زبان
پارسی را چه
شده است؟ بدین
لطیفی و خوبی،
که آن معانی و
لطافت که در
زبان پارسی
آمده است و در
تازی نیامده
است. (شمس تبریزی-مقالات)
در این مقاله
به دروغهای
پانترکیستها
و قومگرایان
در رابطه با
زبان پارسی
پاسخ خواهیم
داد.
یک گزارش
دروغین دیگر
از پانترکیستها
یک گزارشی
دروغین و بیپایهی
دیگر!
معرفی
یک کتاب بیپایه
و دروغ به نام
"یک هزار واژه
اصیل ترکی در
پارسی"
آیا
ترکان به زبان
پارسی محبت
کردند و آن را
گسترش دادند؟
دروغ
پاترکیستانه:
زبان فارسی را
رضاشاه رسمی
کرد و آن را بر
ایران تحمیل
کرد!
زبان
شعر یا زبان
دانش یا هر
دوتا؟
"قیاس
الغتین" نوائی
پایهی علمی ندارد.
داد و ستد
واژگان
زبانهای ترکی
و زبانهای ایرانی
(و فارسی)
و اغراق پانترکیستها
برابر
پارسی چند
واژه نووارد
در فارسی
تهرانی (قاشق،
بشقاب..)
در رابطه
با واژه
"پارس/پارسی"
و توهین پانترکیستها
داد و ستد
پارسی و تازی
و خردهگیری
پانترکیستها
ریشهی
زبان پارسی و
لاف پانترکیستها
افعال زبان
پارسی و خردهگیری
پانترکیستها
تحریف سخن
دکتر باطنی
و داریوش آشوری
برتری
زبان فارسی بر
ترکی یا بر
عکس یا هیچ؟
سخن
پایان و توضیحی
در رابطه با پیوستهای
مقاله
پیوست یک:
چند یادآوری ی
بایسته
درباره ی-استقلال
ِ ساختاری ی ِ
زبان ِ فارسی
پیوست
دوم: اصلاح
زبان ترکی:
کامیابی
فاجعهآمیز
پیوست
سوم: بحثی
دربارهء صرف
فعل در زبان
علمی فارسی
در چند
سال اخیر، پانترکیستها
برای ثبات
دروغهای خود
پای سازمان بین
الملل
و یونسکو را
به میان کشیدهاند. چنانکه
هفتنامهی
امیدزنجان،
دروغی شرمآور
به این سان
را چاپ نمود و
پانترکیستهایی
مانند
ماشاءالله
رزمی و غیره
آن را در
مجلات رایاسپهر
نیز گسترش
دادند.
دروغ به این
سان است:
سازمان یونسکو
طی آماری ترکی
را سومین زبان
با قاعده دنیا
و زندهای دنیا
معرفی کرده و
فارسی را لهجهی
سی و سوم عربی
به حساب آورده
است.
سازمان یونسکو
سال 1999 میلادی
را سال «دده
قورقود»
نامگذاری
کرده است. این
افتخار بزرگ
بر ترکزبانان
مبارک باد!
نخست باید
گفت که هر سال یا
چندسالی
سازمان یونسکو
بزرگداشت
مشاهیر و
آثارهای
فرهنگی
کشورهای
گوناگون را
جشن میگیرد و
جشن ددهقورقود
متعلق به
کشورهای ترکزبان
بوده است و نه
کل کشورهای یونسکو. چنانکه
برای نمونه
جشن بزرگان ایرانی
مانند ناصر
خسرو و فردوسی
یا زردشت جشن
کشور عربستان
نبوده است. یعنی این
چیز خاصی نیست
و یونسکو کم و
بیش هرسال جشن
مشاهیر و
دستاوردهای
فرهنگی
کشورها(آنها
که پیشنهاد بزرگداشتی
را میکنند) را
انجام میدهد.
اما بخش
دروغین این
روزنامه همان
جملهی نخستین
آنست. یعنی
یونسکو هرگز
چنین آمار و
ارقام دروغینی
نداده است. برای
نمونه هر زبان
شناسی میداند
که ما چیزی به
نام "زبان ترکی"
نداریم بلکه
خانوادهی
زبانهای تورکیک
داریم که دوتا
از این زبانها
همان ترکی
آذربایجانی و
ترکی
استانبولی
است.
با کمال
اندوه ولی باید
گفت که بجای اینکه
مقامات فرهنگی
ایران، از
جمله
"فرهنگستان ایران"
پاسخگوی این
دروغها باشند
، آنها خوابیده
بودند و ناچار
پانترکیستها
نیز در نشریات
خاص خود این
دروغها را
گسترش دادند. در نهایت
یکی از
پژوهشگران ایرانی
به نام سلیم نیساری،
مچ دروغگویان
را گرفته و
موضوع را به
طور نوشتاری
دوجانبه با
سازمان علمی و
فرهنگی یونسکو
در میان
گذاشت.
پاسخ یونسکو
هم این بود:
یونسکو-مورخ
مارس 13 2002
در
جواب نامهی
مورخ 12 ژانویه 2002
که پرسیده بودید
آیا یونسکو
اعلامیهای
در مورد درجه
بندی زبانهای
مهم جهان
منتشر ساخته
است، اشعار میدارد
که یونسکو
هرگز به صدور
چنین اعلامیهی
غیرمنطقی
مباردت نکرده
است.
بنگرید
به:
جلال متینی،
"دروغهای
بزرگ دربارهی
آذربایجان"،
ایرانیشناسی،
دورهی جدید،
سال 16
و همچنین:
«اطلاعیهی
یونسکو در
مورد درجه بندی
زبانها»، کتاب
هفته، تهران،
مورخ 25 اردبیهشت
1381.
خوب این
هم یک نمونه دیگر
از دروغهای
پانترکیستها. این
جماعت هرگز به
اصول راستگویی
پایبند نبوده
است و دروغگویی
و تحریف تاریخ
و آمار همواره
بخشی جداناپذیر
از آرمانهای
پانترکیستها
بوده است.
یکی
از پانترکیستها
میگوید:
کلیه ی
اطلاعات زیراز
موسسه ی ائی.
ام. تی و آ. ام. تی
که در اروپا و
آمریکا واقع
شده و تحت مدیریت
برجسته ترین
زبان شناسان
اداره می شود،
گرفته شده است
و همه ساله
گزارشهای زیادی
را درباره ی
زبانها منتشر
می کنند و کلیه
ی
استانداردهای
زبان شناسی از
این ادارات که
دولتی
هستند،اعلام
می شود. به
اطلاعات
استخراجی از این
موسسات توجه
کنید:
- 19% کلمات
انگلیسی از
زبان ترکی
گرفته شده است.
- 92% کلمات
فارسی از عربی
و ترکی گرفته
شده و مابقی
بدون هیچ
فرمولی تولید
شده اند.
- 2% کلمات
ترکی از ایتالیایی،
فرانسوی و
انگلیسی
گرفته شده است.
- در هیچ
یک از زبانهای
بین المللی
لغتی از زبان
فارسی وجود
ندارد.
- 39% کلمات
ایتالیایی، 17% کلمات
آلمانی و 9%
کلمات فرانسوی
از زبان ترکی
گرفته شده است.
- 100% کلمات
ترکی ریشه ی
اصلی دارند.
- 100% کلمات
انگلیسی،
آلمانی ،
فرانسوی و ترکی
دارای عمق ریخت
شناسی هستند.
- 83% کلمات
انگلیسی ریشه ی
اصلی دارند.
- جملات
ترکی 2% ابهام
جمله ای ایجاد
می کنند.(یعنی
اگر یک خارجی
زبان ترکی را
از روی کتاب یاد
بگیرد، پس از
ورود به یک
کشور ترک زبان
مشکلی نخواهد
داشت.)
- جملات
انگلیسی نیم
درصد و جملات
فرانسوی تقریبا
1% ابهام تولید
می کنند.
- جملات
فارسی 67% ابهام
تولید می کنند.(یعنی یک
خارجی که فارسی
را یاد گرفته،
به سختی می
تواند در ایران
صحبت کرده و یا
جملات فارسی
را درک کند
مگر آنکه مدت
زیادی در همان
جامعه مانده و
به صورت تجربی
یاد بگیرد ) که
این برای یک
زبان ضعف
نسبتا بزرگی
است.
- جملات
عربی 8 تا 9%
ابهام تولید می
کنند.
- معکوس پذیری(ترجمه
ی کامپیوتری)
کلیه ی زبانها
به جز زبانهای
عربی و فارسی
امکان پذیر
بوده و برای
عربی خطای
موردی 45% و برای
فارسی 100% است. یعنی
زبان فارسی را
نمی توان با
فرمولهای
زبان شناسی به
زبان دیگری
تبدیل کرد.
زبان
ترکی را
شاهکار زبان
معرفی کرده
اند که برای
ساخت آن از
فرمولهای بسیار
پیچیده ای
استفاده شده
است. خانم “نیکیتا
هایدن” متخصص
و زبان شناس
مشهور آلمانی
در موسسه ی
اروپایی ((یورو
توم)) گفته است: ”
انسان در آن
زمان قادر به
تولید این
زبان نبوده و
موجودات فضایی
این زبانم را
خلق کرده و یا
خداوند به پیامبران
خود عالیترین
کلام ارتباطی
را داده است.
هم اینک
زبان ترکی در
بیشتر پروژه
های بین المللی
جا باز کرده
است. به مطالب
زیر که
برگرفته از
مجله ی New science چاپ آمریکا
و مجله ی International Languages
چاپ
آلمان است،
توجه نمایید:
- کلیه ی
ماهواره های
هواشناسی و
نظامی
اطلاعات خود
را به زبانهای
انگلیسی،
فرانسوی و ترکی
به پایگاههای
زمینی ارسال می
کنند.
- پیچیده
ترین سیستم
عامل کامپیوتری os2/8 و
معمولی ترین windows زبان
ترکی را به
عنوان
استاندارد پایه
ی فنوتیکی
قرار داده اند.
- کلیه ی
اطلاعات
ارسالی از
رادارهای
جهان به 3 زبان
انگلیسی،
فرانسوی و ترکی
علایم پخش می
کنند.
- کلیه ی
سیسستم های ایونیکی
و الکترونیکی
هواپیماهای
تجاری از سال 1996
به 3 زبان انگلیسی،
فرانسوی و ترکی
در کارخانه ی
بوئینگ آمریکا
مجهز می شوند.
- کلیه ی سیستم
ها و سامانه
های جنگنده ی
قرن 21 “جی- اس- اف”
که به تعداد
هفت هزار
فروند در حال
تولید است، به
2 زبان انگلیسی
و ترکی طراحی
شده اند.
همه ی این
مطالب نشان
دهنده ی
استاندارد
بودن و بین
المللی شدن و
اهمیت ژئوپولیتیکی
زبان ترکی
است. متاسفانه
زبان رسمی
ما(فارسی(از
هیچ قاعده ی
فنولوجیکال نیز
پیروی نمی کند
و دارای
ساختار تک دینامیکی
است. اما زبان
ترکی با در
نظر گرفتن
تمام وجوه به
عنوان سومین
زبان زنده ی
دنیا شناخته
شده است، طی یک
دستورالعمل
اجرایی در تاریخ
مه 1992 رسما از طریق
همین موسسات
به سازمان بین
المللی یونسکو
اعلام شده که
زبان ترکی در
کلیه ی
دانشگاهها و
دبیرستانهای
اروپا و آمریکا
جزو درسهای
رسمی شود و این
مسئله هم
اکنون در کلیه
ی دانشگاههای
اروپا و
دانشگاههای
مطرح آمریکا
اجرا شده و
دومین زبانی
است که در حال
تهیه ی تافل
مهندسی
دانشگاهی برای
آن هستند. اما
زبان فارسی
رتبه ی 261 را به
خود اختصاص
داده است آن
هم نه به
عنوان زبان،
بلکه به عنوان
لهجه که این
زبان را با
ساختاری که
بتوان جمله
سازی مفهومی ایجاد
کند، شناخته
اندو و اگر روی
این مسئله کار
جدی نشود، در یادگیری
مثلا زبان
انگلیسی، ترکی
یا فرانسوی
مشکل عمده ای
ایجاد کرده و
می کند و می بینیم
که فارسی
زبانان برای یادگیری
زبان انگلیسی
با مشکل عمده
ای مواجه
هستند، ولی
ترک زبانان با
مشکل یادگیری
و تلفظ مواجه
نیستند. این
مسئله به
رفتارهای مغز
انسان برمی
گردد که خود
دارای بحثهای
دامنه داری
است و اینکه
بسیاری از
جملات فارسی
بر اساس عادت
شکل گرفته اند
نه براساس
فرمول ساخت و
با این وضعیت
فرمول پذیری
آن امکان
ندارد
هرچند این
خبر ساختگی
نشانگر عمق
ناراستی و
دروغگویی
مکتب پانترکیسم
است ولی افسوس
که این خبر
دروغین را پانترکیستها
در مکانهای
مختلف گسترش میدهند.
نخست هر
سندی باید
مرجع درست
داشته باشد. برای
نمونه:
" کلیه ی
اطلاعات زیراز
موسسه ی ائی.
ام. تی و آ. ام. تی
که در اروپا و
آمریکا واقع
شده"
چنین
موسسهای EMT و AMT معنیشان
چه هست؟
در هر مقاله
علمی اگر
فرنامی(اکرونمی)
بکار رود اول
آن فرنام را
معرفی میکنند. این
سازمانها در
کجای آمریکا و
اروپا واقع
شدند؟
در چه زمانی
چنین اطلاعاتی
(البته دروغ
پانترکیستها
زیرا هیچ کسی
که عقل داشته
باشد سخنان
پوچ پانترکیستانه
نمیزند) را
چاپ کردند؟ نام این
موسسه چیست؟
چرا پانترکیستها
این همه دروغ
میگویند؟
پس این
اولین دروغ
مقاله است که
نمیتواند حتی
نام و نشان
درست حسابی
برای دروغهای
خود بتراشد.
