوم راستین ِ تعبیرهایی همچون "قابلیت ِ تطابق"  و "كاملا حلّ شده بودن ِ یك زبان در زبان ِ دیگر"  و "تفاوت ِ یك زبان ِ مستقل از زبانی وابسته و در مقام لهجه ای از زبانی دیگر"  را در نظر ندارد و یا دانسته و با نادیده گرفتن ِ ساده ترین اصلهای زبان شناختی، به خود اجازه می دهد كه میراث تاریخی و فرهنگی ی میلیونها ایرانی و هزاران شاعر و نویسنده و تاریخ نگار و دانشمند و پژوهشگر و ناقد ادبی را چنین بی پروا به بازی و ریشخند بگیرد و با خاك راه یكسان كند!

   نگارنده ی گفتار در اشاره به اثرهای دانشوران و فیلسوفان و مورّخان ِ كهن ایرانی، بی آن كه نمونه و شاهد مثالی بیاورد و یا از كسی نام ببرد، می نویسد: " تنها فعل ها و فاعل ها هستند كه فارسی هستند و تمام اصطلاحات علمی، فلسفی، عرفانی و مذهبی به زبان عربی هستند."

   آشكارست كه در نخستین سده های پس از اسلام و در پیامد ِ آن تازش ِ گسترده و فروپاشی ی همه ی نهادهای فرهنگی و ادبی ی پیشین، تا كمر راست كردن ِ زبان فارسی ی نو  به منزله ی فرزند و دنباله ی طبیعی ی زبان فارسی ی میانه، به سبب ِ گستردگی و توانمندی ی زبان عربی در پایگاه زبان جهان شمول آن روزگاران، بسیاری از اثرهای ایرانیان به زبان عربی نگاشته می شد و در شماری از نوشتارهای فارسی نیز زیاده روی در كاربُرد ِ وامْ واژه های  ِ عربی چشم گیرست. امّا آیا می توان حكم كلْی داد و بیهقی ها  و میرزا مهدی خان مُنشی ها  را در یك راستا ارزیابید و همتراز شمرد؟ آیا می توان كوششهای والای ابن سینا  و دیگر دانشوران و فرهیختگان را  در  جهت ساختن و به كار بردن ِ واژگان و تركیبهای فارسی به جای عربی یكسره نادیده گرفت؟

   نویسنده با نگاهی به پوسته ی زبان فارسی  و میزان ِ (گاه بالای ِ) كاربُرد ِ وامْ واژه های عربی در آن و غافل از تفاوت های بنیادین ساختاری در میان ِ زبان ِ هندو-اروپایی ی فارسی و زبان ِ سامی ی عربی، حكم  بر نزدیكی و قابلیت ِ تطابق زبان فارسی با زبان عربی" می دهد و در این برداشت ِ بكلّی نادرست ِ خویش تا حدّ ِ "لهجه" ای از زبان ِ عربی شمردن ِ زبان ِ فارسی پیش می رود! گویی هرگز فكرش را نكرده باشد كه كسی به سراغش خواهد رفت و از او خواهد پرسید كه: "مفهوم ِ زبان شناختی ی ِ "لهجه"  چیست و چگونه یك زبان ِ هندو- اروپایی با هنجار و ساختار ویژه اش، می تواند لهجه ای از یك زبان سامی با ساخت و پرداختی بكلّی دیگرگونه باشد؟"

   هرگاه سنجه ی چنین برداشت ِ نادرستی، همان نگاه ِ برون نگر و بدون دقّت علمی به كاربُرد ِ وامْ واژه های عربی در زبان فارسی باشد، ناچار باید زبان جهان شمول انگلیسی را نیز كه هزاران وامْ واژه از نزدیك به تمام ِ زبانهای خاور و باختر جهان (با ساختارهای زبانی ی یكسره متفاوت) و از جمله از همین زبانهای فارسی و عربی بدان راه یافته و كاربُردهای گوناگون ِ روزمرّه دارد، "لهجه" ای از هریك از آن زبانها شمرد! ناگفته پیداست كه چنین انگاشت و برداشتی بكلّی ناسزاوار و غیر علمی است.

   بله، زبان فارسی ی نو، خود زمانی "گویش" ی از زبان فارسی ی میانه (/پهلوی) بود كه پدر راستین ِ آن به شمار می آمد ( و نه زبان ِ سامی ی عربی!). امّا این حكایت چهارده سده پیش از این است و نه روایت امروز. آن گویش ِ پویا،  در فرایند ِ زندگی ی اجتماعی و فرهنگی ی ایرانیان بالید و برومند شد و به كالبد ِ سیمرغی درآمد كه بر گستره ی سرزمینهای ایرانی پرگشود و پرواز آغازكرد.  بر كرانه ی آمو دریا سایه افكند و رودكی را پرورد. بر باره ی توس نشست و خداوندگار سخن، فردوسی را بر چكاد ِ حماسه نشاند.  در قُبادیان و یمگان دره، ناصرِ خسرو ِ ارج شناس ِ "پُربها دُرّ ِ لفظ ِ دری" را بر اورنگ ادب و دانش و فلسفه جای داد. در بیهق ِ سبزوار، بیهقی را پاسدار تاریخ نگاری ی راستین گردانید.  در نیشابور خیام بزرگ را خداوند ِ دانش و فرهنگ كرد. در كوهساران بلند ِ اران و قفقاز، نظامی و خاقانی را مرتبه ی سالاری ی سخن بخشید. در بلخ، خداوندگار عشق و عرفان را زاد و سپس در قونیه همدل و همراز شمس تبریزی كرد.  در تبریز قطران و همام  و شمس و ساعدی را پرورد. در شیراز سعدی و حافظ را به تغزّل و ترنّم گویا كرد. در اصفهان، كرانه ی زاینده رود را جمال و كمال بخشید. در كوهستان البرز، نیما یوشیج  را پیشگام  شعر نو كرد. در تهران، هدایت بزرگ را پرورد و  شاملو، اخوان، سپهری، فرّخ زاد، آتشی  و دیگران ِ گردآمده از گوشه و كنار ایران زمین را رهروان ِ پویا و پایدار ِ راه ِ شعر و فرهنگ  گردانید.

   این زبان توانمند و پرمایه كه روزگاری در قلمروی از كرانه ی اقیانوس هند و مرز چین در خاور تا مرزهای خاوری ی اروپا در باختر و از مرزهای جنوبی ی روسیه در شمال تا خلیج فارس و مرزهای شمالی ی  سرزمینهای عربی در جنوب رایج بود، به رَغْم  ِ همه ی داد و ستدهای ناگزیرش با زبان عربی و راه یابی ی شمار زیادی از واژه ها و گاه تركیبهای آن در دستگاه واژگانش، تا به امروز بر بنیاد ساختاری ی خود استوار و مستقل و پویا و بالنده مانده و به شایستگی از عهده ی خویشكاری های چندگانه ی ویژه و همگانی اش برآمده است.

   توانمندی و استقلال زبان فارسی از زبان عربی ( و نیز دیگر زبانها) سخنی نیست كه تنها ما ایرانیان فارسی زبان از سر ِ دلبستگی و مهرورزی مان به زبان مادری بگوییم.  این "قولی  است كه جملگی برآنند"  و حتّا آگاهان عرب بدان گواهی می دهند. زنده یاد مُحی الدّین عالم پور روزنامه نگار ِ تاجیك،  در سفری به مصر، از یك استاد ایران شناس دانشگاه قاهره پرسیده بود: " چه شد كه شما مصریان با آن پیشینه ی فرهنگ و تمدّن بسیار كهن خود، از زبان و ادب باستانی تان جدا ماندید و زبان عربی را به منزله ی زبان رسمی ی خود پذیرفتید؟". استاد مصری در پاسخ گفته بود: " سبب ِ این امر آن بود كه ما فردوسی و شاهنامه نداشتیم!"

   زبان فارسی با توانایی ی شگفت و بسیار گسترده ی تركیب سازی اش – خواه از تركیب ِ نامها یا نامها و صفتها یا  نامها با حرفهای افزوده، خواه از پیوستن واژه ها  با "وَند" ها --  دارای چنان پویایی ی خیره كننده و گنجینه ی گرانباری است كه زبان عربی با همه ی دم و دستگاه اشتقاقی اش به گرد ِ پای آن هم نمی رسد تا چه رسد به این كه كسی زبان نیرومند فارسی را شاخه ای از زبان عربی بینگارد!  تازه همین زبان عربی به كوشش دانشمندان و زبان شناسان و فرهنگ نویسان ایزانی در درازنای سده ها شكل گرفت و از یك زبان قبیلگی ی اندك مایه به زبانی جهانی تبدیل گردید. انبوه وامْ واژه های فارسی در عربی كه حتّا به  قرآن نیز راه یافته است (نگا.  آرتور جفری، واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمۀ دكتر فریدون بدره ای، توس، تهران – 1372)، خود یكی از مایه های نیروگرفتن ِ زبان عربی بوده است.

   در سده ی اخیر زبان فارسی، دگردیسی های بسیار یافته و تا اندازه ی زیادی راه كمال پیموده و به گونه ای پختگی و سختگی و فرهیختگی ی نسبی در پاسخ گویی به نیازهای روز افزون ِ ادبی، فرهنگی و علمی رسیده است و خوشبختانه این فرایند ِ سازندگی همچنان ادامه دارد؛ هرچند كه هنوز نابسامانی های بسیار در كار است و كوشندگان راه درازی برای پیمودن در پیش ِ پا دارند.

   در یك جمع بندی ی كلّی،  در نیمه ی پُر ِ بُطری، كاهش تدریجی ی كاربُرد ِ افراطی و بی بند و بار ِ وامْ واژه های بیگانه (عربی و غربی) و پرهیز ِ روز افزون از قلمبه گویی و پیچیده نویسی  و كوشش برای جایگزینی ی واژه های بیگانه با معادل هایی از تك واژه ها یا تركیبهای رسا و گویای فارسی را می بینیم.  البتّه افراط كاری های تندروان و سره نویسان، به این فرآیند آسیب می رساند و نه تنها گرهی را نمی گشاید؛ بلكه  كار را به درغلتیدن از سوی ِ دیگر ِ بام می كشاند.

   امّا در نیمه ی خالی ی بُطری، از یك سو بازماندگان ِ دیرآمده ی منشیان عهد شاه ِ شهید را می بینیم كه به چیزی جز همان زبان مُغلق و نفس گیر ِ عربی مآب و فضل فروشانه رضایت نمی دهند و از سوی دیگر، به  شیفتگان و خودباختگان در برابر ِ زبانهای بیگانه ی غربی و به ویژه انگلیسی  برمی خوریم كه به دستاویز همگامی با جهان صنغتی و به اصطلاح پیشرفته و متمدّن غرب و درواقع بر اثر ِ ناخویشكاری نسبت به ارزشهای زبان و فرهنگ ملّی و همرنگ شدن با جماعت، انبوهی از واژه ها و تركیبها و تعبیرهای بیگانه را در گفتارها و نوشتارهاشان به كار می برند  و معجون و ملقمه ای پدیدمی آورند كه به طنز از آن با عنوان ِ "فارگلیسی"  یادمی شود.  درباره ی هر دو نیمه ی بُطری، در گفتاری با عنوان ِ زبان ِ فارسی از آشوب تا سامان به گستردگی و با آوردن ِ شاهد ِ مثالهای بسیار سخن گفته ام كه در فصلنامه ی الكترونیك واژه، شماره ی 6، پاییز 1384 نشریافته است و نیازی به تكرار درونمایه ی آن گفتار در این جا نیست. نشانی ی واژه چنین است:

http://www.vajehmagazine.com/

*

   با همه ی اینها،  باید گفت كه آنچه  به استقلال ساختاری ی یك زبان آسیب می رساند، بیش از آن كه كاربُرد ِ وامْ واژه های بیگانه باشد، بهره گیری از فاعده های دستوری ی آن زبانهاست.  به كار بردن ِ شیوه های جمع بندی ی واژه های عربی  و یا رعایت ِ انطباق صفت و موصوف در حالت تانیث و جز آن (خواه برای واژه های عربی تبار، خواه برای واژه های فارسی)، از جمله ی این كارهای زیانبار و استقلال شكن است كه هنوز نمونه های  فراوانی از آن را در میان اهل زبان می بینیم.

   امّا برداشت و داوری ی قطعی ی نویسنده ی گفتار مورد ِ بحث در نامستقل شمردن ِ و حلّ شده بودن ِ كامل ِ آن در زبان عربی، ادّعایی بی پایه و نارواست و زبان فارسی، حتّا با درگیری در برخی از نابسامانی های كنونی اش، زبانی است مستقل و هیچ رابطه ی ساختاری و دستوری با زبان سامی ی عربی ندارد و آشوبهای هنوز برجا مانده در آن نیز، با دل سوزیهای بیشتر و بهره گیری از همه ی گنجایش های به كارنگرفته اش، برطرف شدنی است.  چُنین باد!

 

* * *

 

 

 

 

 

پیوست دوم: اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز

اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز

سخنرانی جارینگ

پرفسور جفری لوییس

۱۱ فوریه ۲۰۰۲ م/۲۲ بهمن ۱۳۸۰ خ

برگردان به پارسی: شهربراز

(نوشته‌های درون قلاب [] از مترجم است.)

وقتی نخستین بار، دستور زبان ترکی چَغتایی را باز کردم و آموختم که «خواهد بود» در چغتایی می‌شود bolğay، حال آن که همین واژه در ترکی ترکیه می‌شود ola، چه قدر در برابر bolğay نیرومند، ola سست و ضعیف به نظرم رسید. فکر کردم آسیای میانه جایی است که باید باشم. کتاب‌های گونار جارینگ [ Gunnar Jarring ترک‌شناس و سیاست‌کار سوئدی درگذشته ۲۹ می ۲۰۰۲ م/ ۸ خرداد ۱۳۸۱. شهربراز] درهایی به جهان خیره‌کننده‌ای به رویم باز کرد که آن مرد پراستعداد در آن سفر کرده بود. اما در حالی که مشتاقانه آنها را می‌خواندم و خواب رفتن به جاهایی را می‌دیدم که او رفته بود، هرگز به خواب هم نمی‌دیدم که با گونار جارینگ در این افتخار شریک شوم که در آغاز دهه‌ی ۱۹۵۰ م/۱۳۳۰ خ به عنوان «عضو متناظر انجمن زبان ترکی» برگزیده شوم چه رسد به آن که روزی افتخار آن را داشته باشم که سخنرانی جارینگ را بکنم. به خوبی از بزرگی سهم دانشوران سوئدی، و به ویژه عضوهای موسسه‌ی پژوهشی سوئد در استانبول، در مطالعه‌های ترکی آگاهم و افتخار می‌کنم که این سخنرانی را به یکی از بزرگ‌ترین این دانشوران پیشکش کنم.

من دانشوری برج‌عاج‌نشین هستم نه پژوهشگری میدانی. با وجود شیفتگی‌ام به ترکستان شرقی، قسمت من آن بوده که در بیشتر طول حرفه‌ام، علاقه‌ی اصلی‌ام زبان ترکیه بوده است. من گه‌گاه چغتایی نیز درس داده‌ام. یک سال یکی از دانشجویان می‌خواست «بابُرنامه» را به زبان اصلی بخواند زیرا بابر، نخستین امپراتور مغول گورکانی هند، یعنی یکی از نیاکان این دانشجو، آن را نوشته بود.