"19% کلمات انگلیسی
از زبان ترکی
گرفته شده است."
این یک
دروغ است. بقدری
سخیف است که نیاز
به پاسخ
ندارد! یعنی
یکی از پنج
لغت انگلیسی
از ترکی است!
"- 92% کلمات
فارسی از عربی
و ترکی گرفته
شده و مابقی
بدون هیچ
فرمولی تولید
شده اند."
این هم یک
دروغ شاخدار
دیگر پانترکیستها
است.
برای نمونه
اگر کسی به
آثار مهم فارسی
بنگرد از
شاهنامه تا
گرشاسپنامه
تا دارابنامه
تا مثنوی
مولانا و دیوان
حافظ و پنج
گنج نظامی و
تاریخ بلعمی و
دانشنامهی
علائی ابن سینا
هرگز ادعای
پوچ آنها را
نمیبیند. در
رابطه با
واژگان وامگرفته
تازی و ترکی
(که در رابطه
با ترکی بسیار
درصد آن کم
است) بیشتر
خواهیم نوشت. روشن هم
نیست که منظور
این افراد از
"زبان ترکی" چیست. زیرا
زبانشناسان
خانواده آلتایی
را شناسایی
کردند که
زبانهای تورکیک
(و نه زبان
بلکه زبانها)
در آن قرار
دارند.
از میان
زبانهای تورکیک
میتوان به
زبان اویغوری
و اوزبکی و یاکوتی
و قرقیزی و
کازاخی و
زبانهای
قفقچاق و اغوز
قدیم و
زبانهای مردم
عثمانی و جغتایی
اشاره کرد. البته
در ایران اگر
میگوییم زبان
ترکی منظور
زبان ترکی
آذربایجان
است که خارجیها
به آن "آذری" و
"آذری تورکیک"
و "آذربایجانی
تورکیک" میگویند. اما در
جهان علم
منظور "ترکی
استنابولی"
است. پس
اینها زمانیکه
میگویند
"زبان ترکی" هیچ
منظورشان
روشن نیست و
به دروغ نیز
ادعا میکنند
که زبان ایغوری
و ترکی
استانبولی یکی
هست. در
حالیکه زمانیکه
سران مملکتهای
تورکیک
(اوزبکستان و
ترکمنستان و
آران/شروان و
ترکیه و
کازاخستان و
قرقیزستان)
گرد هم برای
همایشهای
سالانه جمع میشوند
زبان روسی و
انگلیسی را
برای زبان
مشترک و رابطهساز
بکار میبرند. ما در اینجا
فرض میکنیم
نگارنده متن
دروغین و از
خودساخته
منظورش ترکی
استانبولی
باشد زیرا
زبانشناسان
هرگز زبان ترکی
استانبولی را
با زبانی
مانند ایغوری یکی
نمیدانند.
" 39% کلمات ایتالیایی،
17% کلمات
آلمانی و 9%
کلمات فرانسوی
از زبان ترکی
گرفته شده است."
هرچند این
خبر ساختگی
نشانگر عمق
ناراستی و
دروغگویی در
مکتب پانترکیسم
است ولی افسوس
که این خبر
دروغین را پانترکیستها
ترویج میدهند. کدام
انسان عاقلی میتواند
چنین حرفهای
پوچی از خود
بتراشد و سپس
آن را به
جامعه ایرانی
ارائه دهد! گویا
زبان ایتالیایی
که بازمانده
زبان لاتین
است و هیچ
نفوذی از ترکی
ندیده است را
اینها هدف خوبی
قرار دادند! زیرا کسی
در ایران کم و
بیش چیزی از این
زبان نمیداند
ولی جنس ایتالیایی
مشهور است. تنها
کافی است که
به چند صفحه لغتنامه
زبان ایتالیایی
بنگریم تا
دروغهای پانترکیستها
آشکار شود.
"- 100% کلمات انگلیسی،
آلمانی ،
فرانسوی و ترکی
دارای عمق ریخت
شناسی هستند."
باز اینجا
دروغنویسی
آشکار است. ایشان
ادعا میکنند
که زبان "فارسی"
و "عربی" فاقد
"عمق ریختشناسی
"(منظورش روشن
نیست از این
ترکیبات)
هستند ولی از
طرف دیگر ادعا
میکنند زبان
ترکی دارای
"عمق ریختشناسی"
هست! این
متن پانترکیستها
چون خودساخته
و خودبافته و
دروغ است ناسازگاری
در آن دیده میشود.
"- جملات
ترکی 2% ابهام
جمله ای ایجاد
می کنند.(یعنی
اگر یک خارجی
زبان ترکی را
از روی کتاب یاد
بگیرد، پس از
ورود به یک
کشور ترک زبان
مشکلی نخواهد
داشت.)
- جملات
انگلیسی نیم
درصد و جملات
فرانسوی تقریبا
1% ابهام تولید
می کنند.
- جملات
فارسی 67% ابهام
تولید می کنند.(یعنی یک
خارجی که فارسی
را یاد گرفته،
به سختی می
تواند در ایران
صحبت کرده و یا
جملات فارسی
را درک کند
مگر آنکه مدت
زیادی در همان
جامعه مانده و
به صورت تجربی
یاد بگیرد ) که
این برای یک
زبان ضعف
نسبتا بزرگی
است.
- جملات
عربی 8 تا 9%
ابهام تولید می
کنند.
- معکوس پذیری(ترجمه
ی کامپیوتری)
کلیه ی زبانها
به جز زبانهای
عربی و فارسی
امکان پذیر
بوده و برای
عربی خطای
موردی 45% و برای
فارسی 100% است. یعنی
زبان فارسی را
نمی توان با
فرمولهای
زبان شناسی به
زبان دیگری
تبدیل کرد."
باز اینجا
دروغها بیشتر
آشکار میشود. زیرا
زبانهای ترکی
و نه زبان ترکی
وجود دارد. کشورهایی
وجود دارند که
زبانهای آلتایی
تورکیک را سخن
میگویند و نه
زبانی به نام
"ترکی".
زیرا زبان
"ترکی" بدون هیچ
پسوند و پیشوند
در علم
زبانشناسی
امروز به زبان
ترکی
استانبولی
برمیگردد. و این
زبان در واقع یک
زبان جعلشده
با انبوه
واژگان بدون ریشه
میباشد.
در پیوست
مقاله نشان
خواهیم داد که
واژگان جعلی و
بیریشه تنها
بخاطر تعصب
نژادی در این
زبان
فراوانند. برخلاف
ادعای پوچ پانترکیستها
امروز ترجمهگر
برای همه
زبانهای مهم
جهان (و البته
زبان فارسی)
وجود دارد و
در کل در تمامی
این ترجمهگرها
حتی از فرانسه
به انگلیسی و
برعکس ابهام
دارند.
در واقع حتی در
ترجمه معنایی
بین دون زبان
همیشه اندکی
ابهام خواهد
داشت و برای
همین هرگز نمیتوان
اشعار مولانا یا
حافظ یا فردوسی
یا شیکسپیر و
میلتون و غیره
را به زبانی
ترجمه کرد. در کل ولی
ساختن این
آمارهای دروغین
و آن نسبت
دادن به یک
سازمان دروغین
دیگر نشانگر
پریشانگویی
و عمق پستفکری
پیروان مکتب
پانترکیسم
است.
" زبان ترکی
را شاهکار
زبان معرفی
کرده اند که
برای ساخت آن
از فرمولهای
بسیار پیچیده
ای استفاده
شده است. خانم
“نیکیتا هایدن”
متخصص و زبان
شناس مشهور
آلمانی در
موسسه ی اروپایی
((یورو توم))
گفته است: ”
انسان در آن
زمان قادر به
تولید این
زبان نبوده و
موجودات فضایی
این زبانم را
خلق کرده و یا
خداوند به پیامبران
خود عالیترین
کلام ارتباطی
را داده است."
هرچی در اینترنت
و گوگل گشتیم
هیچ نام و
نشانی
زبانشناسی به
این نام در
دانشگاهی
متعبر ندیدیم. اصولا یک
"متخصص و
زبانشناس"
امروزی چنین
حرفهای خندهآوری
و لاغی را نیمزند
و ناچار مکتب
دروغباف و
دروغنویس
پانترکیسم
برای تلقین
برتر بودن
"زبان و فرهنگ
ترکان"
به چنین
دروغهایی چنگ
میزند.
کلیه ی
اطلاعات
ارسالی از
رادارهای
جهان به 3 زبان
انگلیسی،
فرانسوی و ترکی
علایم پخش می
کنند.
-
اینجا نیز
تاریخبافان
دروغگاه پانترکیسم پریشانگویی
را به حد اعلا
بردند.
زیرا رادار
کاربردش همان
جستن یک هدف و
سرعت آن است! بنابراین
موجهایی هم
که ارسال میکند
موجهای
الترومگنتیسی
خاص برای جستن
هدف است و نه
موجهای آوایی
که بخواهند
"علایم پخش" کنند! یعنی یک
رادار که یک
هواپیما را
دنبال میکند
برای آن هواپیما
ترکی نمیفرستد!
".
اما زبان فارسی
رتبه ی 261 را به
خود اختصاص
داده است آن
هم نه به
عنوان زبان،
بلکه به عنوان
لهجه که این
زبان را با
ساختاری که
بتوان جمله
سازی مفهومی ایجاد
کند"
چرتگویی
و دروغنویسی
پیروان پانترکیستها
در این متن
خودساخته پانترکیسی
بحدی رسیده
است که زبان
فارسی با تاریخ
کهنش را میخواهند
گویش زبان دیگری
را به جهانیان
بشناسانند. روشن نیست
که کدام تازیزبان
این بیت را
درمییابد:
به نام
خداوند جان و
خرد
کزین اندیشه
برتر برنگذرد
بنابراین یک
اخبار دروغ
جعل کردن، و
سپس آن را به
سازمانهای بینام
و نشان
"متعبر" ربط
دادن، باز یک
نمونه دیگر از
دروغهای پانترکیستها
است. یکیشان
در مجلهی امید
زنجان ادعا مکیند
فارسی گویش 33مین
تازی است و دیگری
حالا ادعا میکند
261..
در نهایت
در رابطه با این
خبر دروغین اجازه
بدهید این
گونه بگوییم. به قول این
مقاله: اگر
ترکی نبود، یک
پنجم زبان
انگلیسی و دو
پنجم زبان ایتالیایی
حذف میشد!! ای
کاش نگارندهی
این جملات
جنونآسا،
حداقل منبع و
مرجع یکی از این
تحقیقات
گستردهی
اروپاییان را
معرفی میکرد
تا ما از خواندن
این ادعای لطیفوار
و بیپایه، این
چنین درچار
شگفتی و بیخردی
باورهای پانترکیسم
نمیشدیم!
برگرفته
از تارنمای
فرهنگ ایران
باستان
دوست گرامیام
آقای .....مقالهای
را به نام «یکهزار
واژه اصیل ترکی
در پارسی» معرفی
نمودهاند که
مطالعهی هر
سطر آن،
خواننده را
ناگزیر به طلب
شفای عاجل برای
نویسندهی آن
میکند!
نگارندهی این
مقالهی مضحک
در حالی سخن
از وجود یکهزار
واژه ترکی در
فارسی میگوید
که - به قول ..... عزیز
- نود درصد
واژگانی که ردیف
کرده، در زبان
فارسی وجود یا
کاربردی
ندارند؛
مانند:
آتاتورک،
آتابای،
آتاش،
ارومچک،
آغرق،
آلامانچی، ایناغ،
تانری، یغمور
و… !!! معناشناسیهای
این نویسندهی
بزرگ، از ریشهشناسیهایاش
نیز مضحکتر
است. او واژهی
«الاغ» را چنین
معنی میکند:
اولا (عوعو
کردن گرگ) + اق
(حامل)!!! و نام
«قزوین» را - که
ترکی میداند
- این چنین:
«تفرجگاه قاز
دختر افراسیاب»!!!
اما جالبتر
از همه، آن
است که نویسنده
مذکور، به شکلی
مذبوحانه، بل
که جنونآسا میکوشد
که چند صد
واژهی ناب
پارسی را ترکی
وانمود کند؛
مانند: آیین،
آتش، آرش، آریا
(!!!)، استاد،
آشامیدن، جوشیدن،
بابک، افشین،
اردیبهشت،
آناهیتا، ایران،
برابر (!!!)، دریا،
بیستون، خوب،
دریا، بنده، تیز،
دشمن، شاه،
پرداخت و… !!! وی
«آذربایجان»
را نیز نامی
ترکی میداند
و آن را به
مضحکترین
شکل ممکن،
«مکان خان
جوانمرد قوم
آذ» معنا میکند!!!
این نویسندهی
دانشمند برای
آن که به هر
ترتیبی، کلمهها
و نامهای
پارسی را ترکی
کند، واژهها
را سلاخی میکند،
سر و ته کلمات
را به دلخواهاش
میزند و هر
حرفی را به
حرف دیگری تبدیل
میکند تا
سرانجام،
واژهای که
تولید میشد،
چیزی شبیه به
الفاظ ترکی
باشد!! (مثلاً
برای این که
واژهی «خون»
را ترکی کند،
مینویسد: خون
= خان = قان).
ظاهراً ولع و
طمع تمدنخواری
پانترکیستها
از محدودهی
آب و خاک و
مردمان فراتر
رفته و به
گسترهی
الفاظ و
واژگان نیز رسیده
است! البته باید
درک کرد که
اشرار پانترکیست
برای جبران
فقر زبان ترکی،
چارهای جز چنین
فریبکاری و شیادی
و دروغبافیای
نداشتهاند!
چه اگر زبان
ترکی غنا و
توانایی کافی
را داشت، دیگر
چه نیازی بود
که آن همه
واژه فارسی را
به سود زبان
ترکی مصادره
کنند و زبان
فارسی را وامدار
واژگان ترکیای
جلوه دهند که
حتا در خود
زبان ترکی نیز
وجود ندارد؟!
این نویسندهی
بینوا که حتا
سواد ترکی نیز
ندارد، نمیداند
بیشتر واژههایی
که ترکی
دانسته، «مغولی»
هستند و میان
این دو زبان،
تفاوتی بسیار
است (به سان
تفاوت میان
انگلیسی و
آلمانی)؛ واژههایی
مانند: ییلاق،
قشلاق، ایل،
قشون، جلو،
قورمه، چاق،
آقا، قیماق،
چماق و…
همین
نگارنده، در
جایی از مقالهی
خود، اشکانیان
را ترکتبار میخواند
و برای اثبات
این سخن خود مینویسد:
«مورخان و لغویهای
بزرگ مانند
دهخدا،
اعتمادالسلطنه
و علی بن حسن
مسعودی آنها
را ترک دانستهاند»!!!
اما نویسنده
به جای این که
توضیح دهد این
دانشمندان
تاریخ و
باستانشناسی
(!!) دقیقاً در
کدام مقاله و
رساله و کتاب
و بر اساس کدام
اسناد و مدارک
تاریخی و
باستانشناختی
چنین ادعایی
کردهاند، ما
را به این
پانویس ارجاع
میدهد: «هیأت،
جواد، سالنامههای
بیستگانهی
وارلیق»!!!
خلاصه آن که،
این نویسندهی
باهوش نه تنها
خبر ندارد که
آن سه نفر
(دهخدا و…) در
کجا چنین فتوایی
را دادهاند،
بل که نمیداند
استادش «جواد
هیأت» نیز در
کدام جلد و
صفحه از سالنامهی
بیستگانهی
وارلیق چنین
ادعای بیخردانهای
را به آن سه
نفر چسبانده
است!!! و در یک
کلام: آن کس که
نداند که
نداند که
نداند/// در جهل
مرکب ابد
الدهر بماند.
همین نویسنده
در ابتدای
مقالهی خود،
اوج بحران عقلی
خویش را به
نمایش
گذاشته، مینویسد:
«اروپاییان …
تحقیقات
گستردهای روی
این موضوع
انجام داده و
نتیجه گرفتهاند
که 40 درصد زبان
ایتالیایی، 20
درصد زبان
انگلیسی، 17
درصد زبان
آلمانی و ... از
واژههای
زبان ترکی تشکیل
شدهاند.
اجازه بدهید این
گونه بگوییم:
اگر ترکی
نبود، یک پنجم
زبان انگلیسی
و دو پنجم
زبان ایتالیایی
حذف میشد»!!! ای
کاش نگارندهی
این جملات
جنونآسا،
حداقل منبع و
مرجع یکی از این
تحقیقات
گستردهی
اروپاییان را
معرفی میکرد
تا ما از
خواندن این
ادعای لطیفوار
و بیپایه، این
چنین رودهبر
نمیشدیم!
خودفریبی و
عوامفریبی
پانترکها بیحد
و نهایت است و
بیشرمی و
گستاخی آنان،
بیمنتها.
«محمدصادق
نائبی»، قلمبهدست
نوآمدهای که
چندی است به
فرمان و خواست
اربابان
نژادپرست
آنکارایی-
باکویی خود به
ترکتازی علیه
زبان پارسی و
فردوسی بزرگ
روی آورده
است، در دفاعیهای
که اخیراً در
پایگاه
نژادپرستانهی
«تریبون»
منتشر ساخته،
با تقلایی
مفتضحانه خواسته
است که به
انتقادات
دشمنشکن
دوست گرامیمان
«مردوایج»
پاسخی دهد.
اما وی با آن
همه درازگویی
و زبانبازی
در دفاعیهی
خود، باز توضیح
نداده است که
براساس کدام
مدرک و مرجع
رسمی و موثق
مدعی است که 40
درصد واژگان
زبای ایتالیایی،
20 درصد واژگان
زبان انگلیسی و
17 درصد واژگان
زبان آلمانی
را لغات ترکی
تشکیل میدهد؟!
و همچنان شرح
نداده که
براساس کدام
اصول زبانشناسی
و ریشهشناسی
و واژهشناسی
علمی و مورد
اجماع،
آشکارترین
واژگان و نامهای
پارسی (مانند:
آتش، آرش، آریا،
افشین، اناهیتا،
ایران، بابک،
باغ، بزرگ،
بغ، شاه، گل و…)
را ترکی
پنداشته است؟!
و باز توضیح
نداده که
براساس چه
ترفند و شگردی
توانسته است
که «اسمهای
خاص» ترکی
(مانند:
آتاترک،
ازبک، آلپارتونقا،
آلتونتاش،
آلماآتا، اویغور،
ایلکخانیان،
بایسنقر،
بلغار، تانری،
خانبالیغ،
سبکتگین،
طغتگین، طوغای،
قبچاق، قرهقویونلو،
گویترک،
هون، و…) را به
عنوان
«واژگان» ترکی
موجود و
مستعمل در
زبان فارسی جا
بزند و غالب
کند؟! (براساس
این قاعدهی
ابداعی نائبی،
مثلاً هرگاه
مردم ترکیه
نام پایتخت
کشور «آنگولا»
را به زبان بیاورند
و بگویند:
لوآندا، یا
حتا نام چندتن
از شخصیتهای
آنگولایی را
ببرند، آن گاه
میتوان مدعی
شد که «یکهزار»
بل که «دههزار»
واژهی
آنگولایی در
زبان ترکی
وجود دارد!!).
بدین ترتیب،
محدصادق نائبی
با دستهایی
کاملاً تهی از
هر نوع سند و
مدرک و روشمندی
علمی، و با
تأکید
مضبوحانه بر
همان تخیلات
مورد پسند
نژادپرستان پانترک،
برگ دیگری از
پروندهی کثیف
و ننگین ایدئولژی
شوم پانترکیسم
را به نمایش
گذاشته است.
جالب آن که وی
با کوبیدن نعل
وارونه، کوشیده
تا منتقداناش
را به مزدوری
و پانگرایی
متهم کند، حال
آن که مزدوری
و وابستگی وی
و هممسلکاناش،
به برکت گفتهها
و نوشتههای
رسواگرانهشان،
از کفر ابلیس
نیز مشهورتر
است!
سوای این
نکات،
محمدصادق
نائبی با «ریشه»
(= Stem؛ ماده
و بن فعل)
دانستن واژهی
فارسی «پنجره»
در متن دفاعیهاش،
و یاوههایی
که در پی آن سر
داده، به
رسواگرانهترین
شکل ممکن،
نشان داده و
اثبات کرده
است که دانش و
معلومات ادبی
و زبانشناسیاش،
در حد «هیچ» است.
فردی قومگرا
به نام رضا
براهنی ادعا میکند:
«هزار سال
ترکها بر ایران
سلطنت کردند و
هزار سال ادبیات
فارسی مستمرا
تولید شد».
اول اینکه
ترکان مناطق
وسیعی از سرزمین
ایرانیان را
از فرهنگ زداییدند
و یا زبان آن
را ترکی
کردند.
مانند سغد و
خوارزم و
بخشهایی از
خراسان بزرگ و
آذربایجان و
آران و شروان
که مردمان ایرانیزبان
و پارسیزبان
در آن دوران
داشتند.
دوم شکوفایی
ادبیات پارسی
با صفاریان و
سامانیان
آغاز میشود و
آغازش آن هیچ
نوع وابستگی
به ترکان
ندارد.
اما در رابطه
با سلسلههای
ترک پرسشی بر
می آید که
چرا آنها ادبیات
خودشان را تولید
نکردند؟ آیا
آنها خودستیز
بودند که به
سوی ادبیات بیگانگان
بروند؟
آیا هیچ قومی
ادبیات خودش
را از ادبیات
دیگران پست تر
میشمارد؟ چرا
سلجوقیان حتی
ابیات
شاهنامه را بر
دیوار قونیه
حک کردند؟ پاسخی بجز این
نیست که زبان
ترکان بیابانگرد
و مهاجم و غیر
ایرانی حاکم بر
سرنوشت ایران
و ایرانیان –
دست کم تا مدت
چند قرن -از حد زبان
محاوره تجاوز
نمی کره است.
برای نمونه
ترکان غزنوی
که حتی یک اثر
ترکی باقی نگذاشتند
صاحب زبان و
ادب و فرهنگی
نبوند که آن
را در مناطق
فرمانروایی
خود به طور زبان
اداری و ادبی
بکار ببرند.
در رابطه
با زبان پارسی
و ترکان یک
نوشتار دلپذیر
و فراگیر به
نام "زبان
فارسی و حکومتهای
ترکان" به قلم
دکتر جلال متینی
در اینجا درج
شده است:
http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm
بقول یکی از
دوستان: این
فاتحان ترک
وقتی پس از
کشورگشایی
نوبت به
کشورداری میرسید
هیچ هنر و
تجربهای
نداشتند و به
همین دلیل
مجبور میشدند
برای برپا نگه
داشتن
فرمانروایی
خود دست به
دامان همان ایرانیانی
شوند که در
زمان جنگ و
قدرتگیری،
آنان را از دم
تیغ بیدریغ
گذرانده
بودند و شهرها
و خانهها و
مسجدها و
مدرسهها و
کتابخانههاشان
را سوزانده و
ویران کرده
بودند. وزیران
و کارگزاران ایرانی
برایشان
حکومت را
بگردانند. حتا
نسل دوم یا
سوم بیشتر این
حاکمان ترک با
فرهنگ ایرانی
بزرگ میشدند.
این فرزندان
نامهای ایرانی
و اسلامی
داشتند و به
زبان پارسی
سخن میگفتند
و آموزگاران ایرانی
آن را تربیت میکردند.
آنگاه پس از
مدتی شهرنشینی
همان حاکمان ویرانگران
و فرزندانشان
میشدند حامیان
هنر و ادب و
کتابخانه و
مدرسه میساختند
و ... کسانی
مانند سلطان
مسعود غزنوی
پسر محمود،
ملکشاه سلجوقی،
شاهرخ پسر تیمور
نمونههای بسیار
معروف این وضع
هستند. باید
پرسید اگر
خواجه
بونصرمشکان و
ابوالفضل بیهقی
و خواجه نظامالملک
توسی و خیام نیشاپوری
و دیگران
نبودند این
حکومت ترکان
چند سال دوام
میآورد؟ حتا
سلجوقیان روم
(آناتولی) هم -
که در ظاهر از
ایران جدا
بودند - زیر
نفوذ فرهنگ ایران
بودند و نامهای
شاهان کیانی
را برخود مینهادند
مانند سلطان کیقباد!
و وزیران ایرانی
داشتند مانند
معینالدین
پروانه که
همزمان با
مولانا جلالالدین
بلخی در قونیه
بر سر کار بود.
(البته حضور ایرانیان
در آن زمان در
قونیه و دیاربکر
و شهرهای دیگر
آناتولی را
نباید فراموش
کرد.)
بنابراین
هیچ کس نمیتواند
ادعا کند که
سلسلههایی
مانند سلجوقیان
یا غزنویان
دارای "هویت
ترکی" بودند زیرا
اینها حتی نسبنامه
خود را تغییر
دادند تا خود
به ساسانیان
برسانند و همه
جا فرهنگ ایرانی
را پذیرفتند. وزیران
آنها اغلب ایرانی
بودند.
بنابراین
پانترکیستها
نمیتوانند این
سلسلهها را
بجز از لحاظ
تبار پدی ترک
بشمرند.
وگرنه اینها
از لحاظ فرهنگ
همگی ایرانی و
پارسیزبان
شده بودند و
زبان رسمی این
سلسلهها نیز
پارسی بود. خلاصه
زبان ترکی
سلجوقیان و
غزنویان یک
زبان ادبی
نبوده است و
آنها بر یک
کشور ایرانی
حاکم بودند و
اغلب درباریان
آنها نیز ایرانی
بودند، و آنها
نیز هیچ آگاهی
چندانی از هویت
قومی خود
نداشتند، و
ناچار تسلیم
فرهنگ ایران
شدند. هیچ
سندی وجود
ندارد که آنها
خودآگاهانه
زبان فارسی را
رسمی کردند
بلکه زبان
فارسی زبان
رسمی پس از
سامانیان
ماند زیرا
قلمرو ایران ایرانیزبان
بودند (نه ترک)
و درباریان و
وزیران و
مستوفیان و
منشیان که
گردانندگان
اصلی حکومت
بودند اغلب ایرانی
بودند.
بنابراین
"لطف سلاسل
ترک به زبان
فارسی" یک
دروغ است و
انها گزینشی
بجز فارسی
نداشتند (یعنی
زبان ترکی آن
دوران در حدی
نبود که به
عنوان یک زبان
ادبی و دیوان
و غیره بکار
رفته شود و
فرهنگ شهرنشینی
هنوز میان
ترکان مهاجم
به ایران رواج
نداشت).
آنچه واقعیت
دارد آنست که
این سلاسل
چارهای بجز
زبان پارسی
نداشتند: یک)
اکثریت فلات ایران
همان ایرانیتبار
بودند. دو) این
سلسلهها خود
ایرانی شدند زیرا
آگاهی چندانی
از هویت قومی
خود نداشتند.
آموزگاران
همین
پادشاهان همه
ایرانی
بودند.
سه) وزیران و
منشیان و
مستوفیان و
گردانندگان این
حکومتها اغلب
ایرانی
بودند.
این سخن
پوچ نیز
دنباله ادعای
پوچ پیشینه
است.