موضوع سخنرانی این شامگاه من، اصلاح زبان ترکی است. زیرعنوان کتابی که در این باره نوشته‌ام «کامیابی فاجعه‌آمیز» است. اگرچه این اصلاح از نظر تاثیر بر زبان گفتار، چندان مصیبت‌بار نبوده اما بر اثر این اصلاح، هر نوشته‌ی پیش از دهه‌ی ۱۹۳۰ م/۱۳۱۰ خ و بیشتر آنچه که پس از این تاریخ نوشته شده، به طور فزاینده‌ای برای هر نسل تازه نامفهوم شده است. این اصلاح، کامیابی انکارناپذیری داشته که در آن اصلاحگران در مقصودشان برای پاکسازی قومی - یعنی خلاص شدن از عنصرهای غیرترکی در زبانشان - کامیاب شدند. به طوری که این زبان در سده‌ی گذشته به اندازه‌ی هفت سده‌ی پیش از آن تغییر کرده است. امیدوارم به شما نشان دهم که چرا این کامیابی را فاجعه‌آمیز می‌خوانم.

امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۲۲ م/۱۳۰۱ خ به پایان رسید اما زبان اداری و ادبی آن، یعنی ترکی عثمانی، تنها زبانی که از نظر گستردگی واژگان به انگلیسی نزدیک شد، تا میانه‌ی سده‌ی بیستم م/چهاردهم خ زبان مرده‌ای نشد. قلب این زبان، ترکی بود: یعنی نحو و صورت‌های صرفی آن ترکی بود اما هاگوپیان (V. H. Hagopian) مجبور شد که ۴۰% کتابش به نام «دستور زبان گفتگو‌ی ترکی عثمانی» (Ottoman Turkish Conversation Grammar منتشر شده به سال ۱۹۰۷ م/۱۲۸۶ خ، را به دستور زبان عربی و پارسی اختصاص دهد. علت هم آن بود که عثمانیان چندین ویژگی را از این دو زبان وام گرفته بودند. آنان جمع‌های عربی و پارسی را قرض گرفته بودند. از عربی بیماری زبانی‌ای را گرفته بودند که به نام جنسیت دستور زبانی (grammatical gender) شناخته می‌شود. افزون بر این، صفت‌ها در ترکی پیش از اسم می‌آیند اما در عربی و پارسی پس از اسم می‌آیند. [در زبان پارسی، صفت پیش از اسم هم می‌آید و بدان «ترکیب وارون» یا «ترکیب مقلوب» می‌گویند. شهربراز] در پارسی، میان اسم و صفت کسره‌ای (ـِ) می‌آید و ترکی این هر دو را اقتباس کرد. «دولت عثمانی» (Sublime Porte)، یا دستگاه مرکزی حکومت سلطان عثمانی، در ترکی عثمانی «باب ِ عالی» گفته می‌شد که هر دو واژه‌های عربی هستند به معنای «دروازه» و «بالا» که با ـِ ی پارسی به هم پیوند شده بودند. [مانند اصطلاح «باب همایونی» یا «باب همایون» برای دربار در زمان قاجار. شهربراز]

ترکان مردمی دامدار بودند و در جایی می‌زیستند که امروزه مغولستان بیرونی گفته می‌شود. در سده‌ی هشتم م/دوم خ، آنان از همسایگان مغول خود در نبرد بر سر چراگاه‌ها شکست خورده و میهن خود را ترک کردند و شروع کردند به مهاجرت به سوی جنوب و غرب. در آغاز سده‌ی یازدهم م/پنجم خ بیشتر آنان به خاورمیانه رسیدند، مسلمان شدند و باسوادهایشان الفبای عربی-پارسی را برای نوشتن به کار گرفتند. زبان‌شان از نظر واژه‌های لازم برای زندگی کوچ‌نشینی پربار بود اما از نظر مفهوم‌های فلسفی، یزدان‌شناسی و هنری کمبود داشت. برای این مفهوم‌ها دست به دامان عربی و پارسی شدند.

اما به این هم بسنده نکردند. آنان تنها برای مفهوم‌های نو از این دو زبان وام نگرفتند بلکه حتا واژه‌های پایه‌ای چون ôd (اُد = آتش) از کاربرد افتاد و تا آغاز سده‌ی بیستم م/چهاردهم خ در شعر ترکی برجا ماند اما در نثر چهارصد سال به نرفت و جای آن را «آتش» پارسی گرفت. واژه‌های ترکی sin [سین] و sinle [سینله] (به معنای گور)، در شعرهای مردمی از سده‌ی سیزدهم تا بیستم م/هفتم تا چهاردهم خ به کار می‌رفت و هنوز نیز در آناتولی به گستردگی استفاده می‌شود اما در نثر، خیلی پیش از این تاریخ، واژه‌ی عربی «مزار» جای آن را گرفت. در کتاب «جامع الفَر ِس» (Gami' al-Faris)، فرهنگ نوشته شده در سده‌ی هفدهم م/یازدهم خ، گفته شده برخی مردم sinle را تنها برای گور کافران یا نامسلمانان به کار می‌برند و مسلمانان در «مزار» دفن می‌شوند.

در شعر سنتی ترکی، بیت‌هایی دیده می‌شود که تنها نشانه‌ای که می‌گوید این شعر را شاعری ترک سروده وجود واژه‌های dir [دیر] (هست) و idi [ایدی] (بود) است. این گفته برای نثر سنتی نیز درست است. این مخلوط ترکی-عربی-پارسی را بیشینه‌ی رعیت سلسله‌ی عثمانیان نمی‌فهمیدند، نه تنها عربان و یونانیان و دیگر قوم‌ها، بلکه حتا خود ترکان نیز!

با بالاگیری و گسترش روزنامه‌نگاری در نیمه‌ی دوم سده‌ی نوزدهم م/سیزدهم خ، نویسندگان، ویراستاران و ناشران دریافتند که اگر بخواهند برای مجله‌ها و روزنامه‌هایشان خواننده بیابند، باید با کنار گذاشتن ساخت‌های دستوری عربی و پارسی، زبان نوشتاری را ساده کنند. مردمی که عادت کرده بودند بگویند «علوم طبیعیه» دیدند که آسیبی ندارد اگر به جای جمع عربی علوم بگویند ilimler [ایلیم‌لر] و کسره‌ی اضافه‌ی پارسی و پایان عربی صفت را نیز بیاندازند و صفت را اول بیاورند و بگویند: tabii ilimler [طبیعی ایلیم‌لر]. این واژه‌ها هنوز عربی بودند زیرا تنها واژه‌هایی بودند که در دامنه‌ی واژگان کارکردی بیشتر تولیدکنندگان و خوانندگان روزنامه‌ها و مجله‌ها وجود داشت.

«محمد عاکف» (Mehmet Akif) ، شاعر ترک، در سال ۱۹۰۱ م/۱۲۷۹ خ چنین نوشت:

گزارش‌های جنایت در روزنامه‌ها به چنان زبان بغرنجی ادا می‌شوند که مردم عادی چنان بدین گزارش‌ها گوش می‌دهند که انگار وردهای دینی هستند. مسخره است که بنویسید: «غارتگران شبخیزانه به ماوای محمد بیگ سبب دخول فرصت‌طلبانه‌ای شدند و فرشینه‌های پربها را به سرقت بردند». وقتی منظورتان آن است که: «دزدانی شبانه به خانه‌ی محمد بیگ وارد شدند و هشت فرش قیمتی را دزدیدند». مفهوم‌هایی را که قرار است مردم عادی بفهمند باید به زبان مردم عادی بیان کرد.

اما بایست سال‌ها می‌گذشت تا چنین اتفاقی بیفتد.

اگرچه محمد عاکف در این نظر تنها نبود، اما نیروی بیکران کمال آتاترک و نیز اقتدارش به عنوان رییس جمهور لازم بود تا پاکسازی قومی زبان ترکی آغازیده شود. آتاترک در سال ۱۹۲۸ م/۱۳۰۷ خ تغییر خط از عربی-پارسی به لاتین را سبب شد. دو سال بعد، وی بر کتابی درباره‌ی تاریخ و توانمندی زبان ترکی پیشگفتاری نوشت که در آن این واژه‌های سرنوشت‌ساز را گنجاند: «ملت ترکیه که می‌داند چه گونه از استقلال عالی و سرزمین خود پاسداری کند، باید زبانش را نیز از یوغ زبان‌های خارجی رها کند». در هر کتابی که از آن روز به بعد درباره‌ی اصلاح زبان ترکی نوشته شده این جمله نقل شده است. شوربختانه، توجه اندکی به جمله‌ی پیش از آن شده بود: «ترکی یکی از غنی‌ترین زبان‌هاست. باید تنها آن را با خوش‌سلیقگی به کار برد». او فکر می‌کرد می‌شود معادل ترکی تمام واژه‌های عربی و پارسی را یافت یا ساخت. وی به آنچه می‌گفت عمل نیز کرد. او فهرستی از موضوع‌ها را در دستور قرار داد که می‌خواست تاریخ‌دانان بدانها بپردازند. یکی از آنها «Beşeriyet menşe ve mebdei» [بشریت منشاء و مبدایی] بود یعنی «سرچشمه و خاستگاه نوع بشر» که در آن هر چهار واژه عربی بودند. وقتی نمونه‌ی تایپیده را برایش آوردند، وی عبارت را چنین تغییر داد: «insanların nereden ve nasıl geldikleri» [اینسان‌لرین نه‌ردن و نسیل گلدیک‌لری] یعنی «انسان‌ها از کجا و چه گونه پدید آمدند؟» که در آن سه واژه و دستور زبان ترکی بود. دو واژه‌ی دیگر، یعنی «انسان» و «و»، مدت درازی بود که پذیرفته شده بودند و از اصلاح جان به در بردند.

برای درک جریان اصلاح، باید بدانید که زبان یکی از دو سرگرمی آتاترک بود. سرگرمی دیگر وی تاریخ بود. اشتیاق وی برای ریشه‌شناسی بیشتر ذوقی بود تا علمی. در میان پیشنهادهای ابتکاری‌اش شیوه‌ی ریشه‌گیری asker [عسکر] به معنای سرباز بود - که در واقع از exercitus لاتین و از راه عربی به ترکی آمده بود. وی می‌گفت این واژه از aşık [اشیک] به معنای «سود» و er [ار] به معنای «مَرد» آمده است: یعنی «مردی که برای کشورش سرمایه است». موردهای دیگر، که شاید بی‌انصافانه بدو نسبت داده شده، ریشه‌شناسی ترکی دو نام‌جای امریکایی است: نیاگارا از ریشه‌ی Ne yaygara! [نه یاگارا!] به معنای «چه هیاهویی!» و دیگری آمازون نیز از Ama uzun! [امّا اوزون!] به معنای «اما دراز است!» شوربختی است که اگرچه وی هیچ چیز را از بحث خوب دوست‌تر نمی‌داشت اما هیچ یک از نزدیکانش هرگز بدون نگفت: «پاشا! این بازی بسیار سرگرم‌کننده‌ای برای پس از شام است. اما نباید آن را جدی بگیریم. مگر نه؟» بلکه برعکس، آنان نیز همین بازی را ادامه دادند. رییس «انجمن زبان» - که آتاترک به سال ۱۹۳۲ م/۱۳۱۱ خ بنا نهاد - بسیار پیش از دوران درستی سیاسی (political correctness) اعلام کرد که ریشه‌ی واژه‌ی غربی academy [= فرهنگستان] ترکی است یعنی ak adami [آک/آق آدمی] به معنای آدم سپید (آدم خود واژه‌ای عربی است). مقاله‌ی بینامی در مجله‌ی انجمن توضیح داد: واژه‌ی کهن okan [اُکان] که نام ایزدی بوده، به معنای شاهانه و شکوهمند است. اما واژه‌ای به صورت okan وجود نداشت. واژه‌ای که نویسنده شاید در ذهن داشته ugan [اوگان] بود و معنایش نه شاهانه است نه شکوهمند بلکه نیرومند. اما بدتر آن که ادامه داد و گفت okan ریشه‌ی okyanus (اقیانوس) است که خود وام‌واژه‌ای یونانی از راه عربی است.

انجمن زبان برای تولید واژه‌های لازم سه شیوه مقرر کرد تا زبان ترکی از واژگان خارجی مستقل شود: ۱) کشف منبع‌های زبان گفتاری، ۲) گردآوری واژه‌های یافت شده در متن‌های کهن، و ۳) اگر نیاز بود، آفریدن واژه‌های نو از ریشه‌ها و پسوندهای ترکی موجود.

در اکتبر ۱۹۳۲ م/مهرماه ۱۳۱۱ خ کار گردآوری واژه‌ها آغاز شد. هر فرماندار استانی، سرپرست کمیته‌ای برای این کار شد. وظیفه‌ی وی سازماندهی کار گردآوری واژه‌هایی بود که مردم به کار می‌بردند. در طول یک سال، بیش از ۳۵ هزار واژه‌های این گونه ضبط شد. در همین حال، دانشوران فرهنگ‌های زبان ترکی و بیش از ۱۵۰ متن کهن را زیرورو کردند تا واژه‌هایی را بیابند که از کاربرد افتاده بودند یا هرگز در ترکی به کار نرفته بودند. اینها همه نزدیک ۹۰ هزار واژه شد. در سال ۱۹۳۴ م/۱۳۱۳ خ نتیجه‌های این فعالیت‌ها در کتابی به نام Tarama Dergisi - [تاراما درگیسی] به معنای «فشرده‌ی جستجو» منتشر شد. اگرچه گردآوردندگان، درستکارانه در برابر برخی از این واژه‌ها که از آنها مطمئن نبودند، نشان پرسش گذاشته بودند اما متعصبان در استفاده از هر واژه‌ای که در این گردآیه بود هیچ خویشتنداری نکردند. برای مدتی نتیجه‌ی این کار آشوب بود. اگر می‌خواستید قلم را بدون استفاده از واژه‌ی رایج بیان کنید - قلم وام‌واژه‌ای عربی است - در این گردآیه kalem را می‌یافتید و از میان yağuş [یاگوش] یا yazgaç [یازگاچ] یا çizgiç [چیزگاچ] یا kavrı [کاوری] یا kamış [کامیش] یا yuvuş [یاووش] یکی را برمی‌گزیدید. برای akıl (عقل) ۲۶ معادل وجود داشت از an گرفته تا zerey. برای hediye (هدیه) می‌توانستید واژه‌ی دلخواه خود را از میان ۷۷ معادل انتخاب کنید. واژه‌ای که در آخر برگزیده شد armağan (ارمغان) بود که در واقع نه ترکی، بلکه وام‌واژه‌ای قدیمی از زبان پارسی بود.

روزنامه‌نگاران مقاله‌های خود را به ترکی عثمانی می‌نوشتند و آنها را به کسی با عنوان ikameci [اقامه‌چی؟] می‌دادند تا وی جایگزینی‌های درست را انجام دهد. اقامه‌چی نسخه‌ای از کتاب «تاراما» را باز می‌کرد و واژه‌های عثمانی را با هر معادلی که خودش می‌خواست جایگزین می‌کرد. در همان حال، در دفتر روزنامه‌ی دیگری اقامه‌چی دیگری برای همان واژه‌ی عثمانی معادل دیگری را برمی‌گزید.

در این زمان آتاترک تصمیم گرفت که اصلاح زبان وارد بن‌بست شده و راه معقول آن است که همه‌ی واژه‌های بیگانه را که کاربرد عمومی داشتند و برایشان هیج مترادف ترکی نمی‌توان یافت همچنان در زبان ترکی نگه دارند، به شرط آن که بتوان برای‌شان ریشه‌شناسی ترکی فراهم کرد. با این تشویق، هر کسی دست به کار شد.