زبان فارسی
همیشه زبان
اول و رسمی
دربار سامانیان
و صفاریان و
غزنویان و
شدادیان و
اتابکان
مراغه و آذربایجان
و خوارزمشاهیان
و سلجوقیان و
ایلخانیان و
قاجار و ده ها
سلسله ایرانیتبار
و ترکتبار
حاکم بر ایران
بود.
تنها در زمان
صفویه با اینکه
زبان دربار
ترکی بود باز
زبان فارسی
زبان کتبی و
رسمی کشور بود
و سکهها و
کتابها و
مدارک تاریخی
به این زبان
هستند.
حتی این زبان
همانطور که
همه میدانند
زبان رسمی
آنوتولی در
دوران سلجوقیان
و حتی دوران
آغازی عثمانیان
نیز بود.
و سلسلههای
تیموریان و
مغولان هند هم
این زبان را
زبان رسمی
سرزمین خود
داشتند.
با وجود اینکه
در دوران تیموریان
ترکی جغتای
قوت گرفت ولی
هرگز نتوانست
همپای زبان
پارسی به رسمیت
شناخته شود و
کم کم آن زبان
به فراموشی
سپرده شد
چنانکه امروز
ترکی جغتایی یک
زبان مرده
حساب میشود.
همانطور که
ترکی عثمانی
(تنها زبان
رسمی مهم دیگر
ترکی) نیز
امروز یک زبان
مرده حساب میشود
و البته مرده
شدن آن زبان
تقصیر سیاستهای
اتاترک است که
در آخر این
مقاله دربارهی
آن خواهیم
خواند.
Arnold J. Toynbee, A Study of History,V,
pp. 514-515)
In the Iranic world, before it began to succumb to the
process of Westernization, the New Persian language, which had been fashioned
into literary form in mighty works of art...gained a currency as a lingua
franca; and at its widest, about the turn of the sixteenth and seventeenth
centuries of the Christian Era, its range in this role extended, without a
break, across the face of South-Eastern Europe and South-Western Asia from the
Ottoman pashalyq of Buda, which had been erected out of the wreckage of the
Western Christian Kingdom of Hungary after the Ottoman victory at Mohacz in
A.D. 1526, to
the Muslim «successor-states» which had been carved, after the victory of the
Deccanese Muslim princes at Talikota in A.D. 1565, out of the carcass of the slaughtered Hindu Empire of
Vijayanagar. For this vast cultural empire the New Persian language was indebted
to the arms of Turkish-speaking empire-builders, reared in the Iranic tradition
and therefore captivated by the spell of the New Persian literature, whose
military and political destiny it had been to provide one universal state for
Orthodox Christendom in the shape of the Ottoman Empire and another for the
Hindu World in the shape of the Timurid Mughal Raj. These two universal states
of Iranic construction on Orthodox Christian and on Hindu ground were duly
annexed, in accordance with their builders' own cultural affinities, to the
original domain of the New Persian language in the homelands of the Iranic
Civilization on the Iranian plateau and in the Basin of the Oxus and the
Jaxartes; and in the heyday of the Mughal, Safawi, and Ottoman regimes New Persian
was being patronized as the language of litterae humaniores by the ruling
element over the whole of this huge realm, while it was also being employed as
the official language of administration in those two-thirds of its realm that
lay within the Safawi and the Mughal frontiers.
John Perry, THE HISTORICAL ROLE OF TURKISH IN RELATION
TO PERSIAN OF IRAN in Iran & the Caucasus, Vol. 5 (2001), pp. 193-200. excerpt: "We
should distinguish two complementary ways in which the advent of the Turks affected
the language map of Iran. First, since the Turkish-speaking rulers of most
Iranian polities from the Ghaznavids and Seljuks onward were already iranized
and patronized Persian literature in their domains, the expansion of Turk-ruled
empires served to expand the territorial domain of written Persian into the
conquered areas, notably Anatolia and Central and South Asia. Secondly, the influx of massive Turkish-speaking populations
(culminating with the rank and file of the Mongol armies) and their settlement
in large areas of Iran (particularly in Azerbaijan and the northwest),
progressively turkicized local speakers of Persian, Kurdish and other Iranian
languages. Although it is mainly the results of this latter process
which will be illustrated here, it should be remembered that these developments
were contemporaneous and complementary. “
Grousset, Rene, The Empire of the Steppes, (Rutgers
University Press, 1991), 161,164; «..renewed the
Seljuk attempt to found a great Turko-Persian empire in eastern Iran..», «It is
to be noted that the Seljuks, those Turkomans who became sultans of Persia, did
not Turkify Persia-no doubt because they did not wish to do so. On the
contrary, it was they who voluntarily became Persians and who, in the manner of
the great old Sassanid kings, strove to protect the Iranian populations from
the plundering of Ghuzz bands and save Iranian culture from the Turkoman menace.»
Stephen P. Blake, "Shahjahanabad: The Sovereign
City in Mughal India, 1639-1739". Cambridge University
Press, 1991. pg 123:
"For
the Seljuks and Il-Khanids in Iran it was the rulers rather than the conquered
who were "Persianized and Islamicized".
Roemer, H. R. (1986). "The
Safavid Period". The Cambridge History of Iran, Vol. 6: The Timurid
and Safavid Periods. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 189–350. ISBN 0521200946. Excerpt from Page 331:"Depressing
though the condition in the country may have been at the time of the fall of
Safavids, they cannot be allowed to overshadow the achievements of the dynasty,
which was in many respects to prove essential factors in the development of
Persia in modern times. These include the maintenance of Persian as the
official language and of the present-day boundaries of the country, adherence
to the Twelever Shi'i, the monarchical system, the planning and architectural
features of the urban centers, the centralised administration of the state, the
alliance of the Shi'i Ulama with the merchant bazaars, and the symbiosis of the
Persian-speaking population with important non-Persian, especially Turkish
speaking minorities"
اما در
رابطه با زبان
فارسی و به
قانون رسمی
شدن آن در
کشور ایران باید
به قانون
مشروطه اشاره
کرد.
متن مشروطه و
تمامی اسناد
مشروطه به
زبان پارسی
است.
دکتر ماشاءالله
آجودانی در
کتاب ارزشمندش
"یا مرگ با
تجدد" با
آوردن فهرستی
از این
روزنامه ها
چون "کاغذ
اخبار"، "وقایع
اتفاقیه"،
"روزنامه
دولت علیه ایران"،
"روزنامه ملتی"،
"روزنامه
دولت ایران"،
"وقایع عدلیه"،
"نظامی"، "مریخ"،
شرف"، "تربیت"،
"تبریز" بزیبائی
و شیوائی ویژه
خود نشان داده
است که
زبان فراگیر و
"ملی" در آن
سالها چیزی جز
پارسی نمی
بوده است. او همچنین
نمونه
ارزشمندی نیز
به این بررسی
می افزاید که
قبیله گرایان
را چندان
خوش نخواهد
آمد، سخن از
گزارش محمد امین
رسولزاده،
نخستین رئیس جمهوری
آذربایجان
است که می نویسد:
« در اینجا
[ارومیه]نمی توانید
غیر از چند
مشترک حبل
المتین
روزنامه خوان
دیگری پیدا
بکنید.
روزنامه های
ترکی قفقاز
نیز در اینجا
خریدار و
خواننده
ندارند. اصلا
در اینجا ترکی
خواندن متداول
نیست. اگرچه
همه ترک هستند
ولی ترکی نمی
خوانند. همه
جای آذربایجان چنین است.
حتی چنان تیپهائی
وجود دارند که
این حال را
برای قفقاز نیز پیشنهاد می
کنند و خیال می
بافند که باید
همه عالم
اسلام زبان
فارسی یاد بگیرند
و به فارسی
بخوانند. ... در
عرض پانزده
روزی که در
ارومیه بودم هرچه جستجو
کردم بلکه یک
نفر خریدار
روزنامه ترکی
پیدا کنم ممکن
نگردید» یا مرگ با تجدد،
م. آجودانی، ص. 222
تا 225
همچنین دو
سند ضدایرانی
به وضوح نشان
میدهند که
زبان رسمی در
ایران در
دوران قاجار و
انقلاب
مشروطه تصویب
شد و نه در
دوران رضاشاه:
In the book “The Kurds: Culture and Language Rights” we
read:
“The first constitution of Iran,
adopted in 1906, by the Qajar dynasty (1779-1925), proclaimed that Persian was
the official language of the multilingual country, although it was not until
the Pahlavi dynasty came to power in 1925 that the central government was able
to implement this stipulation effectively.
In 1923, Government offices were instructed to
use Persian in all written and oral communications. A Circular sent by the Central Office of
Education of Azerbaijan province to the education offices of the region, including
that of the Kurdish city of Mahabad, provided that:”On orders of the Prime
Minister it has been prescribed to introduce the Persian language in all
provinces especially in schools. You may
therefore notify all the schools under your jurisdiction to fully abide by this
and conduct all their affairs in Persian language..and
the members of your office must follow the same while talking’’(Kerim Yildiz, Georgina Fryer, Kurdish Human Rights Project,
‘’The Kurds: Culture and Language Rights’’, Kurdish Human Rights Project, 2004,
pg 72)
چنانکه
دیده میشود در
این کتاب به
طور واضح میگوید
که در انقلاب
مشروطه زبان
فارسی زبان
رسمی کشور تصویب
میشود.
همچنین
همانطور که یادآوری
شد تمامی
اسناد مشروطه
به زبان فارسی
میباشند. خود
منشور انقلاب
مشروطه باز به
زبان فارسی
نوشته شده است
و نه هیچ زبانی
دیگر و در آن
دوران به هیچ
زبان دیگری نیز
ترجمه نشده
است. یک
سند بیگانه دیگر
در این مورد:
Professor Tasduez Swietchowski, a relative pro-Azerbaijan
republic writes:
“The crisis in Iran came to a head in December 1905, when the
Russian Revolution had already crested. A long series of disturbances,
including the bast, an act of taking sanctuary, in this case on the grounds of
the British legation, forced the Shah, Muzaffar al-Din (1896-1907), to yield to
popular demands, much as Nicholas II had to do in Russia: on August 5, 1906, he
signed a law proclaiming a constitution under which the Majlis (parliament)
was to be elected on the basis of a restricted franchise that benefited
primarily the interests of the clergy and the bazaar merchants. The
constitution included the provision that made Persian the official language, an
acknowledgement of the historical rivalry of Persian and Turkic elements and a
departure from the long tradition of their symbiosis in Iran.” ( Tadeusz Swietochowski. Russia and Azerbaijan: A Borderland
in Transition. p 29. ISBN: 0231070683)
در این
کتاب که نویسنده
آن در نشستهای
پانترکیستی
نیز شرکت میکند
به طور واضح و
روشن میگوید
که در انقلاب
مشروطه زبان
فارسی زبان
رسمی کشور به
طور رسمی
قانونی میشود.
بنابراین
رسمی بودن
زبان فارسی هم
در دوران
مشروطه و هم
در دوران
انقلاب اسلامی
یک امر مردمی
است و از طریق
مجلس مردمی این
زبان به طور
قانونی نیز
رسمی میشود. منشور
انقلاب
مشروطه نیز
تنها به زبان
فارسی است و
در انقلاب
مشروطه هیچ جا
به زبان دیگری
اشاره نشده
است و همه جا
از ملت ایران
سخن رفته است.
بنابراین
دروغی که
رضاشاه زبان
فارسی را زبان
رسمی کشور
کردهاست! یک
دروغ است. زبان
فارسی همیشه
جایگاه ویژهای
در ایران
داشته است. همین
نکته بس که در
مقبره
الشعراء تبریز
بجز شهریار
تمامی شاعران
دیگر پارسیگو
هستند و اغلب
البته پیش از
دوران
ترکزبان شدن
آذربایجان در
آن مکان بودند
(کسانی مانند
اسدی طوسی و
قطران تبریزی
و همام تبریزی
و خاقانی و غیره
که ترکزبان نیز
نبودند).
Indeed according to the same author:
“The hold on of Persian as the chief literary language in
(caucasus) Azerbaijan was broken, followed by rejection of classical
Azerbaijani, an artificially heavily Iranized idiom that had long been in use
along with Persian, though in a secondary position’’( T. Swietochowski, Russian
Azerbaijan, 1905-1920: The Shaping of National Identity. in
a Muslim Community, (Cambridge: Cambridge University Press, 1985), pp 26 )
Thus it was natural for Persian, which had the oldest
continous tradition and most expansive literature to become an official
language of Iran in 1906. Classical
Azerbaijani also was never on equal terms with Persian during the Qajar
era. It should be noted that Persian was
the standard language of education in Iran during the Qajar era. For example in the autobiography of Ayatollah
Mohammad Hosayn Tabataba’I, himself from Tabriz, we read:
“The present writer, Mohammad Hosayn Tabataba’i was born into
a family of scholars in Tabriz in 1271 A.H. solar/1892 A.D. I lost my mother when I was five years old, and my father when I was nine. To provide for our support, our gaurdian (the
executor of my father’s estate) placed my one younger brother and myself in the care of a servant and maidservant. Shorly after our father’s death, we were sent
to primary school, and then, in time, to secondary school. Eventually, our schooling was entrusted to a
tutor who made home visits; in this way we studied Farsi and primary subjects
for six years”
There was in those days no set program for
primary studies. I remember that, over
the period from 1290/1911 to 1296/1917, I studied the Noble Qur’an, which
normally was taught before all else, Sa’adi’s Golestan and Bustan, the
Illustrated Nesab and Akhlaq, the Anvar-e Sohayli, the Tarikh-e Mo’jam, the
writing of Amir-e- Nezami, and the Irshad al-Hisab.” (Allameh Sayyed Mohammad Hosayn Tabataba’I, “Islamic
Teachings an Overview”, Translated by R. Campbell, Printed and bound in Beirut
–Lebanon, Second Prining: 1991)
در
اینجا از بخش یکی
از مقالههای
دیگر استفاده
میکنیم:
اما
اصل مقاله
جناب قابوسی
بر این گفتمان
است که زبان
فارسی شعرزده
بوده و آثار
فلسفی، علمی و
دانشی ندارد و
در این راستا،
عربی سرآمد
است.