آنان که به جای اختراع ریشه‌شناسی برای همه‌ی واژه‌های محکوم عربی و پارسی، صادقانه کوشیدند که جایگزین‌های ترکی ناب پیدا کنند، اشتباه‌های وحشتناکی کردند. برای مثال هیچ معادل ترکی برای واژه‌ی عربی maarif (معارف، آموزش) وجود نداشت. اصلاحگران واژه‌ی eğitim [اگیتیم] را ساختند که می‌گفتند اسم گرفته شده از فعل باستانی eğitimek [اگیتماک] است به معنای «آموزش دادن». خب، هرگز چنین فعلی وجود نداشت و اگر این تناقض را هم بدانان ببخشید، معنای این فعل اصلا «آموزش دادن» نیست. این فعل، بدخوانی فعل باستانی igidimek [ایگیدیماک] بود به معنای «خوراک دادن (به مردم یا جانوران)» اما این مانع نشد که واژه‌ی eğitim [اگیتیم] واژه‌ی نوین ترکی برای «آموزش» شود. برای millet (ملت)، پژوهشگران هشت احتمال یافتند از آن میان uluş [اولوش] و ulus [اولوس]. اما به اشتباه ulus را برگزیدند. واژه‌ی اصیل ترکی، uluş [همان ایل] بود، گرچه معنای آن «کشور» بود نه «ملت». مغولان آن را قرض گرفتند و تلفظ مغولی ulus را ساختند و بدان معناهای جدیدی نیز دادند یعنی «امپراتوری» و «مردم». در سده‌ی چهاردهم م/هشتم خ، ترکان دوباره آن را در شکل مغولی ulus قرض گرفتند و تا سده‌ی هفدهم م/یازدهم خ و دوباره امروز به کار بردند. اصلاحگران نتوانستند پسوند ترکی برای جایگزینی پسوند صفت‌ساز عربی[ و پارسی] «-ی» در «ملی» پیدا کنند. بنابراین پسوند فرانسوی el- و al- را وام گرفتند و millî [میلّی] را با ulusal [اولوسال] جایگزین کردند. حال که برای «ملی» معادلی نیمه-مغولی نیمه-فرانسوی ساخته بودند می‌توانستند دست کم ادعا کنند برترپندار (chauvinist) نبوده‌اند.

اما نام کتابخانه‌ی ملی ترکیه هنوز Millî Kütüphane [کتُب‌خانه‌ی ملی] است که بخشی عربی و بخشی پارسی است. یک بار از مدیر کتابخانه پرسیدم: «چه طور شد که کتابخانه از تغییر نام به Ulusal Kitaplık [اولوسال کیتاپ‌لیک] جان به در برد؟» این بانو با لبخند خوشحالی گفت: Millî Kütüphane در اساسنامه‌ی کتابخانه آمده بود و اصلاحگران بدان توجه نکردند و ان‌شاءالله هیچ کس نیز توجه نخواهد کرد.

بسیاری از نوواژه‌ها به درستی از ریشه‌ها و پسوندهای ترکی ساخته شدند برای مثال altyapı [آلتیاپی] (زیرساخت) که جایگزین وام‌واژه‌ی فرانسوی enfrastrüktür [در فرانسه: infrastructure ] شده و نیز kazı [کازی] (کاوش) و çağrışım [چاگریشیم] (تداعی ایده‌ها) که جایگزین وام‌واژه‌های عربی hafriyat (حفریات) و tedai (تداعی) شدند. اما نوواژه‌های بسیار فراوانی به درستی ساخته نشدند.

شاید بگویید دلیلی نیست که این اصلاح زبان را فاجعه‌آمیز بخوانیم. از این گذشته، هر زبانی مجموعه‌ای از قراردادهاست و بیشتر مردم در هر کجا ریشه‌ی واژه‌هایی را که به کار می‌برند نمی‌دانند یا برایشان مهم نیست. یا علاقه ندارند بدانند که آیا واژه‌ای همواره بخشی از زبان‌شان بوده یا به تازگی به دست انجمن زبانی یا فرهنگستانی ساخته شده است. اما من به ترکان تحصیل کرده‌ای فکر می‌کنم که واژه‌ی دقیقی را که می‌خواهند می‌دانند، اما دودل‌اند که آن را به کار ببرند یا نه. زیرا آن واژه خیلی قدیمی است و با نوواژه‌ای جایگزین نشده است. یا با یکی از بسیار نوواژه‌ها جایگزین شده که دیمی اختراع شده‌اند. برای همین، به جای آن از واژه‌ی فرانسوی یا انگلیسی استفاده می‌کنند. لازم نیست که فرد ترکی دانشور حرفه‌ای باشد تا برخی از این اختراع‌ها را جانفرسا یابد و تحمل شنیدن آنها را نداشته باشد چه رسد به گفتن آنها.

یک مثال: اصلاحگران واژه‌ی neden [نِه‌دِن] (از چه) را ساختند که اسم واژه‌ی ne [نِه] (چه؟) است تا آن را جایگزین وام‌واژه‌ی عربی sebep [سبپ] (سبب) کنند. این اسم یکتا است از این نظر که حالت «ازی» است که هیچ ترکی، صرف نظر از احساسش نسبت به زبان، نمی‌خواهد آن را به کار نمی‌برد. عبارت قدیمی برای «به خاطر آن که» می‌شد bu sebepten [بو سبپ‌تن] (بدان سبب) . اما ترکان ِ کمی راضی می‌شوند به جای آن بگویند bu nedenden [بو نه‌دن‌دن]. و نه راضی می‌شوند گزینه‌ی دیگر یعنی bu neden nedeniyle [بو نه‌دن نه‌دنیله] را بگویند. به همین دلیل همچنان از اصطلاح ترکی عثمانی bu sebepten استفاده می‌کنند.

تغییر واژگان بر این فرض بنا شده بود که نوواژه‌هایی که از ریشه‌ها و پسوندهای ترکی ساخته می‌شدند، برخلاف واژه‌های عثمانی، به راحتی برای هر کسی فهمیدنی هستند. گرچه شاید ترکی وام‌واژه‌ی عربی mefhum [مفهوم] را نداند، اما می‌تواند به سرعت kavram [کاورام] را بفهمد که از فعل kavramak [کاوراماک] (در دست گرفتن) ساخته شده است. البته شاید این را بفهمد، مگر آن که از یکی از بخش‌های فراوان آناتولی باشد که در آنجا kavram به معنای «مشتی، تعدادی» باشد. و وقتی خود پسوند نیز نوواژه باشد، شاید وضعش بدتر باشد به ویژه اگر این پسوند با واژه‌ی آشنای دیگری همشکل باشد. در میان واژه‌هایی که آتاترک برای زبان هندسه ساخت - و من از آن کمی بیشتر خواهم گفت - جایگزین‌هایی بود برای نام‌های عربی شکل‌های هندسی مسطح یعنی مثلث (سه‌گوش) و پنج‌وجهی و مانند آن. وی به این شماره‌ها پسوند نواختراعی افزود به نام gen- [گن]. اصلاحگرانی که متعهدترند به شما خواهند گفت که این پسوند، ریشه‌ای ترکی دارد اما واقعیت آن است که این همان پسوند یونانی gon- است که بدین شکل درآمده تا مطابق قاعده‌ای در زبان ترکی باشد که واکه‌ی (حرف صدادار) در بخش پایان واژه نمی‌آید. به هر حال، واژه‌ی معادل مثلث شد üçgen [اوچگن]. در نظر، هر کسی باید بفهمد که این چیزی است مربوط به سه و از روی بافت متن خواهد فهمید که منظور سه‌گوش است. اما اصلاحگران باید بهتر می‌دانستند که پسوند gen- بخشی از واژه‌های کشاورزان آناتولی بود که برای‌شان üçgen یعنی «سه مرزعه‌ی آیش شده»! یا نوواژه‌ی özek [اوزک] را در نظر بگیرید که جایگزین واژه‌ی عربی merkez (مرکز) شده. فردی روستایی از همسایگی ایسپارتا (Isparta) [شهری در غرب ترکیه] با آن مشکلی نخواهد داشت زیرا زمان گردآوری واژه‌ها، این واژه در آن روستا به کار می‌رفت اما برای بیشتر آناتولیان این واژه یعنی «محور گاری گاوی». شهرنشینی که برایش öz به معنای «خود» و ek به معنای «وصله» است هرگز معنای جدید آن را نخواهد فهمید.

اینها نمونه‌هایی از اشتباه‌هایی است که اصلاحگران زبان کردند. اشتباه دیگر آن بود که تعداد بسیار زیادی واژه‌های عربی و پارسی را - که برای آنها معادل ترکی وجود نداشت - از زبان خود حذف کردند و بدین ترتیب زبان خود را ناتوان کردند و حتا زحمت این را هم به خود ندادند که برای آن واژه‌ها از ریشه‌ها و پسوندهای ترکی معادل بسازند. منبع‌های انبوهی از زبان ترکی عثمانی در اختیارشان بود. لازم نبود تمام واژگان پرشاخ و برگ عثمانی را ابدی کنند زیرا آزاد بودند که از میان آنها گزینش کنند؛ اما از عمد تصمیم گرفتند که میراث خود را دور بریزند.

ترکی عثمانی برای بیان مفهوم‌های «اعلام»، «ادعا»، «اظهار»، «اشاره» و معناهای مشابه واژه‌های مجزایی داشت. ترکی نوین برای بیان همه‌ی این معناها باید با واژه‌هایی چون anlatmak (گفتن)، söylemek (گفتن)، و bildirmek (آگاهاندن) بسازد به همراه قیدهایی تا سایه‌های معنایی را بیان کند. بنابراین به جای «اشاره»، اگر بخواهند از واژه‌ی قدیمی ima (ایما) خودداری کنند باید بگویند üstü kapalı söylemek (پنهانی گفتن) یا dolaylı anlatmak (غیرمستقیم گفتن).

پیشتر، یکی دیگر از گناهان اصلاحگران زبان را یاد کرده‌ام که هرگاه برای واژه‌ای خارجی که می‌خواستند از زبان‌شان بیرون برانند نمی‌توانستند معادل واقعی ترکی بیابند یا بسازند، معادل اختراع می‌کردند. در «کنگره‌ی ششم زبان» به سال ۱۹۴۹ م/۱۳۲۸ خ حادثه‌ای رخ داد که در گزارش کنگره منتشر نشد. کسی پرسید: «چه اصولی بر ساخت اصطلاح‌های فنی جدید حکفرماست؟» رییس «کمیسیون زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی» بالاخره سکوت شرم‌آور را شکست و گفت: «دوستان! ما هیچ اصلی یا چیزی شبیه اصل نداریم. ما همین طور که پیش می‌رفتیم از خودمان واژه می‌ساختیم!»

این چیزی بیش از حقیقت نبود. به عنوان جایگزین ترکی ناب برای وام‌واژه‌ی عربی hayal [هیال] (خیال)، آنان واژه‌ی imge [ایمگه] را تولید کردند که ریشه‌ی ادعایی آن عبارت است از im در ترکی کهن به معنای «رمز و گذرواژه» و پسوندی که در واژه‌های çekirge [چیکیرگه] (ملخ) و süpurge [سوپورگه] (جارو) دیده می‌شود. ارتباط بین «گذرواژه» و «خیال» شاید خیلی رابطه‌ی باریکی به نظر برسد اما کافی است imge را هجی کنید تا ریشه‌ی حقیقی آن یعنی image [تصویر، تصور] انگلیسی یا فرانسوی را ببینید.

واژه‌ی قدیمی برای تمدن در ترکی عثمانی medeniyet (مدنیت) بود. این واژه از عربی مشتق شده است؛ البته فرد ترکی در سده‌ی نوزدهم م/سیزدهم خ آن را مشتق کرد و عربان نیز آن را از ترکان قرض گرفتند. جایگزینی که برای مدنیت پیدا کردند uygarlık [اویگرلیک] بود که ساخته‌ای دیمی بر پایه‌ی نام «اویغور» بود، یعنی نام قومی که در سده‌های دهم تا دوازدهم م/چهارم تا ششم خ در ترکستان شرقی تمدن پیشرفته‌ای بنا کردند. بنابراین، ادعای ترکی ناب بودن آن کمتر از medeniyet است که هنوز میان مردم پابرجا مانده است.

درباره‌ی این دو واژه من خودم یک بار آزمایش کوچکی کردم. در نزدیکی شمال شهر ازمیر، علامت هشداردهنده‌ای می‌بینید که نوشته Yayaya Saygi Uygarlıktır [یایایا سایگی اویگرلیک‌تیر] (احترام به عابران پیاده نشانه‌ی تمدن است). از دو تاکسی‌ران خونگرم معنای Uygarlıktır را پرسیدم. پس از مشورت کوتاهی با هم، قبول کردند که uygar همان «نوین» یا çağdaş [چاگداش] (معاصر) معنا می‌دهد. معلوم شد که آنان uygarlık را با medeniyet - که هر دوشان بلد بودند - همبسته نمی‌دانند. اگرچه با پرسیدن این که «آیا می‌توانید معنای uygarlık را تعریف کنید؟» صبرشان را نیازمودم؛ ولی مطمئنم اگر گونار جارینگ بود این شجاعت را داشت که این پرس‌وجو را تا پایان پیگیری کند. اما این آزمایش کوچک من، مدرکی شد برای دیدگاه یکی از دوستان ترکم که معتقد است بین واژه‌های قدیمی و جایگزین‌های‌شان دارد سایه‌های معنایی پیدا می‌شود. او خودش حس نمی‌کرد که uygarlık و medeniyet مترادف باشند. خودش وقتی درباره‌ی تمدن خاص یا تاریخ تمدن صحبت می‌کرد medeniyet را به کار می‌برد. اما از سوی دیگر uygarlık برایش چیز پویاتری بود: متمدن، نیرومند، مترقی و پیشرو.

درباره‌ی اصلاح زبان دو پرسش هست که باید از خودمان بپرسیم. نخستین این که: آیا اصلاح زبان توانست زبان ترکی را از یوغ زبان‌های خارجی رها سازد؟ پاسخ «آری» است. بیشتر واژگان نویسندگان جوان از واژه‌های ترکی نو است. پرسش دوم این است که: آیا اصلاح زبان شکاف بین زبان روشنفکران و مردم عادی را برطرف کرد؟ پاسخ «نه» است. طبیعی است که بین زبان روشنفکران و زبان مردم شکافی باشد زیرا روشنفکران نسبت به ناروشنفکران به واژه‌های بیشتری نیاز دارند. هیچ کس انتظار ندارد که روشنفکران از صحبت درباره‌ی نقد ادبی یا باکتری‌شناسی یا هرچه که علاقه‌ی ویژه‌شان هست دست بردارند. امید آن بود که به جای واژه‌های عثمانی، از مفهوم‌های روزمره استفاده کنند. برای مثال، وقتی منظورشان «خانه» است نخواهند گفت «ماواء». یا به جای «بدان فکر خواهم کرد» نمی‌گویند «در آن موضوع سگالش خواهم ورزید». و اکنون نیز چنین نمی‌کنند. زبان روشنفکران، دیگر پر از واژه‌های عثمانی نیست اما پر است از نوواژه‌های به اصطلاح ترکی ناب که تعداد بسیار کمی از آنها وارد زبان مردم شده است، مردمی که بیشترشان کتاب‌خوان‌های بزرگی نیستند. زبان مردم گرچه پر از واژه‌های عثمانی نیست، اما بسیاری از چنین واژه‌ها را در خود نگه داشته که روشنفکران دیگر استفاده نمی‌کنند. اصلاح زبان، عادت گفتاری ناروشنفکران را چندان تغییر نداده است. زبانی که امروزه کشاورزان، مغازه‌داران، و پیشه‌وران خُرد صحبت می‌کنند خیلی با زبان پدربزرگ و مادربزرگشان تفاوت ندارد.