اما دوباره
بایست از پانترکان
پرسید که چند
اثر فلسفی و
علمی و دانشی
بزبان ترکی پیش
از قرون معاصر
وجود دارند؟ تازه
برخلاف زبان
پارسی، هیچ کس
در کشور عثمانی
نمیتواند
امروز متون
صدسال پیش
فرهنگ خودش را
بخواند.
در
عین حال شکی نیست
که زبان عربی
بخاطر
حکومتهای
عباسیان و امویان
در جهان
اسلام، زبان
علم و فلسفه و
ریاضی گشت. ولی
آثار فلسفه و
علمی و پزشکی
به زبان فارسی
نیز کم نیستند. جالب
است که بدانیم
که کتاب کشف
شده سفینه تبریزی
رسالههای
فراوانی در
باب علوم
مختلف به زبان
فارسی دارد. درمورد
پزشکی ، میتوان
آثاری مانند
دانشنامه علائی
و رساله رگ
شناسی و ذخیره ی
خوارزمشاهی
را عنوان کرد. کتاب ذخیره خوارزمشاهی
بسیار پرحجم میباشد
و برای همین
چاپ عمومی آن
در ایران
همواره با
مشکل روبرو
بوده است. در عین
حال در
دانشگاه های
بزرگ جهان میتوان
دوازده جلد از
این کتاب را دید. این
کتاب را اسماعیل
الجرجانی در
سال 531 ه.ق. نوشته
است.
جالب
است بدانیم که
زبان پژشک بخش
مسلمان نشین
هند همان زبان
فارسی بوده
است:
http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/farsihendi/slides/farsitebhend1m.htm
در
باب پزشکی چشم
و کحالی، کتاب
منصور گرگانی
(1080 میلادی) به
نام «نور العین»
را میتوان نام
برد.
اگر
منطق جناب
قابوسی را
استفاده کنیم،
آیا این باخت
و نارسایی
زبان ترکی در
مقابل زبان
فارسی نیست که
شاهان آن زبان
خود را ول
کردند و زبان
فارسی را در
هند رواج
دادند و حتی این
زبان را نه
تنها زبان
فرهنگی هند
کردند.
تا جاییکه
برهمنان هندو
وردهای حافظ و
مولوی را
بخوانند! بلکه
آن را به
مرحله زبان طب
هندوستان
مسلمان نشین
رساندند؟
البته این چنین
استدلالی برای
تحقیر و ستایش
یک زبان درست
نیست. هر زبانی
میتواند یک
زبان علمی و
دانشی باشد و
تنها نیازمند
به اندیشمندانی
و تمدنی دارد
که از این
زبان استفاده
خوبی کنند.
خود زبان عربی
امروز از
زبانهای
اروپایی بسیار
عقبتر و انگلیسی
بیش از هر دو
زبان فارسی و
عربی واژه
دارد. شمار
واژگان
ارتباط مستقیمی
با پویایی یک
تمدن دارد. این
امر نشان میدهد
که غنی بودن یک
زبان بستگی به
استفاده از آن
زبان دارد و این
اندیشمندان
هستند که زبان
را غنی میکنند
و ربطی به ماهیت
خود زبان
ندارد. تمدن ایرانی
که بر اساس
کشاورزی و
شهرنشینی
بود، با آمدن
دین اسلام، زمینه
مناسبی را برای
پرورش دادن
اندیشمندان
بزرگ بوجود
آورد. دوران
علمپرور
سامانیان و دیلمیان
گواه این سخن
است. سخن
معروف ابن
خلدون نیز
گواه این امر
است زیرا ابن
خلدون هم عرب
تبار است و هم یکی
از ستارگان
درخشان تمدن
اسلام و نیازی
ندارد که
مبالغه کند.
«از
شگفتی های که
واقعیت دارد این
است که بیشتر
دانشوران ملت
اسلام، خواه
در علم شرعی و
چه در دانش های
عقلی بجز در
مواردی نادر غیر
عرب اند و اگر
کسانی از آنان
م یافت شوند ه
از حیث نژاد
عرب اند از
لحاظ زبان و
مهد تربیت و
مشایخ
استادان عجمی
هستند...چنانکه
صاحب صناعت
نحو، سیبوبیه،
و پس از او
فارسی و دنبال
آنان زجاج بود
و همه ی آنها
از لحاظ نژاد
ایرانی به
شمار میرفتند...آنان
زبان را در
مهد تربیت آمیزش
با عرب
آموختند و آن
را به صورت
قوانین و فنی
در آوردند که
آیندگان از آن
بهره مند
شوند..و همه ی
عالمان اصول
فقه چنانکه می
دانی و هم کلیه
علمای علم
کلام همچنین بیشتر
مفسران ایرانی
بودند و بجز ایرانیان
کسی به حفظ
تدوین علم قیام
نکرد و از این
رو مصداق
گفتار پیامبر
(ص) پدید آمد که
فرمود: «اگر
دانش به گردن
آسمان در آویزد
قومی از مردم
فارس بدان نایل
می آیند و آن
را به دست می
آورند». اما
علوم عقلی نیز
در اسلام پدید
نیامد مگر پس
از عصری که
دانشمندان و مولفان
آنها متمیز
دند و کلیه این
دانشها به
منزله ی صناعتی
مستقر گردید و
بالنتیجه به ایرانیان
اختصاص یافت و
تازیان آنها
را فرو
گذاشتند و از
ممارست در
آنها منصرف
شدند.. مانند
همه ی صنایع..
در این دانشها
همچنان در شهر
متدوال بود تا
روزگاری که
تمدن و عمران
در ایران و
بلاد آن کشور
مانند عراق و
خراسان و ماوراء
النهر مستقر
بود..»
خلاصه
در علوم طبی،
کارنامهی پیش
از عصر معاصر
زبان فارسی
پربار است و
نمونه خوب آن
همان کتاب ذخیره ی
خوارزمشاهی میباشد.
در
رابطه با
فلسفه و منطق،
یکی از قومگرایان
میگوید که چرا
ایرانیان به
شعر و حماسه
توجه میکنند و
نه به فلسفه
منطقی.
ایشان فلسفه
سهروردی را با
لحنی تمسخرآمیزی
معرفی میکند
که در واقع شایسه
یک محقق نیست! سپس عیب
را بر زبان
فارسی میگذارند
که باز اشتباه
بزرگی است. مشکل
ذاتی فلسفه اینست
که عوام به آن
علاقه ندارند
و به قول یکی از
فیلسوفان
بزرگ ایران،
تنها دویست
نفر در هر نسلی
شاید آثار
ملاصدرا را
بخوانند. بنابراین
چه نیازی است
که این آثار
چهل جلدی به
فارسی ترجمه
شود؟(البته
برخلاف نظر
جناب فرهادی
هم کتاب شفا
ابن سینا و هم
کتاب اسفار
ملاصدرا به
فارسی ترجمه
شده است).
در عین حال، آثار
فلسفی به زبان
فارسی از قرون
اسلامی کم نیست. دکتر سید
حسین نصر که
بزرگترین
محقق
آثار فلسفه
اسلامی در
جهان شناخته
شده است
،درمورد
فلسفه و زبان
پارسی و هویت
ملی مقالهی
خوبی به عنوان
«هویت ملی و
زبان فارسی»
در مجله ی
گلستان
نوشته اند. دکتر سید
حسین نصر در
علم فلسفه
اسلامی نیاز
به معرفی
ندارد.
در حالیکه یک
مقاله علمی در
باب فلسفه و
زبانشناسی از
دکتر فرهاد
قابوسی در یک
مجله ی معتبر
جهانی نیست،
دکتر سید حسین
نصر برای هر ایرانی
شناخته شده
است. ما
تنها نقل قولی
از دکتر سید
حسین نصر میکنیم
که نظرهای وی
مسلما بر
نظرهای فردی
قومگرا و ایرانستیز
ارجحیت دارد.
در
این باب،
پروفسور سید
حسین نصر میفرمایند:
«نکته ی
دیگری که به
بحث ما مربوط
می شود این
است که آنچه
که هر ملتی را
به هم پیوند میدهد،
جهان بینی،
منش ها،
کردارها،
رفتارها،
نحوه ی بیان،
و برخورد با
افراد است که
به طور کلی
نحوه ی
برخوردهای
اجتماعی را تعیین
میکند.
در مورد ایران
هیچ عاملی
مانند زبان
فارسی بیان
کننده ی این
رفتارها و
منش ها نیست. اگر
انسان سیصد
کتاب در این
ارتباط
مطالعه کند، هیچ
یک خلاء کتاب
گلستان سعدی
را پر نخواهد
کرد. همین
کلمه ی ادب، یک
کلمه پهلوی
است که وارد
زبان عربی شده
است. این
کلمه هم معنای
داشتن ادب را
میدهد و هم
معنای ادبیات. به همین
جهت در ایران
تداوم اجتماعی
و هویت ملی
بدون زبان و
ادبیات فارسی
قابل تصور نیست. هر چقدر
بخواهند
برنامه های
تلویزیونی و
مسائلی از این
قبیل درست
کنند. این
قبیل مسائل تا
سیصد سال دیگر
جای خزینه ی
عریض و طویل
زبان و ادبیات
فارسی را
نخواهد گرفت. از طرف دیگر،
زبان فارسی
برخلاف نظر
کسانی که در این
چهل الی پنجاه
سال اخیر
گفته اند و
نوشته اند،
زبان بسیار
آماده ایست
برای بیان
خرد، منطق و
فلسفه.
اینجانب به
لحاظ رشته ی
درسی و
مطالعاتی،
بارها به اساتید
فلسفه بحث
داشتم ام. اینان میگفتند
چون زبان فارسی
اختلاف میان
معرفه و نکره
وجود ندارد،
پس در این
زبان نمی شود
بحث دقیق فلسفی
کرد. اینها
اگر بیایند و یک
بار «اساس
الاقتباس»
خواجه نصیر
الدین طوسی را
بخوانند، دیگر
از این حرفها
نمیزنند. یکی از
مشکلات اساسی
ما در این
پنجاه الی شصت
سال اخیر این
بوده است که
در حین احیای
زبان فارسی ما
به شعرای
درجه ی
پانزدهم نیز
رسیده ایم ولی
هنوز خیلی از
آثار درجه ی
اول زبان فارسی
در زمینه های
فکری، فلسفی و
علوم هنوز چاپ
نشده است. یا اصولاً
اگر هم چاپ
شده است، چاپ
سنگی است که
بجز علمای
طراز اول کسی
نمی تواند
آنها را
بخواند.
درست است که
زبان فارسی از
لحاظ بیان
زبان اندیشه
در طی قرون و
اعصار با زبان
عربی سهیم
بوده است، ولی
بلاخره گوی
سبقت را به ویژه
در این صدسال
اخیر ربوده
است. در
این صدسال
گذشته، عمده ی
آثار فکری،
فلسفی ما به
زبان فارسی
نگاشته شده
است.
بنابراین
داشتن هویت ملی،
بدون زبان
فارسی برای ما
غیر ممکن است.».
آثارهای
علمی و فلسفی
به زبان فارسی
کم نیستند و
خوب بود جناب
قابوسی، به جای
تاختن به زبان
فارسی (که نه
ارزش این زبان
را کم میکند و
نه هیچ ایرانی
را به افراد
مغرض قومگرا
سوق خواهد
داد)، چند تا
از آثار فلسفی
و علمی را به
زبان ترکی از
دوران سامانیان
و غزنویان و غیره
معرفی مینمودند(البته
وجود هم ندارد
وگرنه ایشان
صدبرابر آنها
را بزرگ میکردند). برای
نمونه بنده اخیراً ضمن
مراجعه به
کتاب گشایش و
رهایش ناصر
خسرو دریافتم
که یک اثر مهم
و مسلم فلسفه
به زبان فارسی
است و چندان
هم جنبهی
عرفانی
متصوفانه
ندارد (آنچه
جناب قابوسی
مورد انتقاد
قرار میدهند). همچنین
میتوان به
آثار فلسفی
باباافضل الدین
کاشانی نگاه
کرد که نمونه
خوبی از نثر
فلسفه فارسی میباشند.
آثار
تاریخ و جغرافیا
نیز به زبان
فارسی زیاد
است. در ریاضی(برای
نمونه ترجمه
کل اقلیدس به
قلم قطب الدین
شیرازی یا
رساله در حساب
و جبر و
مقابله (خواجه
نصیر) ،
منطق(اساس
الاقتباس)،
کحالی/ چشم
پزشکی ، طب،
شعر،
فلسفه(ابن سینا،
ناصر
خسرو،خواجه
نصیر..)، تاریخ
و جغرافیا
(بلعمی ، حدود
العالم..)،تقویم
و ستاره شناسی
(کتاب التفهیم
بیرونی)، سیاست
(اخلاق ناصری
خواجه نصیر)
آثار فراوانی
به زبان فارسی
از تمدن دیرین
ایرانی-اسلامی
وجود دارد.
حتی
ایرانیان از
توجه به
تمدنهای دیگر
نیز غافل
نبودند و آثار
مهم فلسفی و دینی
سانسکریت را
به زبان فارسی
ترجمه نمودند
(مثل میر
فندرسکی). اگر
آثار زیادی نیز
به زبان عربی
وجود دارند، اینها
خود به خود
مکمل یک فرهنگ
مشترک ایرانی-اسلامی
هستند و نبایست
این دو را رقیب
هم دانست. در
دوران مختلف
تمدن ایرانی-اسلامی
(آنهم در
دوران حکومت
ترکان غزنوی و
سلجوقی..)،
دشمنی با
فلسفه و منطق
و متعزله
فراوان میبود
در حالیکه شعر
آزادتر بود. برای همین
است که آثار
شعر نسبت به
آثار فلسفه بسیار
بیشتر می باشد
و اندیشمندان
هم آن را در
قالب شعر بیشتر
آوردند.
این رویداد
تاریخی به
زبان فارسی هیچ
نوع وابستگی
ندارد بلکه بیشتر
ناشی از
تعصبات دینی
است.
همچنین علت دیگر
را میتوان در
کشورهایی
مانند آمریکا
و روسیه دید. در روسیه،
شعرهای خیام
از هر نوع
آثار دیگر
زبان فارسی و
عربی بیشتر
رواج دارند. در
کشورهای انگلیسی
زبان، کتابهایی
مانند هزار و یک
شب و یا دیوانهای
مولانا و حافظ
و سعدی بیشتر
از هر اثر عربی
و فارسی رونق
دارند.
برای هر نفری
که شاید آثار
عربی یا فارسی
ابن سینا را
در غرب
بخواند، میتوان
هزاران نفر را
پیدا کرد که دیوان
حافظ یا
مولانا یا
کتاب هزار و یک
شب را
بخوانند. بنابراین
از این لحاظ نیز
تقصیر زبان فارسی
نیست زیرا
چنانکه دیده میشود،
در غرب هم تا
حدود بسیاری
همین رفتار را
دارند.
تنها
کافی است بدانیم
که ناصرخسرو
حدود پنج اثر
علمی و فلسفی
به فارسی
دارد.
نصیر الدین
طوسی حدود بیست
و پنج اثر علمی
و فلسفی به
فارسی دارد. ابن سینا
رساله رگشناسی
را به فارسی
نوشته است.
دانشنامه
علائی او نیز
به فارسی است. در علم ریاضی
نیز باز میتوان
به قطب الدین
شیرازی اشاره
کرد.
البته
زبان فارسی تا
زمان ابن سینا
و ابوریحان بیرونی(برای
همین بیرونی
در آن زمان
عربی را بر
فارسی ترجیح میدهد)
آثار علمی
نداشته است ولی
هزار سال است
که آثار علمی
دارد و ابن سینا
و بیرونی خود
این نهضت علمی
را آغازیدند. برخی از
ایرانستیزان
ولی به سخن بیرونی
اشاره میکنند ولی به این
نکته اشاره میکنند
که در زبان بیرونی
هنوز فارسیدری
زبان علمی
نبوده است.
برای
نمونه، فضولی
شاعر معروف،
در مقدمهء حدیقه
السعداء فضولی
مینویسد:
"...اگر چه
عبارت ترکیده
بیان واقع
دشوار در، زیرا
اکثرا الفاظی
رکیک و عباراتی
ناهموار در.
امید در که
همت اولیا
اتمامنه
مساعدت و
انجامنه معاونت
قیله."
همچنین
به یقین آثار
علمی به زبان
پهلوی کم
نبوده است و
در این راستا
میتوان به
همان کتاب بندهش
اشاره کرد. به هر رو
همان 25 اثر
خواجه نصیرالدین
طوسی و 5 اثر
ناصر خسرو و
دانشنامه
علائی ابن سینا
و ذخیره
خوارزمشاهی و
آثارهای
فراوان دیگر
برای رد نظر
بدخواهان و ایرانستیزان
کافی است.
یکی
از پانترکیستها
میخواست کتاب
"قیاس الغتین"
نوائی را به میان
آورد و از آن
طریق ادعا کند
که زبان ترکی
برتر از زبان
فارسی است! ما نگاهی
به ترجمهی این
کتاب به زبان
انگلیسی
انداختیم (زیرا
ترکی جغتایی یک
زبان مرده است
و این ترکی با
زبانها (و نه
لهجههای) ترکی
استانبولی و
ترکی آذربایجان
فرق زیادی
دارد).
در
این راستا از
وبلاگ
شهربراز میخوانیم:
نزدیک
۵۱۰
سال پیش (۸۷۸
خ/ ۱۴۹۹
م / ۹۰۵
ق) امیر
نظامالدین علیشیر
نوایی هروی
(که در پارسی
«فانی» و در ترکی
«نوایی» تخلص میکرد)،
شاعر و سخندان
و وزیر معروف
ترکتبار اهل
هرات (درگذشته
به سال ۹۰۷ ق/ ۸۷۹ / ۱۵۰۱
م)، در سالهای
پایانی عمر
خود کتابی
نوشت به زبان
ترکی چَغَتایی
به نام
«محاکمة
اللُغتَین» به
معنای «داوری
میان دو زبان»
که در آن کوشید
ثابت کند زبان
ترکی بر زبان
پارسی برتری
دارد.
متاسفانه به
نظر میرسد
برترپنداران
ترک و همهترکانگاران
(pan-Turkist) در این ۵۰۰
سال هیچ پیشرفتی
نکردهاند و
هنوز همان
استدلالهای
نوایی را برای
برتری ترکی بر
پارسی تکرار میکنند.
نسخهای
انگلیسی از این
کتاب به دستم
رسید به تلاش
«رابرت
دِوِرو» (Robert
Devereux)
چاپ لیدن (Leiden) در
کشور هلند به
سال ۱۹۶۶
م/۱۳۴۵
خ. مقدمهی
دورو دارای
نکتههای
جالبی است که
بخشی از آن را
به پارسی برمیگردانم:
هر زبانشناس
امروزی که
مقالهی نوایی
را بخواند نتیجه
میگیرد که
نوایی برهان
ضعیفی ارائه
کرده است زیرا
استدلال اصلی
وی آن است که
در زبان ترکی
واژههایی
هست که معادل
دقیق پارسی
ندارند و
بنابراین
پارسی زبانان
باید از همان
واژههای ترکی
استفاده کنند.
این عصای نیین
برای تکیه
کردن سست و ضعیف
است زیرا در
حقیقت تنها
زبانهای کمیاب
هستند که وامواژه
ندارند. به هر
حال، زیبایی
زبان و برتری
آن به عنوان
رسانهی ادبی
کمتر به
اندازهی
دامنهی
واژگان و پاکی
و خالصی واژهها
و ریشهشناسی
آنها بستگی
دارد. بلکه بیشتر
به خوشنوایی،
توانایی بیان
و چکشخواری
[=انعطاف] واژههاست.
[تاکید از
شهربراز]
افزون بر این،
حتا اگر بخواهیم
نظر نوایی را
نظر معتبری
بپذیریم، وی
خودش با به
کار بردن، بیشک
ناآگاهانهی،
واژههای
فراوان غیرترکی
برای ریشخند
کردن زبان
پارسی و نیاز
پارسیزبانان
به وامگیری
واژههای ترکی،
برهان و ادعای
خویش را زیر
سؤال میبرد و
نابود میکند.
نویسنده از
واژههای به
کار رفته در
متن نوایی
شمارشی نکرده
است اما تخمین
محافظهکارانهاش
این است که
دست کم نیمی (۵۰٪) از واژههایی
که نوایی [برای
نگارش کتابش]
به کار برده
در اصل یا عربی
اند یا پارسی.
استدلال
جالب دیگری که
نوایی برای
برتری ترکی میکند
این است که بیشتر
ترکان به زبان
پارسی هم صحبت
میکند اما
پارسیزبانان
اندکی هستند
که ترکی
بدانند. سخت
است که بفهمیم
چرا این موضوع
وی را تحت تاثیر
قرار داده زیرا
یک دلیل واضح
آن است برای
ترکان ضروری
بود که پارسی
بیاموزند -
گذشته از اینها،
پارسی زبان
رسمی دولت بود
- اما پارسی زبانان
دلیلی نمیدیدند
که به خود
زحمت دهند و
ترکی یاد بگیرند.
زبانی که در
نظرشان زبان
تمدننیافتهی
مردم قبیلهای
کوچنشین و
تمدننیافته
بود.
بدین ترتیب
نمیتوان گفت
این مقاله آن
گونه که نوایی
قصد کرده بود
کاری
دانشورانه و
زبانشناسانه
باشد. اما
مطالعهی آن
خالی از لطف و
کشش نیست. اهمیت
آن برای ما بیشتر
به خاطر آن
است که این
کتاب میراثی
از ادبیات
آغازین زبان
ترکی چَغَتایی
است. و نیز
نمونهای از
ستایشهای
افراطآمیز -
و گاه حتا
زننده - از خود
است که نویسندگان
مسلمان سدهها
بدان عادت
کرده بودند.
برای زبانشناسان
و واژهشناسان
این کتاب منبع
ارزشمندی در
زمینهی نحو و
واژگان و
معناشناسی
زبان ترکی
چغتایی است.
به همین دلیل،
اگر نه دلیل دیگر،
هر ترکشناس و
شاید هر
خاورشناسی باید
با این کتاب
آشنا شود.
همچنین
خوب است سخن
انگلیسی
رابرت دِوِرو
را به زبان
اصلی بیاوریم
تا بهانهای
نباشد:
Any linguist of today who reads the essay will
inevitably conclude that Nawai argued his case poorly, for his principal
argument is that Turkish lexicon contains many words for which the Persians had
no exact equivalents and that Persian-speakers had therefore to use Turkish
words. This is a weak reed on which to
lean, for it is rare language indeed that contains no loan words. In any case, the beauty of a language and its
merits as a literary medium depend less on size of vocabulary and purity of
etymology than on the euphony, expressiveness and malleability of those words
that its lexicon do include. Moreover,
even if Nawai’s thesis were to be accepted as valid, he destroyed his own case
by the lavish use, no doubt unknowingly, of non-Turkish words even while
ridiculing the Persians for their need to borrow Turkish words. The present writer has not made a word count
of Nawai’s text, but he would estimate conservatively that at least one half of
the words used by Nawa’i in the essay are Arabic or Persian in origin.
To support his claim of superiority of the Turkish
language, Nawa’i also employs the curious argument that most Turks also spoke
Persian but only few Persians ever achieved fluency in Turkish. It is difficult to understand why he was
impressed by this phenomenon, since the most obvious explanation is that Turks
found it necessary, or at least advisable, to learn Persian – it was after all,
the official state language –, while Persians saw no reason to bother learning
Turkish, which was, in their eyes, merely the uncivilized tongue of uncivilized
nomadic tribesmen.
Thus, the essay cannot be said to be the scholarly
linguistic dissertation that Nawa’i intended it to be. Yet, it is not without merit and
interest. It is, perhaps most interesting
as a heritage of early Chagatai literature, as well as an amusing example of
the extravagant, even fulsome, praise which Muslim writers for many centuries
were in the custom of bestowing upon themselves. To philologists and linguists, it commends
itself as a valuable source on Chagati syntax, vocabulary and semantics. For this reason, if for no other, it is a
work with which every Turcologist, if not every Orientalist, should be
acquainted.
همچنین
نوایی واژگانی
میآورد که
ادعا میکند
فارسی آنها
وجود ندارد. ولی در
واقع اطلاعات
نوایی تنها از
فارسی دوران
خود در مکان
خود بوده است. وگرنه
برای هرکدام
از واژگان نوایی
یا معادل فارسی
یا معادلی در
گویشهای
فارسی و
زبانهای دیگر
ایرانی وجود
دارند.
ما در اینجا
با ترجمه انگلیسی
این واژگان
معادل فارسی
آن را میاوریم:
Quruqshamaq To dry up, To wither up
خشکیدن-خشک
شدن-پژمردن
جیجایماک
(معنی این لغت
بخاطر مرده
بودن زبان
جغتایی دیگر
قابل پیدا نیست)
Ongeydemek- To Raise up, exult
بالابردن-بالاییدن
– ستاییدن-
Umunmaq – to become hopeful
امیدوار
شدن
Tivramak- to spin, bend, pierce
چرخاندن-
خمیدن-سفتن
Ingrenmek – to moan
نالیدن
جالب است
که ابیات ترکی
نوایی پراز
واژگان فارسی
است.
برای نمونه
نوایی برای
برتر نشان
دادن زبان ترکی
از چند بیت از
اشعار خود تعریف
میکند.
برخی از
واژگان مربوط
به اسپپروری
و نظام دولتی
را نیز نوایی
به میان میاورد
که امروز در
زبان فارسی
کاربردی
ندارد.
بسیاری از
واژگان نیز
مربوط به زندگی
کوچنشینی
است که باز در
زبان فارسی
تهرانی وجود
ندارند ولی در
گویش/زبانهای
نزدیک و
وابسته به
فارسی برای
نمون گویش بختیاری
این واژگان
وجود دارند.
در کل هر
زبانی واژگان
مخصوص خود را
دارد که شاید
در زبان دیگر
ترجمهای برای
آن نباشد. برای
نمونه در ترکی
هرچقدر سعی
کردند
نتوانستند
واژگانی
مانند "نماز"
و "آبدست" و غیره
را تغییر
دهند.
نمونه
بارز این پدیده
را میتوان در
این خبر دید:
http://news.bbc.co.uk/2/hi/3830521.stm
Ilunga means "a person who is ready to
forgive any abuse for the first time, to tolerate it a second time, but never a
third time".
ایلونگا
(در یک زبان
آفریقایی) یعنی:
"کسی که
اولین بار
هرگونه جفایی
را ببخشد، دومین
بار در روی هر
جفایی بردبار
باشد، ولی سومین
بار دیگر
نتواند از آن
بگذرد"
برای
نمونه معادل
(با مفهوم) برای
بیش از صدواژه
که در فارسی
با "دل" ساخته
میشود در
زبانهای دیگر
همان معنی خاص
را ندارد.
تراکیب
درفارسی زیاد
است و همین
تراکیب از امتیازات
اولیه پارسی میباشد.