برای تنوع، بگذارید یک کلام هم درباره جنبه‌ای از اصلاح صحبت کنم که آن را به تمامی ستودنی می‌دانم: اصطلاح‌های فنی علوم. تا سال ۱۹۳۷ م/۱۳۱۶ خ، کودکان مدرسه‌ای ترکیه هنوز هندسه را با اصطلاح‌های فنی عثمانی می‌آموختند. راست‌گوش را zaviye-i kaime [زاویه‌ی کائمه] می‌گفتند که هر دو واژه‌های عربی بودند که با ـِ ی پارسی به هم وصل شده بودند. امروزه آن را dik açı [دیک آچی] می‌گویند که ترجمه‌ی مستقیمی از عربی است. این تغییر در تابستان ۱۹۳۶/۷ م/۱۳۱۵ خ شروع شد، وقتی که آتاترک کتابچه‌ای درباره‌ی عنصرهای هندسه نوشت و به طور بی‌نام منتشر شد. بیشتر اصطلاح‌های هندسه را که امروزه به طور رایج به کار می‌روند، آتاترک در این کتاب برای نخستین بار به کار برد و بسیاری از آنها اختراع خودش بود.

همه‌ی ما قانونی را که در مدرسه خواندیم به یاد داریم: مساحت مثلت برابر است با طول قاعده ضرب در نصف ارتفاع. در ترکی پیشااصلاحی چنین بیان می‌شود:

Bir müsellesin mesaha-i sathiyesi, kaidesinin irtifaına hâsıl-ı zarbinin nısfına müsavidir

اکنون این جمله چنین است:

Bir üçgenin yüzölçü tabanının yüksekliğine çarpımının yansına eşittir

این دو واقعا به دو زبان متفاوت اند: تنها چیزی که مشترک است حرف تعریف نامعین bir [بیر] در آغاز و پسوند dir- [دیر] در پایان است. اما تنها محافظه‌کاران متعصب «زاویه‌های درونی روبرو» را با عبارت ۱۶ بخشی zaviyetan-ı matekabiletan-ı dahiletan [زاویتین متکابلیتان داهیلیتان = زاویتین متقابلتین داخلیتین] می‌خوانند به جای عبارت ۵ بخشی içters açılar [ایچترس آچیلار].

اصطلاح‌های فنی جدید برای دیگر شاخه‌های علم نیز ابداع شده‌اند هرچند همه‌ی حرفه‌وران از واژه‌های تخصصی خودشان استفاده نمی‌کنند. بی‌شک به نظر می‌رسد پزشکان اصطلاح‌های فرانسوی و انگلیسی را ترجیح می‌دهند. برگردیم به واژه‌های غیرفنی: حقیقت غم‌انگیز آن است که شمار بسیار زیادی از این واژه‌ها را کسانی ساخته‌اند که هیچ شایستگی‌ای برای این کار نداشتند، کم نبودند خبرگان انجمن که در این دسته‌ای قرار می‌گرفتند. اما کسی که بیشترین تعداد این واژه‌های نو را تولید کرد ادعا نمی‌کرد که خبره‌ی زبان است. وی نورالله آتاچ (Nurullah Ataç) بود، نویسنده‌ای مردمی درباره‌ی ادبیات که با شادی می‌پذیرفت که «جهل من بی‌پایان است و در سن من دیگر نمی‌توان آن را ریشه‌کن کرد!». هرگاه در یکی از مقاله‌هایش نوواژه‌ای معرفی می‌کرد، در کمانک [()] واژه‌ای را که می‌خواست جایگزین شود، می‌نوشت بدون هیچ تلاشی برای توضیح یا توجیه واژه‌ی اختراعی‌اش. سهم وی در ترکی نو شاید سر به صدها واژه بزند که بیشتر آنها اکنون کاربرد عمومی یافته‌اند، از قبیل: yanıt (پاسخ)، örneğin (برای مثال) و sorun (مسئله).

برخی از وفاداران به اصلاح زبان، راست در چشمتان نگاه خواهند کرد و سوگند خواهند خورد که واژه‌های قرضی آشکارا غربی همچون okul [اکول از فرانسه école ] به جای «مدرسه»، genel به جای «سپهبد (ژنرال)» و terim [تریم، از انگلیسی term ] به جای «اصطلاح»، همگی ریشه‌ی ترکی ناب دارند! آنان همین ادعا را درباره‌ی süre (درازنا) دارند که هیولای فرانکنشتاینی است که پدرش واژه‌ی ترکی sürmek (ادامه دادن) است و مادرش durée واژه‌ای فرانسوی به معنای «دوران».

بگذارید چهار دلیلم برای فاجعه‌آمیز نامیدن اصلاح زبان را کوتاه‌وار بگویم: ۱) اصلاحگران شکاف بین زبان روشنفکران و ناروشنفکران را نبستند. کاری که کردند آفریدن شکافی نو بود. ۲) آنان به خاطر کوتاهی در تولید معادل ترکی برای همه‌ی واژه‌های عربی و پارسی که به فراموشی سپردند، زبان ترکی را ناتوان کردند. این زیان بر هر ترکی تاثیر می‌گذارد که امروز در نوشتار یا گفتار به دنبال واژه‌ای می‌گردد که احساسش را بیان کند اما آن را نمی‌یابد، زیرا آن واژه مانند زبان اتروسکن‌ها [ساکنان پیشین سرزمین روم] مُرده است و جایگزین نشده است. ۳) بسیاری از جایگزین‌ها که تولید شده‌اند، بسیار از ترکی ناب به دورند. ۴) بیشتر ترکان زیر ۵۰ سال، از نوشته‌های دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ م/۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ خ بریده شده‌اند. این دوره یکی از بزرگ‌ترین دوره‌های ادبیات نوین ترکیه است. نسخه‌های «ترجمه به ترکی نوین» که در کتاب‌فروشی‌ها می‌بینید هرگز جایگزینی برای نوشته‌های اصلی نمی‌شوند.

این هم بریده‌ای از نامه‌ی یکی از خوانندگان به روزنامه‌ی جمهوریت در سال ۱۹۹۵ م/۱۳۷۴ خ:

دنبال یکی از کتاب‌های یعقوب قدری (Yakup Kadri) می‌گشتم اما هیچ کجا پیدا نشد. از ناشری که بسیاری از کتاب‌های او را بازچاپ کرده بود پرسیدم که چرا این یکی کتاب را بازچاپ نمی‌کنید؟ پاسخ داد: «نتوانستیم کسی را پیدا کنیم که آن را به ترکی برگرداند.» گویا کتابی که من در دهه‌ی ۱۹۳۰ م/۱۳۱۰ خ - وقتی مدرسه‌ای بودم - می‌خواندم امروز باید به ترکی برگردانده شود! با خودم می‌گویم مگر یعقوب قدری آن را به چینی نوشته بود؟ افزون بر این، کسی را نمی‌توان پیدا کرد که ترکی آن کتاب را بفهمد و آن را به این زبان آشغال امروزی تبدیل کند.

نویسنده‌ی این نامه تنها نیست. همه‌ی دوستان ترکم که برای نوشتن کتابم به من مطلب دادند، به جز یکی‌شان، گفتند اگر از اصلاح زبان خیلی نامهربانانه انتقاد کردی ذره‌ای هم برای ما مهم نیست. بیشتر آنان پیرتر از آن دوستی نبودند که چنین نگفت.

به طور کلی، کسانی که ذهن محافظه‌کار داشتند مخالف اصلاح زبان بودند حال آن که ترقی‌خواهان موافق آن بودند. مردی به نام تکین ارر (Tekin Erer) در سال ۱۹۷۳ م/۱۳۵۲ خ چنین نوشت: «برای تشخیص چپ‌گراها در کشور ما، شیوه‌ی ساده‌ای وجود دارد: برای این که معلوم شود کسی چه قدر چپ است به واژه‌هایی که در گفتار و نوشتارش به کار می‌برد نگاه کنید. اگر واژه‌های قلابی که به کار می‌گیرد آن قدر فراوان است که نمی‌توانید چیزی از حرفش بفهمید بی‌درنگ می‌توانید او را کمونیست بنامید.»

او اشتباه می‌کرد. افراط‌گرایان ِ هر دو سوی طیف سیاسی از اصلاح زبان دلخور و با آن مخالف بودند. کمونیست‌ها آن را به صورت حرکتی سوداگرانه (بورژوا) می‌دید که هدف آن پهن‌تر کردن شکاف بین زبان رسمی و ادبی و زبان «خلق» بود. شاعر و نمایشنامه‌نویس معروف «ناظم حکمت» (۱۹۰۲ تا ۱۹۶۳ م/۱۲۸۱ تا ۱۳۴۲ خ) - که سرشناس‌ترین کمونیست ترک بود - از «ترکی ناب» استفاده نمی‌کرد اما در استفاده‌ی کامل از زبان همان طور که بود از آتاترک پیروی می‌کرد. افراط‌گرایان راست «انجمن زبان ترکی» را سازمان براندازی می‌دانستند که ماموریتش کاهش دادن درک متقابل بین ترکان ترکیه و ترکان اتحاد شوروی بود. آنان امیدوار بودند روزی این ترکان را از دست شوروی آزاد کنند.

فداکاری آتاترک برای اصلاح زبان که خودش آغازاند در روز ۳ اکتبر ۱۹۳۴ م/۱۱ مهر ۱۳۱۳ تکان شدیدی خورد. او همان موقع هم در کاربرد زبان نو خیلی پیش رفته بود: او در سخنرانی آن روز خود در میهمانی شام به افتخار شاهزاده ولیعهد و شاهزاده خانم سوئد کاربرد زبان نو را به سرحد رساند. او سخنرانی‌اش را به زبانی نوشت که همه‌ی عمر بدان سخن می‌گفت. سپس هر واژه‌ی عربی و پارسی در آن به دست «جایگزین‌کننده‌ای» با نوواژه‌ای جایگزین می‌شد. در تاریخ ثبت است که آتاترک «مانند پسر مدرسه‌ای که تازه خواندن را شروع کرد» سخنرانی‌اش را انجام داد. می‌توان تصور کرد که چنین تجربه‌ی شرم‌آوری وی را مجبور کرد که فکر کند اصلاح زبان زیادی جلو رفته است.

دو سال بعد در سومین کنگره‌ی «انجمن زبان ترکی» تکان دیگری به آتاترک وارد شد. موضوع غالب این کنگره «نظریه‌ی زبان خورشید» (Sun-Language Theory) بود که خود آتاترک مسئول این نظریه بود. اورییل هید [Uriel Heyd، دانشور ترک‌شناس یهودی، درگذشته به سال ۱۹۶۸ م/۱۳۴۷ خ.] در کتاب سال ۱۹۵۴ م/۱۳۳۳ خ خود با عنوان «اصلاح زبان»، آن را «این نظریه‌ی شگفت‌انگیز» خواند. رمت برندمون (Remt Brendemoen) نیز در نوشته‌ای به سال ۱۹۹۰ م/۱۳۷۹ خ همین نظر را داد و هم چنین آن را «بدنام» خواند. این نظریه را کسی به نام دکتر کو ِرجیک (Hermann F. Kvergic) اهل وین الهام بخشید و مقاله‌ی منتشرنشده‌ای از خود را برای آتاترک فرستاد. عنوان این مقاله «روان‌شناسی چند عنصر در زبان ترکی» (La Psychologie de quelques éléments des Langues Turque) بود و در آن از خورشید نامی نبرده بود. خورشید بخشی از سهم آتاترک در این نظریه بود. کورجیک علاوه بر چیزهای دیگر، ادعا کرد که ترکی نخستین زبان دنیا است. نظریه‌ی آتاترک آموزش می‌داد که زبان وقتی شروع شد که انسان نخستین سرش را بالا کرد و به خورشید نگاه کرد و گفت: Aa! که در ترکی چنین نوشته می‌شود: . این صدا ریشه‌ی درجه اول زبان‌های ترکی شد. معناهای آن بیشمار بود از خورشید و خدا گرفته تا آب و زمان.

دکتر کورجیک به این کنگره دعوت شد و «نظریه‌ی زبان آفتاب» را به کار بست تا ریشه‌شناسی زیر را برای unutmak (فراموش کردن) تولید کند:

ابتدایی‌ترین شکل این واژه uğ+un+ut+um+ak بود که به معنای «روح تشخیص‌دهنده» ریشه‌ی مادر است. حرف n در un نشان می‌دهد که اهمیت ریشه‌ی مادر به فضای بیرون وارد می‌شود. حرف t در ut همیشه عامل پویایی است و نقش آن در اینجا انتقال «روح تشخیص‌دهنده» به فضای بیرونی است. حرف m در um عنصری است که مفهوم un-un-ut را در خود دارد. و ak معنای واژه را کامل می‌کند. پس از ادغام‌های آواییک، این واژه شکل نهایی ریخت‌شناختی خود را می‌گیرد یعنی unutmak که بیان‌کننده‌ی «انتقال روح تشخیص‌دهنده به خارج از سر و به فضای بیرونی دور سر است.

هر کلمه‌ی این توضیح دروغ‌بافی نابی بود. آدم تعجب می‌کند مردی که در فضای عمومی چنین مزخرفاتی را می‌گوید چه گونه اصلا مدرک دکتری گرفته است.

ابراهیم دیلمن (Ibrahim Dilmen)، دبیرکل «انجمن زبان ترکی» این نطریه را به کار برد تا ثابت کند که واژه‌ی غربی electric [برقی] از واژه‌ی اویغوری yaltrik (کورسو، درخشان) گرفته شده است. آدم یاد جمله‌ای از مولر (Müller) می‌افتد که گفت: «تغییر حرف همخوان (بی‌صدا) تغییر کم‌اهمیتی است زیرا در ریشه‌شناسی، حرف‌های واکه (صدادار) ارزش اندکی دارند و حرف‌های همخوان تقریبا هیچ اند». چنانچه باورتان نمی‌شود که مولر چنین حرفی زده باشد باید توضیح دهم که این همان مولر واژه‌شناس بزرگ دانشگاه آکسفورد در سده‌ی نوزدهم م/سیزدهم خ، یعنی مکس مولر (Max Müller) نیست بلکه پسرعمویش جرج مولر است.

علاوه بر دکتر کورجیک، تعدادی مهمان خارجی نیز در این کنگره حضور داشتند. باور آتاترک با واکنش همه‌شان - به جز واکنش دکتر کورجیک - تکان خورد. برخی از آنان از روی ادب گفتند که این نظریه جالب است. دیگران زمان بیشتری خواستند تا درباره‌اش فکر کنند. چهار تن اصلا حرفی از آن نزدند. آتاترک مردی بود با هوش زیاد و خودش فهمید که آنان درباره‌ی «نظریه‌ی زبان آفتاب» وی چه فکری می‌کنند.

علاقه‌ی آتاترک به [ساخت] اصطلاح‌های فنی پس از این کنگره نیز ادامه یافت. اما در پایان سال ۱۹۳۶ م/۱۳۱۵ خ، دیگر علاقه‌اش را برای آفریدن نوواژه برای واژه‌های روزمره هم از دست داد و به زبان مادریش بازگشت.