بنگرید
درباره کلمه
"دل" این تراکیب
را می یابید،
دلبند،
دلنواز،
دلربا، دلربا
(ساز) دلدار، دلگیر،
دلپسند،
دلبر، دلشاد،
دلگرم،
دلخوش، دلبد،
بد دل، دل
آرا، دل آرام،
دل آغا، دلجو،
دلجویی،
دلکشا، دل نا
دل، دل رحم
(بکسر لام) دل شیر(بکسر
لام) دل تکان،
دل خون، دل
پرخون، نازکدل،
دل نازک، دل
خراب، کار دل،
بــــاد دل،
دلرو، دلدرد،
دلکلان، دل آویز،
راز دل، درد
دل، دل پاره،
کور دل، دو
دل، بند دل،
دل آسا، دلپذیر،
دلیر، دلگزید
(اصطلاح تاجیکی)،
دلسرد،
دلجوش، آزرده
دل، دل آزرده،
شیردل، پردل،
رحمدل،
کهندل،
خوشدل، دل
آزار، دل پاک،
پاکدل،
دلجان،
سنگدل،
مهردل،
بزدل،چرک دل،کم
دل، دلکشا،
دودل، بیدل،
دل در گمان،
سختدل(قسی
القلب عربی)،
ساده دل، شیرین
دل، صاحبدل،
صافدل،
دلصاف، دل
آگاه، بیگدلی،
قلب دل (قلب
بمعنی جعلی
وخراب)،
بزرگدل،غم
دل، دلخراش،
دل کفک، سیه
دل، دل سیاه
وغیره
برای
نمونه شیردل
در انگلیسی میشود
lion heart و در مفهوم
هم یعنی شجاعی
و دلیری.
ولی کوردل یا
دلداده را نمیتوان
بدون کاستن
معنی با همان
مفهموم ترجمه
کرد.
در هر رو نیم
نگاهی به همین
کتاب "قیاس
الغتین"
نشانگر زبانناشناس
بودن نوایی
است. زیرا
بقول
زبانشناس
زبانهای
آلتایی
پروفسور
گرهاد دورفور:
Even when Chaghatay
authors deliberately set out to write in Turkish they were not able to avoid
using Persian words. For example, when the vizier and poet ʿAlī-
Šīr Navāʾī (844-906/1441-1501), encouraged by Sultan Ḥosayn
Bāyqarā, wrote Moḥākamat al-loḡatayn in order
to prove the superiority of Turkish over Persian (See CENTRAL ASIA iv. HISTORY UNDER THE MONGOLS AND TIMURIDS), he used a
language that contained 62.6 percent Persian and Arabic words (sample: 122 of
195 words).
پس
حدود 63% واژگان
این اثر به
فارسی و تازی است. واژگان
تازی این اثر
هم همه در
فرهنگ ایرانی
فارسیده شدهاند
و در واقع
مفهوم فارسی
گرفته بودند و
سپس از فارسی
به ترکی جغتایی
وارد شدند.
حاصل
سخن اینست که
نه نوایی
زبانشناس
بوده است و نه
زبانشناسان
اثر او را علمی
میدانند. و در نهایت
زبان جغتایی
امروز یک زبان
مرده است و آن
را تنها
زبانشناسان
در دانشگاهها
یاد میگیرند و
دیگر یک پدیدهی
زنده نیست.
(Gerhard
Doerfer, “Chagatay” in Encyclopedia Iranica)
در
این راستا میتوان
به چند مقاله
خوب اشاره
کرد:
http://www.azargoshnasp.com/languages/Persian/persianmain.htm
بویژه
به:
علی
اصغر دلبری:
تعامل
زبان و ادب
پارسی با زبان
و ادب ترکی
و
Persian
loanwords in Anatolian Turkish Andreas Tietze- Oriens,
20 (1967) pp- 125-168
Persische
Ableitungsuffixe im Azerosmanischen Andreas Tietze
Wiener
Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp-
154-200, 1963/1964
همچنین
مقاله فشرده
ولی سودمند در
رابطه با نفوذ
زبانهای ایرانی
بر زبان ترکی
آذربایجان در
اینجا درج میشود:
ix. Iranian Elements in Azeri Turkish
Azeri is, perhaps after
Uzbek, the Turkic language upon which Iranian has exerted the strongest impact—mainly
in phonology, syntax and vocabulary, less in morphology. Much of the Iranian
interference is also present, albeit less strongly in other Turkic languages,
e.g., Ottoman Turkish, but many features are specific to Azeri. The strong
Iranian influence upon Oghuz Turkic began already in Central Asia. Since
Persian Azerbaijan had been Iranian-speaking long before the Turkic
immigration, there has been a thorough sub- and adstrative Iranian impact upon
dialects of the area: some of them, such as Aynallū and Qašqāʾī
(though these are sometimes classified as non-Azeri idioms), are particularly
strongly Iranized. Furthermore, Persian as the culturally dominant language
played a superstrative—or “roofing”—role which is obvious still today in
southern Azerbaijan with its lack of linguistic standardization and
long-standing general bilingualism.
Though generally
recognized the Iranian influence on Azeri has not yet been investigated. For
proper research in this field more information is required not only about
different variants of Azeri but also about the local Iranian dialects of the
contact regions, such as Tati and Ṭāleši.
Phonology. There is considerable interference at the
phonological level. For example, all Azeri dialects spoken in
Iran display phonotactic perturbations, partly due to Iranian influence.
Especially affected is the Turkic sound harmony, although less than in Uzbek.
We find, e.g., non-harmonic, i.e., invariable suffixes like -max (infinitive
suffix): bil-max “to know,” etc. This and other similar phenomena are
usually explained as results of Iranization, i.e., a breakdown of vowel harmony
and a tendency to neutralize vowels and pronounce them centrally. However, not
all deviations from the vowel harmony rules of Standard Turkish can be attributed
to external factors.
Another exception to a
common Turkic phonotactic tendency, heard mainly in educated speech, is the
simplification of consonant clusters. Thus, [fikr] “thought” is heard
instead of the integrated form [fikir], etc.
In phonetics there are
several examples of presumably Iranian influence:
Vocalism. A tendency (also known in
“Iranized” Turkic dialects of Central Asia) towards a fronted pronunciation of
vowels, e.g., the shift of a > ä (K. Foy, 1903, p. 185).
Accordingly, the short a in Arabic and Persian
loanwords is rendered as a front vowel more often than in Turkish even in the
neighborhood of emphatic and dorso-velar consonants, e.g., bäxt
“happiness” (Turkish baht). The tendency may be valid also for the
unrounded high vowels. Even if, as in Uzbek, New Uigur, etc., the phonetic
distance between the front i and the back ď
has been diminished, the phonological opposition is still maintained. (Gagauz
and Karaim similarly have a fronted pronunciation of Common Turkic ď
under Slavic influence.) In several Azeri dialects, ď is pronounced with
the tongue slightly more advanced than in Turkish. However, this phenomenon is
difficult to diagnose in terms of interference, since it is observed also in Kipchak
languages (Kazakh, Karakalpak, and Tatar). There are also reasons to suppose
the existence of a neutral schwa in some Azeri dialects; M. V. Monteil
mentions a sound “ŕ peu prčs l’e fermé persan,” e.g., mäne “me,” ade
“his name” (instead of mäni, adď; cf. L. Johanson, 1978-79).
The tendency towards
front pronunciation is also manifest in the shift of yď- > i-
in words like ilan “snake” (Turkish yďlan). The southern dialects
show strongly palatalized forms of k, g and l, e.g., [ćöć] for
Common Turkic kök “root.” Thus, in spite of “disturbances” of the vowel
system, the basic syllabic palatal correlation is maintained also in Azeri
dialects.
The relatively open
pronunciation of ä approaches that of Persian a. According to L. Ligeti’s observations, “cette voyelle azéri cherche
toujours ŕ se conformer, du moins en Perse et en Afghanistan, ŕ la
prononciation de l’a persan (ou tadjik) local” (1957, p. 114). In
some Azeri dialects, as in Uzbek, the long a: is more or less rounded,
e.g., [yĺ:d] “memory.” Typically Turkic vowels
alien to Persian are sometimes replaced by more familiar sounds, i.e., ö
> o, ü > u (M. Širäliyev, 1968, pp. 43f.), in
non-initial syllables ď > u, etc. It is still an open question
whether in some dialects remnants of Turkic vowel quantity oppositions have
been preserved under the influence of the Persian long vowels. Whereas Turkish
shows an aversion against Persian ow (< aw), this diphthong
occurs frequently in Azeri (as well as Turkmen) dialects. Parallel to the
Persian development ow < aw, even in native Turkic words low
vowels are labialized in front of a labial element: aw > ow
(often > o:), e.g., dowšan or do:šan
“rabbit” (<*taβďšγa:n, cf. Turkish tavšan).
Consonantism. An Iranian feature in the consonantism is the
palatalization of certain consonants (notably k, g, l) mentioned above. As in Turkman and many Anatolian
dialects, there is a regular substitution of the un-Persian fortis q:
initially by voicing, e.g., gal- “to remain,” guš “bird,” non-initially
usually by spirantization, e.g., yaxďn “near,” yatax “bed.” (In
Standard Azeri the latter change is restricted to the first syllable boundary.)
Azeri, as Persian, but contrary to modern Turkish, has both [x] and [h].
There is no resistance to z (with substitution by g, as in some
other Turkic languages). Initial fricative γ-, which does not occur
in Turkish, is accepted to some extent, essentially in educated speech: γeyrät
“zeal” (cf. Turkish gayrät), etc. The un-Turkic sound f is not
only accepted in loanwords (häftä “week” against Kazakh apta),
but also replaces native p in some dialects: e.g., if “thread.”
(This phonetical development is also met with in Turkmen and Uzbek dialects.)
Suprasegmental features. In some dialects a special intonation pattern
at the end of yes/no-questions, possibly due to Iranian influence, replaces the
interrogative particle mI.
Morphology. Iranian derivational suffixes found in Azeri
are -baz, -dan, -dar, -i, -kar, -keš,
-päräst, -stan, and -xana, etc.
Iranian prefixes such as bi- ~ be- and na- still
play a role in word-formation. (All these elements were frequent in Ottoman
Turkish but have now been largely abandoned.) The copula of the first person
singular -(y)Am is usually explained as
influenced by the corresponding Persian personal ending -am. Optatives
like al-a-m “I (may) take” resemble in their structure the Persian
subjunctive (present stem + personal endings, e.g. bar-am “I take”). The
Persian perfect of the type āmada (ast) “he has come” (past
participle [+ copula]) may have corroborated the use of -(U)b(dUr)
as the usual perfect form among the Turks of Iran. (For the
various perfect forms, see M. Širäliyev, 1967, pp. 213-20.) Sonqori,
Aynallū and Qašqāʾī (possibly not classifiable as Azeri
dialects) use Persian -tar as a comparative suffix, e.g., Aynallū yektär
“better.” Iranian may also have influenced the aspect and temporal values,
notably of the perfect forms, which function very much like the Persian perfect
tense, e.g., yazmďšam “I have written.” gälibsän “you have
arrived.” (For Azeri and Turkish -mIš, see L.
Johanson, Aspect im Türkischen, Mainz, 1971, pp. 289f.).
Syntax. The impact of Iranian on Azeri syntax is
particularly clear in the structure of complex sentences, especially in the
sociolects of the educated. (Note that most of the features concerned occurred
more frequently in Ottoman but have been given up in modern Standard Turkish;
some subsist as substandard varieties.) There is a sort of replica syntax: Imitations
of Indo-European language-type subordinative constructions are used instead of
Turkic, left-branching, constructions, in which the subordinated elements are
more or less expanded sentence constituents, morphologically based on verbal
nouns, participles, and gerunds, cf. Bilirsänmi män kimäm? “Do you know
who I am?” (instead of Mänim kim olduγumu
bilirsänmi?); Heč kim dinmirdi, ondan ötrü ki, hamďnďn bu išdän
xäbäri var idi (Mirzä Ibrahimov) “No one said anything, because everyone
knew about this affair” (instead of Hamďnďn bu išdän xäbär olduγu
üčün heč kim dinmirdi). As in Ottoman and Chaghatay, Persian
subordinative conjunctions, alien to Turkic sentence structure, are widely
used, particularly ki, which appears as a connective device between sentences
of different kinds, e.g., Görmüšäm ki, onlar xošbäxt olublar “I have
seen that they have become happy” (instead of Onlarďn xošbäxt olduglarďnď
görmüšäm); Bir ata ki, bu išlär ilä mäšγul olan, onun oγlu da
išgüzar olar “Also the son of a father who occupies himself with these
things becomes skilful” (instead of Bu išlär ilä mäšγul olan atanďn
oγlu da išgüzar olar); Sizin väzifäniz budur ki, tä’lim veräsiz
“It is your duty to teach” (instead of Sizin väzifeniz, tä’lim vermäkdir);
Män istärdim ki, sän gälsän “I would like you to come” (instead of Sänin
gälmäyini istärdim); Atasď ona pul verir ki, o gedä bilsin “His
father gives him money in order that he may be able to go” (instead of O,
gedä bilsin deyä, atasď ona pul verir); Kitabď ačďrdďm ki, gapď
döyüldü “I was just opening the book as there was a knock at the door”
(instead of Kitabď ačdďgda gapď döyüldü). Like the Iranian
subjunctive the optative is often used as a sort of subordinative mood.
Several conjunctions
(and/or connective adverbs) of Persian origin are used even in Standard Azeri,
e.g., ägär “if,” čünki “for,” gah . . . gah “now . .
. now,” häm “also,” hämčinin “also,” häṛčänd
“although,” härgah “if,” nä . . . nä “neither . . . nor,” näinki
“not only,” yainki “or,” yaxud “or,” zira “for.” However,
both these and conjunctions of Arabic origin occur frequently only in educated
speech. Other frequent adverbs, modal words, and particles are bäli “yes,”
bälkä “perhaps,” bäs “well,” hä “yes,” hämišä
“always,” mägär “really,” etc.