پس از مرگ آتاترک در نوامبر ۱۹۳۸ م/آبان ۱۳۱۷ خ، دیلمن درس «سخنرانی‌هایی درباره‌ی نظریه‌ی زبان آفتاب» را - که در دانشگاه آنکارا ارائه می‌داد - منحل کرد. وقتی دانشجویانش علت را جویا شدند پاسخ داد: «پس از این که آفتاب بمیرد آیا نظریه‌اش زنده می‌ماند؟»

«انجمن زبان ترکی» احساس امنیت می‌کرد زیرا می‌دانست که موسسه‌ای دولتی نیست بلکه سازمانی خصوصی است که آتاترک بنیاد گذاشته و بنابراین نمی‌توان آن را منحل کرد. و منحل نیز نشد. وقتی که محافظه‌کاران فکر کردند زمان انحلال آن فرارسیده است انجمن به سادگی ملی شد. در ۱۱ آگوست ۱۹۸۳ م/۲۰ امرداد ۱۳۶۲ خ قانونی تصویب شد که انجمن زبان را به عنوان بخشی از «موسسه‌ی فرهنگی، زبان‌شناختی و تاریخی آتاترک» و وابسته به دفتر نخست وزیر درآورد. از آن موقع تاکنون، انجمن جدید دیگر کار پیشنهاد جایگزین برای واژه‌های عثمانی را متوقف کرده است.

وارد کردن واژه‌های فرانسوی در سده‌ی نوزدهم م/سیزدهم خ آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. «شورای آموزش عالی» ترکیه به تازگی پیش‌نویس مقرراتی را برای آموزش عالی بر پایه‌ی اینترنت فراهم کرده است. این مقررات شامل دو واژه است که در هیچ فرهنگ ترکی‌ای پیدا نمی‌شود: akreditasyon و akredite [اعتباریابی و اعتباریافته. در انگلیسی accreditation و accredited]. مضحک‌ترین مثال از وام‌گیری از فرانسه که من تا حالا دیده‌ام تابلویی بود بیرون جایی که می‌توانید گسیلش آلاینده‌های دودکش (اگزوز) خودروی‌تان را آزمایش کنید. این تابلو چنین بود: Ezgoz emisyonu ölçüm istasyonu [اگزوز امیسیونو اوچلوم ایستاسیونو] (ایستگاه اندازه‌گیری آلاینده‌های دودکش). تنها واژه‌ی سوم ترکی است.

در سال ۱۹۷۴ م/۱۳۵۳ خ اوزجان باشکان (Ozcan Başkan)، یکی از زبان‌شناسان نسل اولیه ترکیه، واژه‌های Türkçe [تورکچه = ترکی] و İngilizce [اینگیلیزچه = انگلیسی] را با هم ترکیب کرد تا Türkilizce [تورکیلیزچه = ترکی-انگلیسی] را بسازد که همپایه‌ی franglais [کوته‌شده‌ی francais + anglais فرانسوی-انگلیسی] در فرانسوی باشد. از دهه‌ی ۱۹۶۰ م/۱۳۴۰ خ تاکنون، فرانسوی - به عنوان سرچشمه‌ی واژه‌های غربی - به میزان زیادی با انگلیسی جایگزین شده است. واژه‌ی ترکی برای بادکنک balon [بالن] و جمع آن balonlar [بالن‌لر] است. اما شرکتی که پروازهای بالنی بر فراز گورمه (Göreme) در کاپادوکیه‌ی باستان را سازمان می‌دهد خود را «Kapadokya Balloons» می‌نامد. تغییر عادت وام‌گیری از زبان فرانسه به وام‌گیری از زبان انگلیسی موضوع لطیفه‌ی ترکی زیرکانه‌ای شده است بدین شکل: «من واقعا از دست ترکانی که به جای ترکی، انگلیسی صحبت می‌کنند خسته شده‌ام. بیشتر مردم امروزه به جای operasyon [اوپراسیون = عمل] می‌گویند opereyşın [اوپریشین] و به جای spekülasyon [سپکیولاسیون = گمانه‌زنی] می‌گویند spekülasyşın [سپکیولیشین].»

انجمن زبان جدید پیوسته جایگزین‌های ترکی برای چنین واژه‌های غربی پیشنهاد می‌کند اما هیچ کس چندان به پیشنهادیش توجه نمی‌کند. در این جایگزین‌های پیشنهادی، دیگر «ترکی ناب» اصلا غالب نیست. برخی از این پیشنهادها چیزی است که من «ترکی مناسب» می‌خوانم و انجمن زبان قدیمی آنها را «ترکی عثمانی» می‌خواند. در صفحه‌های روزنامه‌ها و مجله‌ها واژه‌های عثمانی‌ای دیده می‌شود که بیست سال پیش، آدم فکر می‌کرد دیگر بی‌استفاده باشند. یک نمونه: در گزارش روزنامه درباره‌ی حمله‌ی هراس‌افکنانه (terrorist attack) در ماه اپریل گذشته [۲۰۰۱ م/اردیبهشت ۱۳۸۰] «هراس‌افکنان» teroristler گفته شده بودند. اما در سرخط خبر نوشته بود Otelde Dehşet [اوتلده دهشت] (هراس در هتل). «دهشت» ریشه‌ی عربی دارد و واژه‌ای عثمانی برای «هراس» (terror) است. در ۱۵ اکتبر ۲۰۰۱ م/۲۳ مهرماه ۱۳۸۰ خ روزنامه‌ی Akşam [آخشام=شامگاه] گزارش کرد که ارتش ترکیه به حالت kısmi teyakkuz [کیسمی تیکوز] (آماده‌باش جزیی) درآمده است که هر دو واژه عربی است. [قسمی = جزیی. تیقظ: از خواب بیدار شدن]

اگرچه ممکن است برای عاشقان زبان قدیمی دل‌انگیز باشد که ببینند و بشنوند که چیزهایی از آن زبان دوباره به کار گرفته می‌شود اما نباید خودشان را با این فرض گول بزنند که اصلاح زبان تمام شد و گذشت. این روزها به ندرت نوواژه‌ای ساخته می‌شود (اگر فرانسه یا انگلیسی می‌دانید چرا به خود زحمت بدهید؟). اما تاثیر ۵۰ سال تلقین به راحتی ریشه‌کن نمی‌شود. بگذارید سخنم را با کلامی درباره‌ی دو نوواژه به پایان برسانم. جایگزین جاافتاده برای istiklâl (استقلال) و hürriyet (آزادی) عربی عبارتند از: bağımsızlık و özgürlük. بخش ım در bağımsızlık پسوند فعل‌زدا (اسم‌ساز از فعل) است. اما baş ریشه‌ی فعلی نیست. ریشه باید اسم برای «پیوند و مانع» باشد. بهترین چیزی که درباره‌ی bağımsızlık می‌شود گفت آن است که معنایش از واژه‌ی دوم یعنی özgürlük حدس‌زدنی‌تر است. بخش öz یعنی «ناب» و gürlük یعنی فراوانی. بنابراین özgürlük می‌شود «فراوانی ناب». معنای آن نمی‌تواند «آزادی» باشد اما این معنا را می‌دهد. ولی اعتراضی که بیشتر منتقدان بدین دو واژه کرده‌اند این ایراد آشکار نیست که: نخستین واژه قاعده‌های زبان را نقض می‌کند و دومی هیچ معنایی ندارد. بلکه اعتراض‌شان آن است که این دو واژه محتوای عاطفی ندارند.

می‌گویند هزاران هزار ترک برای hürriyet [حریت = آزادی] و istiklâl [استقلال] جنگیدند و مردند اما چند نفر حاضرند برای özgürlük و bağımsızlık بجنگند و بمیرند؟ جواب این پرسش بی‌نیاز به پاسخ، آن است که: چیزی را که هرگز نشناخته‌اید دلتان برایش تنگ نمی‌شود. برای آن ترکانی که پس از دهه‌ی ۱۹۵۰ م/۱۳۳۰ خ بزرگ شده‌اند Hürriyet (حریت) نام روزنامه‌ای و نیز میدانی در محله‌ی بایزید (Beyazit) است حال آن که İstiklâl (استقلال) نام خیابانی در محله‌ی «بیگ اوغلو» (Beyoğlu) است. برای آنان özgürlük و bağımsızlık همان معنایی را می‌دهد که hürriyet و istiklâl برای پدربزرگ و مادربزرگانشان و freedom و independence برای انگلیسی‌زبانان دارد. و آری! آنان حاضرند اگر لازم باشد برای این دو بجنگند و بمیرند. زبان آنان زبانی است که آنان تمام عمرشان بدان صحبت کرده‌اند.

--------------------------------------------------------------------------------

متن اصلی سخنرانی در نشانی زیر در دسترس است: («موسسه‌ی پژوهش‌های سوئد در استانبول»)

http://www.srii.org/lecture2002.pdf

http://web.archive.org/web/20070820003347/http://www.srii.org/lecture2002.pdf

 

کتاب پرفسور جفری لوییس با نام «اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعه‌آمیز» در کتابفروشی آمازون

The Turkish Language Reform: A Catastrophic Success

آگهی درگذشت پروفسور جفری لوییس

پرفسور جفری لوییس از بنیانگذاران مطالعه‌های ترک‌شناسی در دانشگاه آکسفورد و استاد زبان‌های ترکی بود. وی در ۱۹ ژوئن ۱۹۲۰ / ۲۹ خرداد ۱۲۹۹ خ زاده شد و به تاریخ ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ / ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ در سن ۸۶ سالگی درگذشت.

ترجمه از انگلیسی به پارسی و آماده‌سازی: شهربراز

یک‌شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷ - ۷ سپتامبر ۲۰۰۸

تارنما (وبلاگ) شهربراز

--------

من اصل انگلیسی این مقاله را نیز میاورم:

The Turkish Language Reform: A Catastrophic Success

When first I opened a grammar of Chaghatay Turkish and learned that the Chaghatay for it will be was bolğay, whereas the corresponding word in the Turkish of Turkey was ola, how feeble ola seemed in comparison with the vigorous bolğay. Central Asia, I thought, was the place to be. Gunnar Jarring's books opened the door to the fascinating world through which that many-talented man had journeyed. But while I was avidly reading them and dreaming of going where he had gone, I never dreamed that I would share with Gunnar Jarring the distinction of being elected to Corresponding Membership of the Turkish Language Society in the early 1950s, much less that one day I might have the honour of being invited to give the Jarring Lecture. I am fully aware of the magnitude of the contribution made to Turkic studies by Swedish scholars, not least the members of the Swedish Research Institute in Istanbul, and I am proud to dedicate this lecture to one of the greatest scholars of them all.

I am an ivory-tower scholar, not a field researcher. In spite of the fascination of Eastern Turkestan, my kismet has been that for most of my career my chief interest has been the language of Turkey. I did occasionally teach Chaghatay, in one year to a class including a student who wanted to read the Baburname in the original because it was written by Babur, the first Moghul emperor, who was one of his ancestors.

My subject this evening is the Turkish language reform. I gave my book about it the subtitle ""A Catastrophic Success". Though the reform has not been so drastic in its effect on the spoken language, it has made everything written before the early 1930s, and much that has been written since, increasingly obscure to each new generation. It has undeniably been a success, in that the reformers succeeded in their purpose of ethnic cleansing; getting rid of the non-Turkish elements in their language, so that it has changed as much in the last century as in the preceding seven hundred. I hope to show you why I call that success catastrophic.

The Ottoman Empire came to an end in 1922, but its administrative and literary language, Ottoman Turkish, the only language that ever came close to English in the vastness of its vocabulary, did not become a dead language until the middle of the twentieth century. At heart it was Turkish; that is to say, its accidence and syntax were Turkish, yet Hagopian felt obliged to devote 40% of his Ottoman- Turkish Conversation-Grammar, published in 1907, to the grammar of Arabic and Persian. The reason was that the Ottomans had borrowed several features of those two languages. They borrowed Persian and Arabic plurals. From Arabic they borrowed the disease of language known as grammatical gender. Further, Turkish adjectives precede their nouns, but Arabic and Persian adjectives follow them. Persian interposes an i between noun and qualifier, and both conventions were adopted. The Ottoman name for the Sublime Porte, the central offices of the Sultan's government, was therefore Bâb -i- âlî, two Arabic words meaning gate and high, joined by a Persian i.

The Turks were a pastoral people in what is now Outer Mongolia. In the eighth century, defeated by their Mongol neighbours in the competition for pasturage, they left their home and began to migrate towards the south and west. By the beginning of the eleventh century most of them who had reached the Middle East became Muslim, and the literate among them adopted the Arabo-Persian alphabet. Their own language was rich in words necessary for nomadic life, but it was deficient in terms for philosophical, theological, and artistic concepts. For these they resorted to Arabic and Persian.

But they did not stop there; they did not just borrow words for new concepts. Even so basic a word as ôd - fire, fell out of use; it survived in poetry until the early twentieth century but had hardly been used in prose for four hundred years, its place having been taken by the Persian ateş. The Turkish sin or sinle, meaning tomb, found in popular poetry from the thirteenth to the twentieth century and still widely used in Anatolia, was supplanted in prose long ago by the Arabic mezar. The Gami' al-Faris, a seventeenth-century dictionary, says that some people applied sinle only to the grave of a kâfir, a non-Muslim; a Muslim would be buried in a mezar.

In classical Turkish poetry you find lines where the only indication that they were written by a Turk is the appearance of a -dir - is or an idi - was. The same is true of classical prose. This mixture of Turkish, Arabic, and Persian was not understood by the great majority of the subjects of the Ottoman dynasty, not only the Arabs and Greeks and many other peoples, but also the Turks.

With the rise of journalism in the second half of the nineteenth century, writers, editors, and publishers realized that if they were to win readers for the new magazines and newspapers they had to simplify the written language by abandoning Arabic and Persian grammatical constructions. People who had been accustomed to calling the natural sciences ulüm-i tabiiye began to see that there was no harm in using the Turkish plural ilimler instead of the Arabic plural ulûm, dropping the Persian i and the Arabic feminine ending of the adjective, and putting the adjective first: tabiî ilimler. The words were still Arabic, because they were the only words in the working vocabularies of most of those who produced and read newspapers and magazines.

The poet Mehmet Akif wrote this in 1910: "The crime reports in the newspapers are couched in language so abstruse that ordinary people listen to them as if they were religious formulae. It is ridiculous to write - Depredators who nocturnally effected an opportunist entry into Mehmet Bey's domicile purloined costly tapis eight in number - when what you mean is - Burglars broke into Mehmet Bey's house by night and stole eight valuable rugs. Concepts for ordinary people to understand should be expressed in the language used by ordinary people."

But years were to pass before that happened.

Although Mehmet Akif was not alone in his opinion, it took the boundless energy of Kemal Atatürk, as well as his authority as President of the Republic, to initiate the ethnic cleansing of the language. In 1928 he brought about the change of the alphabet from Arabo-Persian to Latin. Two years later, he wrote a short preface to a book on the history and potential of the language, in which he included these fateful words: "The Turkish Nation, which knows how to protect its territory and its sublime independence, must also liberate its language from the yoke of foreign languages". That sentence has been quoted in every book ever written about the language reform. Unfortunately, little attention was paid to his previous sentence: "Turkish is one of the richest of languages; it needs only to be used with discrimination". He thought it would be possible to find or to construct Turkish equivalents of all Arabic and Persian words, and he practised what he preached. He dictated a list of topics, which he wanted historians to address. One of them was Beşeriyet menşe ye mebdei - The source and origin of human kind, all four words being of Arabic origin. When the typescript was brought to him he amended this to insanların nereden ye nasıl geldikleri - Where humans came from and how they came, three of the five words and all the grammar being Turkish. The other two words, insan - human and ve - and, had long been naturalized and have survived the language reform.

To understand the course of the reform, you must know that language was the first of Atatürk's two hobbies; the other being history. His passion for etymology, however, was more enthusiastic than scientific. Among his offerings was his ingenious derivation of asker - soldier (actually via Arabic from the Latin exercitus)from the Turkish aşık - profit and er - man, i.e. a man who is an asset to his country. Attributed to him, probably unfairly, were Turkish etymologies for two American place-names, Niagara being explained as from Ne yaygara! - What tumult! and Amazon as from Ama uzun! - But it's long! It was unfortunate that although he liked nothing better than a good argument, none of his intimates ever said "Very amusing as an after-dinner game, Pasha, but we mustn't take it too seriously, must we?". On the contrary, they played the same game. This being long before the age of political correctness, the President of the Language Society, which Atatürk founded in 1932, declared the origin of the Western word academy to be the Turkish ak adam: - ak - white and adam - man (an Arabic word). An anonymous article in the Society's journal explained - "the old word okan" as the name of a deity, meaning majestic, glorious. There was, however, no such word as okan - the word the writer must have had in mind was ugan and its meaning was neither majestic nor glorious but almighty. But worse, he went on to say that okan was the etymon of okyanus - ocean, which was a borrowing from Greek via Arabic.

The Society prescribed three methods for producing the words required to make Turkish independent of foreign vocabulary: to explore the resources of the spoken language, to collect words found in old texts, and, if necessary, to create new words from existing roots and suffixes.

In October 1932 the word collecting began. Every provincial Governor presided over a collection committee, with the duty of organizing the collecting of words in use among the people. Within a year, over 35,000 such words were recorded. Meanwhile, scholars had been combing through dictionaries of Turkic Languages and more than 150 old texts in search of words that had fallen out of use or had never been in use in Turkey - these totalled close on 90,000. In 1934 the results of both activities were published in a book called Tarama Dergisi - Combing Compendium. Although the compilers had conscientiously put question-marks against some words of which they were not certain, enthusiasts did not feel inhibited about using any word found in it, and for a while the result was chaos. If you wanted to express pen without using the ordinary word kalem, an Arabic borrowing, you looked up kalem and made your choice from among yağuş oryazgaç or çizgiç or kavrı or kamış or yuvuş. For akıl - intelligence there were 26 equivalents, from an to zerey. For hediye - gift you could pick your favorite from a list of 77 words. The one that was eventually chosen was armağan, not in fact Turkish but an old borrowing from Persian.

Journalists wrote their articles in Ottoman, then passed them on to an ikameci, a who would make the correct substitution. The ikameci opened his copy of Tarama Dergisi and substituted for the Ottoman words whatever equivalents he chose from that book. At the same time, in the office of another newspaper another ikameci might be choosing different equivalents for the same Ottoman words.

At this point Atatürk decided that the reform had entered a dead end and that the sensible course was to retain in the language all the foreign words that were in general use and for which no Turkish synonym could be found, so long as they could be provided with a Turkish etymology. Encouraged by this, everyone had a go.

Those who instead of inventing etymologies for all the doomed Arabic and Persian words honestly tried to find pure Turkish replacements for them, made some terrible mistakes. For example, there was no Turkish equivalent of the Arabic maarif - education. The reformers produced eğitim which they said was a noun derived from an ancient verb eğitimek - to educate. Well, there never was a verb eğitimek and, if you will pardon the paradox, it did not mean - to educate: it was a misreading of an ancient verb igidimek - to feed (people or animals), but that did not prevent eğitim from becoming the modern Turkish word for education. For millet - nation the researchers had found eight possibilities, among them uluş and ulus - and they chose the wrong one ulus. Uluş was a genuine Turkish word, though it meant not nation but country. The Mongols borrowed it, gave it the Mongolian pronunciation ulus and also gave it a new meaning, empire or people. By the fourteenth century the Turks had borrowed it back in its Mongolian form ulus which they used until the seventeenth century and use again today. The reformers could not find a Turkish suffix to replace the Arabic adjective-suffix -î as in millî - national so they borrowed the French suffix -el or -al as in culturel and principal, and they replaced millî - national by ulusal. Having chosen for national a word half Mongolian and half French, the reformers could at least claim that they were not chauvinists.

Yet the name of the National Library of Turkey is still Millî Kütüphane, which is part Arabic and part Persian. I once asked the Director of the Library how it had escaped being called Ulusal Kitaplık. With a happy smile she explained that the name Millî Kütüphane was written into the law establishing the library - the reformers had not noticed it and, inşallah, deo volente, nobody ever would.

Many of the neologisms were correctly constructed from Turkish roots and suffixes, for example altyapı - under-building which has replaced the French enfrastrüktür and kazı - excavation and çağrışım - association of ideas which have replaced the Arabic hafriyat and tedai respectively. Far too many neologisms however, were not correctly constructed.

You may say that this is no reason to call the reform a catastrophe. After all, every language is a set of conventions, and most people everywhere neither know nor care about the origins of the words they use. They are not interested in whether a word has always been part of their language or was recently created by a Language Society or an Academy. But I am thinking of the educated Turks who know the exact word they want but hesitate to use it because it is too old- fashioned and has not been replaced with a neologism. Or it has been replaced by one of the many neologisms that were arbitrarily invented. So they use a French or English word instead. A Turk however does not have to be a professional scholar to find at least some of the inventions excruciating and cannot bear to hear them, much less to say them.

An example: the reformers made neden, the ablative of ne? - what? into a noun meaning cause replacing the Arabic sebep. This new noun is unique in having an ablative case which no Turk with any feeling for the language will use. The old expression for because of this was bu sebepten literally from this cause. Few Turks can bring themselves to say bu nedenden literally from this from-what. Nor do they like the alternative bu neden nedeniyle - by this from-what's from-what so they continue to use the Ottoman bu sebepten.

The assumption behind the change of vocabulary was that the meaning of neologisms constructed from Turkish roots and suffixes, unlike Ottoman words would be readily intelligible to everybody. While a Turk might not know the Arabic mefhum - concept he could at once understand kavram manufactured from kavramak - to grasp. Well he might, unless he was from one of the many regions of Anatolia where it means handful. And when the suffix was itself a neologism he would be even worse off, especially if it coincided in form with a familiar word. Among Atatürk's coinages for the language of geometry, of which I shall be saying a little more, were replacements for the Arabic names of the plain figures - triangle, pentagon and so on. He added to the appropriate numeral a newly invented suffix -gen. The more committed reformers will tell you its origin was Turkish but in fact it was the suffix -gon of pentagon and hexagon, altered to -gen because as a rule the vowel o does not occur in final syllables. Anyway, the word for triangle became üçgen. In theory, anyone could understand that it had something to do with three and would soon realize from the context that it meant triangle. But the reformers should have known that -gen was part of the vocabulary of every farmer in Anatolia to whom üçgen could mean only three fallow fields. Consider the neologism özek the official replacement for the Arabic merkez - center. A villager from the neighbourhood of Isparta would have no difficulty with it because it was there that the word-collectors had found it. To most other Anatolians, however, it would mean only the pole of an ox-cart. A town-dweller, knowing öz - own and ek - patch, additions could never guess its new meaning.

Those are typical of the mistakes that the reformers made. Another was that they impoverished the language by eliminating a great many Arabic and Persian words for which there were no Turkish equivalents, nor did they take the trouble to construct them from Turkish roots and suffixes. The enormous resources of Ottoman Turkish were at their disposal. They did not have to perpetuate the whole exuberant vocabulary as they were free to pick and choose, but they deliberately elected to throw away their heritage.

Ottoman had individual words that expressed the concepts of declaring, asserting. remarking, hinting and more of similar meaning. To express all these senses, modern Turks have to make do with anlatmak - to tell and söylemek - to say and bildirmek - to inform together with adverbs to supply the nuances. So for to hint if they wish to avoid or don't know the old word ima they have to say üstü kapalı söylemek - to say covertly or dolaylı anlatmak - to tell indirectly.

I have mentioned another of the reformers sins that when they could not find or construct a real Turkish equivalent for a foreign word that they wanted to expel from the language then they invented one. There was an incident at the Sixth Language Congress, in 1949, which does not appear in the published proceedings. Someone asked what principles had governed the formation of new technical terms. An embarrassed silence was eventually broken by the chairman of the Linguistics and Etymology Commission, who said: "My friends! We had no principle or anything resembling a principle. We've been making them up as we went along!"

That was no more than the truth. As the pure Turkish replacement for the Arabic hayal - image they produced imge its alleged origin being the Old Turkic im - password with the addition of the suffix seen in çekirge - grasshopper and süpurge - broom. The connection between password and image may seem tenuous but one only has to spell out imge and the French or English image to see the true etymology.

The old word for civilization was medeniyet. It was of Arabic derivation, though it was a nineteenth-century Turk who did the deriving and the Arabs borrowed it from the Turks. The replacement found for it was uygarlık an arbitrary coinage based on the name of the Uyghur a people who established an advanced civilization in Eastern Turkestan in the tenth to twelfth centuries. So it has far less claim to being pure Turkish than medeniyet which still holds its ground.

I once conducted a small experiment about those two words. On the northern approaches to Izmir one sees notices reading Yayaya Saygi Uygarlıktır - Respect for the Pedestrian is Civilization. I asked two affable taxi-drivers the meaning of uygarlık and after briefly conferring they agreed that uygar meant the same as modern or çağdaş - contemporary. It emerged that they did not associate uygarlık with medeniyet which they both knew - though I did not try their patience by asking them to define it. I am sure that Gunnar Jarring would have had the courage to pursue the enquiry to its very end. But my small experiment lends support to the view of a Turkish friend whom I told about it - that nuances of meaning are emerging between old words and their replacements. He himself did not feel uygarlık and medeniyet to be synonymous. If he was talking about a particular civilization or the history of civilization, he would use medeniyet. Uygarlık on the other hand conveyed to him something more dynamic - civilized and vigorous and progressive.

There are two questions we should ask about the reform. The first is - "Has it liberated the language from the yoke of foreign languages?" The answer is yes, most of the vocabulary of younger writers is that of the new Turkish. The second question is - "Has it eliminated the gap between the language of the intellectuals and the language of the people?" The answer is no. It is natural that there should be a gap between the language of intellectuals and the language of the people because intellectuals need more words than non-intellectuals. No one ever expected intellectuals to stop talking about literary criticism or bacteriology or whatever their particular interest might be. The hope was that they would give up the use of Ottoman words for everyday concepts. They would not, so to speak, say domicile when they meant house or I shall exercise cogitation on this topic rather than I'll think about it. And they don't. The language of the intellectuals is no longer full of Ottoman words but it is full of so-called pure Turkish neologisms - very few of which have entered the language of the people, the majority of whom are not great readers. The language of the people though not full of Ottoman words retains many that the intellectuals have abandoned. The reform has hardly changed the speech-habits of non-intellectuals. The language spoken today by the farmer, the shopkeeper, and the small craftsman is not very different from that spoken by their grandparents.

For a change, let me say a word about one aspect of the reform that I see as totally admirable: the technical terms of the sciences. Until 1937, Turkish school children were still being taught geometry with the Ottoman technical terms. Right angle was zaviye-i kaime two Arabic words joined by the Persian i. It is now dik açı a straight translation of the Arabic. The change began in the winter of 1936/7, when Atatürk wrote a little book on the elements of geometry, which was published anonymously. In it he employed most of the geometrical terms now in regular use, many of his own invention.

We all remember the formula we learned at school: The area of a triangle is equal to the length of the base multiplied by half the height...

In pre-reform Turkish it was:

Bir müsellesin mesaha-i sathiyesi, kaidesinin irtifaına hâsıl-ı zarbinin nısfına müsavidir.

Now it is:

Bir üçgenin yüzölçü tabanının yüksekliğine çarpımının yansına eşittir.

Really two languages - all they have in common is the indefinite article bir at the beginning and the suffix -dir at the end. But only a fanatical conservative would persist in calling interior opposite angles by the 16 syllables of zaviyetan-ı matekabiletan-ı dahiletan rather than the five syllables of içters açılar.

New technical terms have been devised for the other branches of science, although not all their practitioners use them. Certainly medical doctors seem to prefer English or French.

To revert to non-technical words, the sad truth is that very many of them were created by people with no qualifications for the job, a category that included not a few of the Society's experts. Rut the individual who produced the largest number of new words did not claim to be an expert on language. He was Nurullah Ataç - a popular writer on literature who cheerfully admitted, "My ignorance is endless and at my age it cannot be eradicated". Whenever he introduced a neologism into one of his articles, he added in parentheses the word it was intended to replace, but without trying to explain or to justify his invention. His contributions to the new Turkish number many hundreds, most of them now in regular use, such as yanıt - answer, örneğin - for example and sorun - problem.

Some devotees of the reform will look you in the eye and swear that such obvious adaptations of Western words as okul for school - genel for general - and terim for technical term are of purely Turkish origin. They make the same claim for süre - duration, a Frankenstein monster whose father was the Turkish sürmek - to continue and whose mother was durée - the French for duration.

Let me sum up my four reasons for calling the reform catastrophic. (1) The reformers did not close the language gap between intellectuals and non-intellectuals - what they did was to create a new gap. (2) They impoverished the language by failing to produce Turkish replacements for all the Arabic and Persian words they consigned to oblivion. This loss affects every Turk who now, in speaking or writing, looks for the word that expresses his feelings but does not find it, because it is as dead as Etruscan and has not been replaced. (3) Many of the replacements that were produced are far from being pure Turkish. (4) Most Turks below the age of 50 are cut off from the writings of the 1920s and 1930s, one of the greatest periods of their modern literature. The "Translations into Modern Turkish" that you will see in bookshops are no substitute for the real thing.

Here is an extract from a reader's letter to the newspaper Cumhuriyet in 1995: "I was looking for one of Yakup Kadri's books, It was nowhere to be found. I asked the publisher who had reprinted many of his books why he hadn't reprinted that one. He replied, We haven't been able to find anyone to put it into Turkish." Apparently a book printed in the 1930s, which I read as a schoolboy, today has to be put into Turkish! Did Yakup Kadri write it in Chinese, I wonder? Further, no one can be found to understand that Turkish and turn it into the new garbage The writer of that letter was not alone - all but one of the many Turkish friends who supplied me with material for my book said that if I criticized the reform too unkindly they would not mind a bit. Most of them were no older than the one friend who did not say that.

In general, conservative-minded people were against the reform, while progressives were for it. A man named Tekin Erer wrote this in 1973: "There is a simple method of distinguishing the leftists in our country. To ascertain how far to the left a person is, look at the words he uses in writing and speech. If the fake words he employs are too numerous for you to be able to understand, you may unhesitatingly call him a communist."

He was wrong. Extremists at both ends of the political spectrum were bitterly opposed to the reform. The communists saw it as a bourgeois movement aimed at widening the gulf between the official and literary language and the language of the people. The poet and playwright Nazım Hikmet (1902 - 63), the most distinguished of all Turkish communists, did not use "pure Turkish" but followed Atatürk in making full use of the language as it stood. Extremists of the right regarded the Language Society as a subversive organization whose mission was to decrease mutual understanding between the Turks of Turkey and the Turks of the then Soviet Union, whom they hoped some day to liberate.

Atatürk's devotion to the reform which he had initiated suffered a shock on 3 October 1934. He had already gone a long way in the use of the new language; he took it to the limit in the speech he made that day at a banquet in honour of the Crown Prince and Princess of Sweden. He had composed the speech in the language he had spoken all his life, and every Arabic or Persian word was then replaced with a neologism, presumably by a "substitutor". It is recorded that he delivered the speech "like a schoolboy who has just begun to read". One can see why this embarrassing experience made him think that the reform had gone too far.

He had another shock two years later, at the Language Society's Third Congress, which was dominated by the Sun-Language Theory, for which he was responsible. Uriel Heyd, in his 1954 book on the language reform, calls it "this amazing theory". So does Remt Brendemoen, writing in 1990, who in addition calls it "infamous". It was inspired by a Dr Kvergic of Vienna, who sent Atatürk an unpublished paper entitled "La Psychologie de quelques éléments des Langues Turque", which did not mention the sun. The sun was part of Atatürk's contribution. Kvergic asserted, among other things, that Turkish was the first language in the world. Atatürk's theory taught that language began when primitive man looked up at the sun and said Aa! - in Turkish spelling ağ - which became the first-degree radical of the Turkish languages Its meanings were numerous, ranging from sun and God to water and time.

Dr Kvergic was invited to the Congress and he applied the Sun-Language Theory to produce the following etymology of unutmak - to forget:"Its earliest form was uğ+un+ut+um+ak. Uğ - discriminating spirit is the mother-root. The n of un shows that the significance of the mother-root emerges into exterior space. The t of ut is always a dynamic factor - its role here is to shift the discriminating spirit into exterior space. The m of um is the element which embodies the concept of un-un-ut, while ak completes the meaning of the word. After phonetic coalescence, the word takes its final morphological shape, unutmak which expresses the transference of the discriminating spirit out of the head into the exterior field surrounding the head". Every word of that was pure invention. One wonders how a man who talked such rubbish in public ever obtained a doctorate.

Ibrahim Dilmen, the Secretary-General of the Society used the theory to prove that the Western word electric was derived from the Uyghur yaltrik - gleam, shining. One is reminded of Müller's dictum "The change of a consonant is a mere trifle, for in etymology vowels are worth but little, and consonants almost nothing". In case you do not believe that Müller could have said that, I should explain that this was not the great nineteenth-century Oxford philologist Max Müller but his cousin George.

There were a number of foreign guests at the Congress, besides Dr Kvergic. Atatürk's faith in his theory was shaken by the reactions of all of them except Dr Kvergic. Some of them politely said the theory was interesting. Others wanted more time to think about it. Four of them did not mention it at all. Atatürk was a man of high intelligence and he knew what they thought of his Sun-LanguageTheory.

His interest in technical terms continued after the Congress. Already by the end of 1936, however, he had lost interest in creating neologisms for everyday words, and had reverted to his mother-tongue..

After Atatürk's death, in November 1938, Dilmen cancelled the course of lectures on the Sun-Language Theory which he had been giving at Ankara University. When his students asked him why, he replied - "After the sun has died, does his theory survive?"

The Language Society felt secure in the knowledge that it was not a State institution but a private body founded by Atatürk, so that it could never be abolished. Nor was it. When the conservatives thought the time was ripe it was simply nationalized. A law passed on 11 August 1983 reconstituted it as part of a new Atatürk Cultural, Linguistic, and Historical Institute dependent on the Prime Minister's office. Since then the new Society has ceased to propose replacements for Ottoman words.

The importation of French words began in the nineteenth century and continues. The Higher Education Council has recently prepared draft regulations for higher education based on the internet. They contain two words not to be found in any Turkish dictionary: akreditasyon and akredite. The most grotesque example of French borrowing I have so far met is the notice outside the places where you can have the exhaust emission of your vehicle tested. It reads Ezgoz emisyonu ölçüm istasyonu - exhaust emission measuring station. Only the third word is Turkish.

As long ago as 1974, Ozcan Başkan, one of the first generation of Turkish linguisticians, combined Türkçe - Turkish and İngilizce - English to make a Turkish counterpart of the French franglais: Türkilizce. Since the 1960s, French has been largely replaced by English as the source of Western words. The Turkish for balloon is balon - plural balonlar, but a company organizing flights over Göreme, in the ancient Cappadocia, calls itself "Kapadokya Balloons". The switch from French borrowings to English borrowings is the subject of a shrewd Turkish witticism: "I'm really getting tired of Turks who talk English instead of Turkish. Most people now say opereyşın instead of operasyon, and spekülasyşın instead of spekülasyon."

The new Language Society regularly suggests Turkish replacements for such Western words, though nobody seems to take much notice of its suggestions. In these proposed replacements "pure Turkish" is far from predominating. Some of them are what I think of as proper Turkish and what the old Language Society would have called Ottoman, In the pages of any newspaper or magazine, Ottomanisms may now be seen which twenty years ago one would have thought obsolete. One example: in a newspaper report on a terrorist raid last April, the terrorists were called teroristler. The headline, however, was Otelde Dehşet Terror at Hotel. Dehşet of Arabic origin, being the Ottoman for terror. On 15 October 2001, the newspaper Akşam reported that the Turkish Army had moved to kısmi teyakkuz - partial alert both words being Arabic.

Pleasant though it may be for lovers of the old language to see and hear some of it coming back into use, they must not deceive themselves into assuming that the language reform is over and done with. Hardly any neologisms are being created nowadays (why bother to create them if you know French or English?). But the effects of fifty years of indoctrination are not so easily eradicated. Let me finish with a word about two neologisms. The established replacements for the Arabic istiklâl - independence and hürriyet - freedom are bağımsızlık and özgürlük. The -ım of bağımsızlık is a deverbal suffix, but as baş is not a verb-root, the root has to be the noun bond, impediment. The best one can say for bağımsızlık is that its meaning is not so unguessable as that of its partner özgürlük. Öz means pure, and gürlük means abundance, so özgürlük can only mean pure abundance - it cannot mean freedom. But it does. The objection most critics have raised to these two words, however, is not the obvious one that the first violates the rules of the language, while the second makes no sense, but that they have no emotional content.

Untold thousands of Turks, they say, fought and died for hürriyet and istiklâl how many would be ready to fight and die for özgürlük and bağımsızlık? The answer to this rhetorical question is that you do not miss what you have never known. To those Turks who have grown up since the 195Os, Hürriyet is the name of a daily newspaper and a square in Beyazit, while İstiklâl is the name of a street in Beyoğlu. To them, özgürlük and bağımsızlık mean what hürriyet and istiklâl meant to their grandparents and what freedom and independence mean to English-speakers, and yes, they are ready to fight and die for them if necessary. The language they have spoken all their lives is their language.

 

پیوست سوم: بحثی دربارهء صرف فعل در زبان علمی فارسی

دکتر محمد حیدری ملایری

کتاب امروز، پاییز ۱۳۵۲ خورشیدی / ۱۹۷۳ میلادی - صفحهء ۴۵ تا ۴۸

بیان مفهومهای علمی و فنی غرب به زبان پارسی همواره با مسائل فراوانی روبرو بوده است. مقالهء حاضر بحثی است دربارهء یکی از جنبه‌های این دشواریها. در اوایل قرن نوزدهم، ایرانیان با فرهنگ و تمدن اروپایی تماس بیشتری یافتند. رفتن برخی از ایرانیان به اروپا برای آموختن علوم و فنون و نیز دعوت از اروپاییان برای تعلیم در ایران، سبب آشنایی هر چه بیشتر ایرانیان با علوم و فنون نوین شد. بویژه، بعد از مشروطه، گرایش بسیار به تالیف و ترجمهء کتابهای علمی و فنی پدید آمد، و علوم نوین به حوزه‌های درسی ایران وارد شدند.

این علوم نوین مفهومهایی داشتند که در زبان فارسی بیسابقه بودند، و طبعاً فارسی می‌بایست آنها را در خود جای دهد. اشکال، تنها در نداشتن اصطلاحهای نو نبود، زیرا در انتقالهای فرهنگی، همیشه هر زبان مفهومهایی را که ندارد به هر ترتیب از چند راه فراهم می‌آورد - مثلا از وام گرفتن اصطلاحهای بیگانه، و نیز ساختن واژه‌های نو در برابر آن مفهومها. اشکال اساسی یکی این بود که زبان دری چندان تجربه‌ای برای درآوردن واژه‌های بیگانه به قاعده‌های دستوری خود نداشته است. دیگر آنکه نثر علمی فارسی در زمان تماس با فرهنگ اروپایی توانایی چندانی نداشت، و به گفتهء ملک الشعراء بهار نه عربی بود و نه پارسی، و پر بود از روابط بی‌رویه و جمله‌های بی‌سروپای. [۱]

زبان فارسی با شیوهء منظم و منسجم اصطلاح‌شناسی یا ترمینولوژی علمی اروپا روبرو بود که پس از رنسانس و انقلاب صنعتی رفته رفته روش‌دارتر و تواناتر شده بود. مؤلفان و مترجمان آن دوره، تعدادی از اصطلاحهای اروپایی، بویژه فرانسوی، را در گفته‌ها و نوشته‌های خود وارد ساختند و نیز از زبان عربی کمک گرفتند - اما در این کارها ضابطه‌ای وجود نداشت؛ بعلاوه عربی نیز با همین اشکالات، منتها از جنبه‌های دیگری روبرو بود. به عنوان نمونه می‌توان از اصطلاحهای زیر که در آن ایام به کار می‌رفته نام برد:
ضغظه، تر؟یب، جرثقیل، بارومطر، تحمیص، قوای معاونه، قوهء اتصالیه، مطلوئید، موازنة المیاه، آلت سباحه، میزان الثقل، ایزومرفیسم، اراضی مرسوبه.

بعدها بر اثر فزونی گرفتن اصطلاحهای غربی و «بی‌تحرکی» واژه‌های عربی در بافت دستوری زبان فارسی، و نیز علاقه به فارسی‌نویس، گرایشی به واژه‌های فارسی پیدا آمد.

فرهنگستان ایران که در سال ۱۳۱۴ تاسیس شد، بسیاری واژه‌های علمی در رشته‌های پزشکی، جانورشناسی، زمین‌شناسی، طبیعی، گیاهشناسی، فیزیک، و شیمی وضع کرد، که اکثر آنها جایگیر شده‌اند و به کار می‌روند. به عنوان نمونه می‌توان از اصطلاحهای زیر نام برد:
آبفشان، آذرسنج، آذرین، آوند، انگل، بازتاب، بازدانگان، بازدم، بافت‌شناسی، برآیند، برچه، بُردار، بزرگ‌سیاهرگ زیرین، بسامد، بندپاییان، بیگانه‌خوار، پدیداری، پرچم، پیدازا، تاقدیس، تخمک، چگال، دریچهء دولختی، راستا، سرخرگ، کاسبرگ، گشتاور، نهنج، واگرایی، و بسیاری دیگر.

از دقت در اصطلاحهای فرهنگستان چنین برمی‌آید که کوششهای آن بیشتر در زمینهء «اصطلاح‌شناسی واژگانی» بوده است، و به یکی از مهمترین جنبه‌های اصطلاح‌شناسی منظم زبانهای اروپایی - یعنی «اصطلاح‌شناسی مورفولوژیک» - چنانکه باید توجه نکرده است.

یکی از خصوصیتهای عمدهء اصطلاح‌شناسی علمی زبانهای اروپایی، قدرت «صرف فعلی» (conjugation) آنها در ساختن مشتقهای فراوان از یک مفهوم واحد است. و این از جهتی یکی از جنبه‌های ضعیف زبان فارسی است - یعنی چیزی که در گذشته بر اثر به کار نگرفتن الگوهای زبانی و بعد به علت نبودن درک «صحیحی» از زبان همچون «تابو» خودنمایی کرده است. قدرت تحرک صرف فعلی و شخصیت زبانی ساختها یا الگوهای دستوری، این توانایی را به زبانهای اروپایی داده که مفهومهای فراوان و وابسته به هم را با اصطلاحهای کوتاه بیان دارند.

ولی در زبان فارسی نه تنها بسیاری از مشتقهای فعلی «سماعی» قلمداد شده‌اند، بلکه یک مانع دیگر بر سر راه وجود همهء مشتقهای فعلی دیده می‌شود، و آن فراوانی «همکرد» است که خود نیز همین اشکال یادشده را دارد. در زبان فارسی سه نوع مصدر وجود دارند: ۱) مصدر بسیط، مانند «بریدن»؛ ۲) مصدر مرکب، مانند «تاب خوردن»؛ و ۳) عبارت فعلی، مانند «به کار بردن». بنابر تعریف، مصدری که با اسم یا صفت ترکیب می‌شود و فعل مرکب می‌سازد «همکرد» نامگذاری شده است.

از آنجا که هریک از الگوهای صرفی زبان معنی خاصی را می‌رساند، و در اصطلاح‌شناسی علمی نیز هریک از الگوها می‌تواند دارای شخصیت بامعنایی باشد، امکانات زبان فارسی را برای ترجمهء یک مفهوم فیزیکی می‌آزماییم. این مفهوم پدیدهء gravitation یعنی آن خاصیت اجسام مادی است که بر اثر نیروی زاییدهء جرم خود، یکدیگر را جذب می‌کنند. این واژه در زبان انگلیسی، اسم مصدر to gravitate است که اصلا از واژهء لاتین gravis به معنی «سنگین» یا «گران» گرفته شده است. چنانکه آشکارا دیده می‌شود، در ذات این اصطلاح مفهوم سنگینی یا گرانی وجود دارد. در فارسی آن را چه می‌توان گفت؟ «جذب کردن»، «جلب کردن»، «کشیدن»، «سنگینی کردن»؟ همهء اینها ناتوان‌اند. می‌توان آن را ترجمه کرد: «نیروی ناشی از جرم وارد کردن به» یا «جذب کردن بر اثر نیروی جرم». در اینکه این عبارتها طولانی و غیرقابل استفاده‌اند شکی نیست. «جذب کردن»، «جلب کردن»، و «سنگینی کردن» به تنهایی نه فقط مفهوم را چنانکه باید نمی‌رسانند، زیرا بسیار کلی و دوپهلو هستند، بلکه چنانکه خواهیم دید، از حیث ساختمان مورفولوژیک نیز کارآیی کمی دارند.

اصولا، نکته‌ای که باید همواره در اصطلاح‌شناسی علمی و فنی در نظر گرفته شود این است که اصطلاحها هرچه دقیقتر و منحصر به فردتر انتخاب شوند، زیرا این لازمهء دقت علمی و مناسبترین راه رساندن آن مفهوم است.

آزمون اصطلاح‌شناسی

با توجه به ریشه‌شناسی مصدر ، به نظر نویسنده، رساترین معادل برای آن «گرانیدن»، یعنی ساختن مصدر از صفت «گران» است. (البته «گرانیدن» در فرهنگها وجود دارد، ولی نه به این معنای خاص.) جدول زیر نمایندهء چند امکان گوناگون زبان فارسی برای ترجمهء اصطلاح یادشده و مشتقهای آن است. ستون یکم از سمت چپ، مهمترین اصطلاحهایی هستند که در فیزیک و رشته‌های وابستهء آن به کار می‌روند، ستون دوم اصطلاحهایی نارسایی است که بیشتر تا چند سال پیش به کار می‌رفته‌اند، ستون سوم متعلق به الگوی اصطلاح‌سازی با استفاده از مصدر مرکب است، و ستون چهارم به الگوی مصدر بسیط تعلق دارد، که امروزه در بیشتر نوشته‌های مربوط به آن به کار می‌رود.

الگوی مصدر بسیط

الگوی مصدر مرکب

اصطلاحهای قدیم

اصطلاح انگلیسی

گرانیدن

گران کردن

جذب کردن

gravitate, to

گرانش

گران‌کنش

جاذبه

gravitation

گرانشی

گران‌کنشی

جاذبه، جاذبه‌ای

gravitational

گراننده

گران‌کننده

جذب‌کننده

gravitating

گرانیده

گران‌شده

جذب شده

gravitated

گرانی

گرانی

ثقل، سنگینی

gravity

گرانیسنجی

 

ثقل‌سنجی، جاذبه‌سنجی

gravimetry

گرانیسنج

 

ثقل‌سنج، جاذبه‌سنج

gravimeter

گراویتون

 

 

graviton

گرانی‌ایست

 

 

gravipause

گرانی‌سپهر، گرانی‌کُره

 

 

gravisphere

در اینجا باید نکته‌ای را دربارهء این جدول توضیح داد. شش اصطلاح اول ستون یکم واژه‌های دارای مورفِمهای وابسته‌اند (bound morphemes) و پنج اصطلاح بعد، به جز graviton از مورفمهای آزاد (free morphemes) تشکیل شده‌اند، که کمابیش به طور مستقل هم به کار می‌روند، و در ضمن می‌توانند مورفمهای وابسته داشته باشند. از اینرو، پنج اصطلاح آخر ستون چهارم می‌توانند در ستون سوم نیز جای گیرند. بحث ما بیشتر دربارهء شش اصطلاح اول است، و آوردن بقیه برای معرفی مشتقهای دیگر مفهوم «گرانش» بوده است.

تأکید می‌شود که پایهء ستون چهارم بر این فرض نهاده شده که هر مشتق مصدری معنای خاصی برای خود داشته باشد. چنانکه ملاحظه می‌شود، اصطلاحهای ستون چهارم، که از آن مصدر بسیط‌اند، نسبت به ستون سوم کم‌هجاترند و فردیت بیشتری دارند. البته همکردی که در اینجا به کار فته «کردن» است که دو هجا بیشتر ندارد. اگر همکرد ما مصدر پرهجاتری باشد، اختلاف هجاهای ستونهای سوم و چهارم بیشتر خواهد شد. برای پی بردن به این که مشتقهای مصدر مرکب تا چه اندازه می‌توانند مطول باشند می‌توان مشتقهای «آلودن» را با «آلوده کردن» یا «گرانیدن» را با فرضاً «گران گردانیدن» مقایسه کرد.

یکی از خصوصیتهای مصدر مرکب در زبان علمی، این است که در اصطلاح مورفولوژیک، ماهیت پیراگویی (periphrastic) دارد - که شاید بتوان آن را به «اطناب ممل» یا به مثل «لقمه را دور سر گرداندن» تشبیه کرد.

زبان، علاوه بر صفتهای دیگرش، یک وسیلهء ارتباطی است، و می‌توان قانونهای نظریهء ارتباطات را دربارهء آن صادق دانست. در هر سیستم ارتباطی، عامل مزاحمی وجود دارد که در فرستادن و گرفتن پیامها اشکال ایجاد می‌کند، و در فیزیک و مهندسی به آن نوفه (noise) گویند. فراوانی همگرد در زبان علمی، یکی از نوفه‌ها به شمار می‌رود.

اهمیت مصدر بسیط

با توجه به اینها، پس از متوقف شدن کار فرهنگستان پیشین، این اشکالات صرفی توجه بسیاری از کسانی را که دست اندر کار تالیف و ترجمهء علمی بودند جلب کردند، و آنان برای از میان برداشتن دشواریهای ترجمهء روزافزون از زبانهای اروپایی به فارسی به اهمیت الگوی مصدر بسیط پی بردند. بویژه، مفهومهایی را که جنبهء بین‌المللی دارند، چنانکه رسم زبانهای فعال است، مانند جزئی از واژگان زبان فارسی دانستند و مشمول قاعده‌های دستوری آن قرار دادند. برای توضیح بیشتر، به جدول زیر توجه شود. ستون دوم که قبلا به کار می‌رفته و هنوز گاه به کار می‌رود، الگوی بیقاعده‌ای است که آیندهء زبان را تهدید می‌کند. ستون سوم که بر مبنای صرف فعلی زبان فارسی ساخته شده، اکنون تا اندازهء نسبتاً زیادی جای خود را در نوشته‌های علمی فارسی باز کرده است.

الگوی مصدر بسیط

الگوی قدیمتر

اصطلاح

یونیدن

یونیزه کردن

ionize

یونش

یونیزاسیون

ionization

یونی

یونی

ionic

یوننده

یونیزان، یونیزه کننده

ionizing

یونگر

یونیزان، یونیزه کننده

ionizer

یونش‌پذیر

قابل یونیزه، یونیزابل

ionizable

یونیده

یونیزه

ionized

چنانکه از ستون دوم برمی‌آید، مصدر مرکب در اینجا نیز راه حل بسنده‌ای به دست نمی‌دهد.

تعدادی از مصدرهای بسیطی که در سالهای گذشته در زبان علمی و فنی فارسی ساخته شده‌اند و هر یک معنای خاصی دارد، اینها هستند:
آبیدن، اکسیدن، نبضیدن، سختیدن، آشکاریدن، پسابیدن، حسابیدن، قطبیدن، جفتیدن، هالوژنیدن، دگرآهنگیدن، فهرستیدن، همنواییدن، یونیدن، برقیدن، فلسفیدن، صافیدن، ولکانیدن، تنکیدن، پژواکیدن، بازآواییدن، کوآنتومیدن.

همچنین، تعدادی از مصدرهای مهجور دوباره به کار گرفته شده‌اند. از جمله می‌توان مصدرهای زیر را نام برد:
تاشیدن، دیسیدن، تنجیدن، دوسیدن، تباهیدن، نهشتن، ویراستن، گشنیدن، اوژنیدن، پراشیدن، رمبیدن، آمودن، هلیدن، خلیدن، شیویدن، نویدن.

بعلاوه، تعدادی اسم مصدر نیز به طور مستقل ساخته شده است:
جرقش، ئیدروژنش، وارونش، درستش، واشیشش، فرمانش، نوردش، پاستوریزش، فرزانش.

البته ممکن است نزد برخی کسان ساختن مصدر denominative یا به زبان غیرعلمی مصدر «جعلی» از ریشهء اسم یا صفت تابو باشد. بعضی نیز آن را نمی‌پسندند و با کار تفننی طرزی افشار، شاعر دورهء صفوی، یکی شمارند. آری، نقض روش علمی و چشم بستن بر واقعیتهای چون آفتاب، بر مبنای پیشداوریها، در زبان نیز مانند هرجای دیگر دور از وسعت نظر و آزادمنشی و واقع‌بینی است. از سوی دیگر، به گفتهء عین‌القضات همدانی (حدود ۵۲۵-۴۹۲ ه.ق): «پس هر قومی در عالم، بوضع اسامیی چند مخصوص‌اند که دیگران از آن مستغنی‌اند. ادیب را بسیار معانی در صنعت خویش است و فقیه را نیست، و متکلم و نحوی و منجم را همچنین؛ و طبیب و محاسب و کاتب و عروضی را همچنین؛ و جولاه و حلاج و کناس را همچنین. و در میان یوزداران و بازداران و سگ‌داران اصطلاحی هست که ایشان از آن مستغنی نیستند. و علی‌الجمله هیچ قومی نیابی تا وا دزدان و طراران رسی الا هر قومی که اصطلاحی دارند که دیگران را آن اصطلاحات معلوم نیست. زیرا که اسامی بر معانی توان نهاد. و هر قومی را حاجت است بنظر کردن بمعانیی، که دیگران را حاجت نیست.» [۲]

خصوصیت ذاتی

وانگهی، ساختن مصدر از ریشهء اسم یا صفت در زبان فارسی هیچ چیز تازه و عجیبی نیست، و چون به سیر تحولی زبان بنگریم، می‌بینیم که در هر دوره بنابر احتیاج مصدرهای جدیدی ساخته شده‌اند. اهل فن معتقدند که مصدرهای زیر همه جعلی‌اند: آغازیدن، آماسیدن، بوسیدن، ترسیدن، ترشیدن، جنگیدن، جوشیدن، چرخیدن، خمیدن، خیسیدن، دزدیدن، رنجیدن، شوریدن، غلتیدن، گامیدن، گندیدن، لنگیدن، و اینها فقط چند نمونه‌ای هستند.

اصولا، طرح مطلب بدین‌سان، صحیح نمی‌نماید، زیرا مصدرسازی از اسم از خصوصیتهای ذاتی زبان فارسی است. چنانکه اهل تحقیق معتقدند، فارسی دری دنبالهء پهلوی یا فارسی میانه است. زبان پهلوی توانایی صرفی بسیاری داشته، و در آن از اسم و صفت و قید و ضمیر مصدر بسیط می‌ساخته‌اند. البته، فعل مرکب و عبارتهای فعلی در زبان پهلوی وجود داشته، و همچنانکه دربارهء زبان فارسی دری نیز صادق است، یکی از امکانات این زبان بوده‌اند؛ ولی تعدادشان با فعلهای بسیط مقایسه‌پذیر نیست. برای پی‌بردن به نیرومندی این زبان در ساختن مصدرهای بسیط به چند نمونهء زیر توجه شود:
گوشیتن (=گوشیدن: گوش دادن)، هوشیتن (=هوشیدن: فهمیدن)، کنیتن (=کینیدن: کین داشتن)، خوشنیتن (=خویشیدن: اختصاص دادن)، واچیتن (=واژیدن: سخن گفتن)، فرموشیتن (=فراموشیدن: فراموش کردن)، اچنیتن (=هیچیدن: هیچ کردن)، ویناسیتن (=گناهیدن: گناه کردن)، پاسپانیتن (=پاسبانیدن: پاسبانی کردن).

بعد از حملهء اعراب به ایران، الگوهای زبانی بر اثر به کار نرفتن کم کم فراموش یا مهجور شدند. در دورهء اول زبان فارسی دری که از آغاز حملهء اعراب تا قرن هفتم هجری است، الگوهای بازمانده از پهلوی، مثلا پیشوندها و پسوندها و مصدرهای بسیط بیشترند. ولی بعدها بر اثر فزونی گرفتن واژه‌های عربی، مصدرهای مرکب فراوان می‌شوند، زیرا واژه‌های عربی را مشمول قاعده‌های دستوری فارسی نمی‌کردند. از قرن هفتم پیشوندهای فعل نیز از رواج می‌افتند. حتی بسیاری از فعلهای بسیط جای خود را به فعلهای مرکب می‌دهند. مانند:
آکندن -> پر کردن، آسودن -> استراحت کردن، آلودن -> آلوده کردن، اندودن -> اندود کردن، شتافتن -> شتاب کردن، شایستن -> شایسته بودن، ستدن -> پس گرفتن، بیختن -> الک کردن، بیوسیدن -> منتظر بودن.

در نتیجه، اکنون اکثر فعلهای فارسی «کردن» و «ساختن» و «شدن» و غیره است، و در بسیاری موارد می‌توان جای آنها را با هم عوض کرد. (و علت دگرگون شدن معنی اصلی مصدر «نمودن»، خودداری از تکرار فراوان «کردن» بوده است.)

البته در این میان، تعدادی مصدر جعلی دورگه نیز ساخته شده‌اند که اینها هستند:
فهمیدن، فهماندن، قبولاندن، بلعیدن، طلبیدن، رقصیدن، رقصاندن، غارتیدن، شلیدن، صرفیدن [=فایده داشتن]، قاپیدن.

خویشاوندان فارسی

مصدرسازی از اسم و صفت و قید در زبانهای دیگر هندواروپایی، که خویشاوند فارسی‌اند، سخت متداول و عادی است؛ و هر گاه لازم باشد سایر مشتقهای مصدری آنها را نیز به کار می‌برند. برای نمونه در مصدرهای زیر در زبانهای انگلیسی و فرانسوی توجه شود. در زبان انگلیسی:
to book, to ski, to telephone, to ugly, to skin, to pen, to north, to ground, to near, to foot, to deepen
و در زبان فرانسه
boycotter, perler, jardiner, masquer, skier, téléphoner, voiturer, télescoper, neiger, majorer.

در اینجا لازم است به نکته‌ای اشاره شود. اگر از اسم «کتاب» مصدر ساخته شود، «کتابیدن» به چه معنا می‌تواند باشد؟ «کتاب نوشتن»، «به صورت کتاب در آوردن»، یا معناهای دیگر؟ این مسئله به سمانتیک یا معناشناسی واژه‌ها مربوط می‌گردد، که از حیطهء بحث این مقاله بیرون است. تنها، مختصر اشاره‌ای می‌شود. اگر پرسش بالا مطرح‌کنندهء اشکالی سمانتیک باشد، شاید بتوان آن را به همهء مصدرهای فارسی تعمیم داد. چنانچه به فرض، مصدر «چرخیدن» معنای آشکار و آشنای خود را نداشت، از دیدگاه معناشناسی، به چه معنا می‌بود؟ «چرخ ساختن»، «رشتن پنبه توسط چرخ»، یا معناهای دیگر؟ «افراشتن» چه؟ این مصدر از سه قسمت «اف» (به معنای «بالا») و «راشت» (به معنای «راست») و نشانهء مصدری ساخته شده است. ولی آیا معنای «بلند ساختن» و «برپا کردن»‌ در ذات آن هست؟ «بالیدن»، «افروختن»، «پریدن»، «دزدیدن» و غیره و غیره چه؟ پس، از آنجا که واژه‌ها نشانه هستند، و زبان سیستمی از چنین نشانه‌های قراردادی است که آدمیان بوسیلهء آنها با یکدیگر ارتباط برقرار می‌سازند مصدر «کتابیدن» بر طبق قرارداد می‌تواند بر یکی از آن معناها دلالت کند. خوشبختانه، زبان علمی فارسی در گرایش جدید خود بسوی توانایی و غنای بیشتر، با چنین اشکالی روبرو نیست، زیرا در این گرایش، معادل اصطلاحهای واضح علمی را می‌سازد. از اینرو، تنها معنایی که مثلا به مصدر «آبیدن» در علم داده شده این است: «ترکیب کردن با آب».


آثاری که برای نوشتن این مقاله مورد استفاده قرار گرفته‌اند:

۱) احمد آرام و دیگران، «فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی»، تهران، ۱۳۳۸

۲) دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی، «راهنمای آماده ساختن کتاب»، اثر انتشار نیافتهء مؤسسهء انتشارات فرانکلین، ۸ و ۷-۹-۸

۳) پروفسور لازار پیسیکوف، «سخنی چند راجع به مناسبات کلمه‌سازی اسم و فعل در زبان فارسی»، مجلهء سخن، دورهء ۲۰، خرداد ۱۳۵۰، شمارهء ۱۲

۴) «دایرةالمعارف فارسی»، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، انتشارات فرانکلین، تهران، ۱۳۴۵، جلد اول، ا-س

۵) و. س. استارگویوا، «دستور زبان فارسی میانه»، ترجمهء دکتر ولی الله شادمان، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷

۶) دکتر بهرام فره‌وشی، «فرهنگ پهلوی»، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۶

۷) دکتر پرویز ناتل خانلری، «تاریخ زبان فارسی، بخشی از جلد دوم، ساختمان فعل»، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۹

۸) جزوهء واژه‌های فرهنگستان، ۱۳۱۹

9) Simon Potter, Language in the Modern World, Pelican Books, England, 1971

10) Mario Pei, Frank Gaynor, Dictionary of Linguistics, Littlefield, Adams & Co., ed. 1969

11) Max Black, The Labyrinth of Language. Pelican Books, England, 1972


پانویس:
[
۱] رجوع کنید به «سبک‌شناسی»، ج ۳، کتابهای پرستو، تهران، ۱۳۴۹، ج ۳ ص ۳۹۱-۳۸۶

[
۲] «نامه‌های عین‌القضات همدانی»، به اهتمام علینقی منزوی، عفیف عسیران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، نامهء شمارهء نوزدهم


تایپ و تبدیل به قالب اچ.تی.ام.ال: به دست شهربراز، خرداد ۱۳۸۷ خ/ ۲۰۰۸ م.
http://shahrbaraz.blogspot.com/