Lexicon. The Iranian elements in Azeri are especially
numerous at the lexical level. Azeri possesses a large number of Iranian
loanwords missing or rarely used in Turkish (asan “easy,” bar “fruit,”
javan “young,” čäp “crooked,” girdä “round,” huš
“consciousness,” kar “deaf,” köhnä “old,” küčä
“street,” mis “copper,” payďz “autumn, fall,” šänbä
“Saturday,” turš “sour,” etc.); idioms, e.g., xahiš ediräm
“please,” güzäšt elä “excuse me,” xudahafiz “good-bye”; numerous
calques in phraseology (xoš gäl- “to please,” coined on Persian xoš
āmadan, etc.); morphological contaminations as tanďš ol- “to
know” = tanď-, cf. Persian dāneš “knowledge.” Some
indefinite pronouns are of Persian origin, e.g., hämin “the same.” här
“every,” här käs “everyone,” heč “any.” It must be left to
further research to sort out the different layers of elements borrowed in the
course of the long Irano-Turkic symbiosis. There may be some phonetic criteria,
e.g., the majhūl vowel in forms like dost “friend” (Modern
Persian dūst < dōst) points to an early date of
borrowing, whereas ruzi “daily bread” (cf. Persian rūzī
< rōzī) is a relatively late loanword.
The quantity of Iranian
lexical elements differs significantly in the various forms of Azeri. Persian
is more dominant in written than in spoken Azeri; the dominance is also more
evident in the language of the educated. As for the innovatory vocabulary,
northern Azeri often prefers Russian loanwords (e.g., vaγzal “railway
station”), where southern Azeri chooses Persian ones or accepts European words
through the intermediary of Persian or Turkish (e.g., istgah, gar,
istasyon). Since, for several decades, there has been little, if any,
cultural exchange between the two parts of Azerbaijan, the mutual
intelligibility is decreasing. Whereas in Soviet Azerbaijan, the purist efforts
have yielded considerable results, the Azerbaijani language of Iran, through
school education and the growing influence of Persian mass media, remains very
dependent upon Persian.
Bibliography : As G. Doerfer remarks in “Irano-Altaistica:
Turkish and Mongolian Languages of Persia and Afghanistan” (in Th. A. Sebeok,
ed., Current Trends in Linguistics VI, The Hague, 1970, pp. 217-34),
there are “only sporadic remarks about the influence of Iranian on the
Irano-Altaic languages.” (For details, see the bibliography added to Doerfer’s
article.) A basic work on Azeri of Persian Azerbaijan is K. Foy:
“Azerbajğanische Studien mit einer Charakteristik des Südtürkischen,”
Mitteilungen des Seminars für Orientalische Sprachen zu Berlin, Westasiatische
Studien 6, 1903, pp. 126-94; 7, 1904, pp. 197-265. Important remarks are
found in T. Kowalski, Sir Aurel Stein’s Sprachaufzeichnungen im
Äinallu-Dialekt aus Südpersien, Kraków, 1939; L. Ligeti, “Sur la langue des
Afchars d’Afghanistan,” Acta Orientalia Hungarica 7, 1957, pp. 110-56;
V. Monteil, “Sur le dialecte turc de l’Azerbâydjân iranien,” JA 244,
1956, pp. 1-77. General problems of Iranian influence are treated in K. H.
Menges, “Indo-European Influences on Ural-Altaic Languages,” Word 1, 1933,
pp. 188-93. See also L. Johanson: “Die westoghusische Labialharmonie,” Orientalia
Suecana 27-28, 1978-79, pp. 63-107 and “Reproduktion, Widerstand und
Anpassung: Zur lautlichen Iranisierung im Türkischen,” in R. Schmitt and P. O.
Skjćrvř, eds., Studia Grammatica Iranica. Festschrift für Helmut Humbach,
Munich, 1986, pp. 185-201. Y. Z. Širvani, Äräb vä fars
sözläri lüγäti, Baku, 1967. A standard work on Azerbaijani
dialectology is M. Širäliyev, Azärbayjan dialektologiyasďnďn äsaslarď,
Baku, 1967. See also G. Windfuhr, Persian Grammar, The Hague, Paris, and
New York, 1979, pp. 188-89.
(L. Johanson)
و
مقالات زیادی
در این راستا
نوشته شده
است. در
کل میتوان گفت
که زبان ترکی
بر زبان فارسی
چندان اثری
نگذاشته است. بقول
پروفسور Xavier
Planhol با نقل قول
از کتاب گرهاد
دورفر:
Xavier Planhol, "Land of
Iran", Encyclopedia Iranica. "The Turks, on the
other hand, posed a formidable threat: their penetration into Iranian lands was
considerable, to such an extent that vast regions adapted their language. This
process was all the more remarkable since, in spite of their almost
uninterrupted political domination for nearly 1,000 years, the cultural
influence of these rough nomads on Iran’s refined civilization remained
extremely tenuous. This is demonstrated by the
mediocre linguistic contribution, for which exhaustive
statistical studies have been made (Doerfer). The number of
Turkish or Mongol words that entered Persian, though not negligible, remained
limited to 2,135, i.e., 3 percent of the vocabulary at the most. These new
words are confined on the one hand to the military and political sector
(titles, administration, etc.) and, on the other hand, to technical pastoral
terms. The contrast with Arab influence is striking. While cultural pressure of
the Arabs on Iran had been intense, they in no way infringed upon the entire
Iranian territory, whereas with the Turks, whose contributions to Iranian
civilization were modest, vast regions of Iranian lands were assimilated,
notwithstanding the fact that resistance by the latter was ultimately
victorious. Several reasons may be offered.”
پانترکیستها
ادعا میکنند
که بیست هزار
واژه ترکی در
فارسی وجود
دارد ولی هیچ
دانشمندی چنین
حرفی را نزده
است. از
میان واژگان
ترکی که گرهاد
دورفر شمرده
است اغلب در
زبان فارسی
امروزی
کاربرد ندارد
و اغلب
عنوانهای
نظامی و جنگ و
جنگافزار و
لوازم کوچنشینی
و نامهای
افراد میباشند.
برای
نمونه اردوبیگ(فرماندهی
سپاه)، باشلامیشی(فرماندهی)،
برغو(شیپور)،
توپوز (گرز)،
چرخچی
(راهبردکار
جنگ)،
سقناق(پناهگاه)،
سوباشی، سیورسات،
قراول، قلیچ
(شمشیر)، قورچی
(سلاحدار)،
کوتوال(قلعهدارَ)،
یغلق(غارت و
تاراج)، ایلغار(غارت
و تاراج)، یراق(تحجیزات
جنگ).
کم و بیش میتوان
گفت که واژگان
زبانهای
تورکیک(چه
زبان ترکی
آذربایجان و
چه زبان ترکی
ترکیه) بیشتر
در نظام و دیوان
و لشکر زمانی
کاربرد
داشتند و
امروز متروک
گشتند.
اما واژگان
فارسی در ترکی
در زمینههای
گوناگون
مانند دین و
ادبیات و
فرهنگ و هنر و
تصوف و غیره
وارد شدند و
هنوز
کاربردشان
فراوانتر است.
در ترکی بیست
پسوند از فارسی
برگرفته شده
است در حالیکه فارسی
یکی از این
زبان گرفته
است "چی"
(هرچند نظریه
نیز وجود دارد
که این پسوند از
زبانهای ایرانی
به ترکی وارد
گشته است و
هنوز بررسی
آثار عمیق سغدی
و سکایی بر
زبانهای
تورکیک تمام
نشده است و
خود نام
"تورک" بنابر
فرضیههای اخیر
یک واژهی سکایی(ایرانی)
است).
اما
ترکی-آذربایجانی(و
عثمانی) بیش
از بیست پسوند
(که واژگان ترکی
نیز با ان میسازند)
از فارسی
گرفته است.
Persische
Ableitungsuffixe im Azerosmanischen Andreas Tietze
Wiener
Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp-
154-200, 1963/1964
برای
نمونه
پسوندهایی که
ترکی آذربایجانی
از فارسی
برگرفته است:
یک)
آباد
سابیرآباد،
کیروآباد، محمودآباد،
جلق آباد..
دو)
کی
چاپکی،
پولکی،
دامدامکی،
جانکی،
سه)
انه
عادلانه،
دوستانه، شاعرانه
چهار)
باز
جانباز،
قمارباز، حقه
باز، اتباز،
آشناباز، دوستباز،
درنکباز، گپباز،
گوشباز،لغباز،
ماتریالباز،اجونباز ..
پنج)
چه
باغچه،
کلچه، سرچه،
تخچه،
دوشکچه،
گزنچه، گلونچه،
شش)
دان
چندان،
چاجدان،
گلدان،
نودان،
جغدان، سوددان،
هفت)
دار
مالدار،
دالاندار،
حسابدار، ابریقدار،
ماهسولدار، امکدار،
اودار،
هشت)
گاه
دستگاه،
عبادتگاه،
اردوگاه،
نه)
کار،
گار
صنعتکار،
خدمتکار، پیشکار،
فداکار، گناهکار
ده)
گیر
جهانگیر،
باجگیر، کفگیر،
جیبگیر،
یازده)
گذار
کارگذار، عشقگذار
دوازده)
خانه
حبسخانه،
دالیخانه،
خسته خانه،
چاپخانه، مهمانخانه،
قهوه خانه،
سودخانه، اپلیکخانه
سیزده)
ی
آبی، قهوه
ای ، خرمایی، لاژوردی،
نارنجی، دارچینی،
کارپیچی،
مخمری، شبلیدی،
چهارده)
استان
عربستان،
ارمنستان،
چلستان،
داغستان، کندیستان، حبشستان،
چهستان
پانزده)
کِش
آتشکش،
خطکش، گجغکش،
تاجکش، کیراکش، گجدکش،
پیشکش
شانزده)
نامه
اغوزنامه،
شهادتنامه، سلجوقنامه،
هوپ هوپ نامه
هفده)
پرست
آتش
پرست، بت
پرست، خجل
پرست، منفعت
پرست، وطن
پرست،
گجماجپرست،
بازارپرستلیک،
ستلپرست،
گجپرست، .
هیژده)
شناس
حقوق
شناس، طبیعت
شناس،
ترپاقشناس،...
نوزده)
وری
جونگول وری،
حاجوری ،
بیست)
زاده
باجزاده،
شاهزاده،
پشازاده،
خانزاده،
برگرفته
از:
Persische Ableitungsuffixe im Azerosmanischen
Andreas Tietze
Wiener Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp- 154-200,
1963/1964
پس
نه تنها حروف
پایه برای جمله
سازی بلکه
پسوندهای زیادی
را ترکی از
فارسی گرفته
است.
حالا
به چند کتاب دیگر
بنگریم:
یک)
در
دده قورقود
حدود صد و
هفتاد+ واژه
فارسی است. در شهنامه
دو سه تا واژه
ترکی است که
انها هم نام
هستند و معنی
خاصی در فارسی
نمیدهند: قراخان،
خاقان،
واژگانی
فارسی در دده
قورقود:
آدینه،
آبدست،
شبچراغ، شبکلاه،
شاهباز، خرد،
خرم، گاه،
گور، نگار، ناگاه،
ناکس، پاس، پاینده،
ساروان، سایه بان،
سرموزه،
سرور، چاک،
چابک، زیر و
زبر، زخم،
زندان، آزاد، ارزان...
دو)
نخستین
آثار منظوم
ترکی اغوزی را
دولتشاه سمقرندی
ذکر کرده است.
حسن اغلو از
خراسان است.
خوب است به این
شعر نگاه کنیم:
آپاردى
کؤنلومو بیر
خوش قمر اوز٫
جانفزا دیلبر٫
نه دیلبر!؟
دیلبر-ى شاهید٫
نه شاهید!؟
شاهید-ى سرور
من
اؤلسم٫ سن
بت-ى شنگول٫
صوراحى ائیله
مه غولغول!
نه
غولغول!؟
غولغول-ى باده٫
نه باده!؟
باده-یى احمر
باشیمدان
گئچمه دى
هرگیز٫ سنینله
ایچدیییم
باده٫
نه
باده!؟ باده-یى
مستى٫ نه
مستى!؟ مستى-یى ساغر
شها!
شیرین سؤزون قیلیر٫
میصیرده هر
زامان کاسید٫
نه
کاسید!؟ کاسید-ى قییمت٫
نه قییمت!؟ قییمت-ى
شککر
توتوشمایینجا
در آتش٫ بلیرمز
خیصلت-ى عنبر٫
نه
عنبر!؟ عنبر-ى
سوزیش٫ نه سوزیش!؟
سوزیش-ى میجمر
ازلده
جانیم ایچینده٫
یازیلدى
صورت-ى معنى ٫
نه
معنى!؟ معنى-یى
صورت٫ نه
صورت!؟ صورت-ى دفتر
حسن
اوغلو سنه
گرچى٫
دوعاچىدیر٫
ولى صادیق٫
نه
صادیق!؟ صایدق-ى
بنده٫ نه بنده!؟
بنده-یى چاکر
می
شود گفت که بیشتر
واژگان این
شعر فارسی
هستند. حالا بنگرید
به کهنترین
نمونه های شعری
که ما داریم
از رودکی یا
فردوسی.. هیچ
کدام واژگان
انبوه بیگانه
نه ترکی نه تازی
ندارند. اما این
شعر ترکی پر
از واژه فارسی است
که از همان
جمله اول:
خوش، جانفزا،
دلبر، نه،
سرور، شنگول،
غلغل، باده یی، هرگر،
مستی، شها، شیرین،
هر، زمان،
آتش، سوزش،
کاسد، شکر،
ممجر، دقتر،
بنده ، گرچه، ولی،
مه، بی، چاکر،
هرگز. اینجا
..
ان
واژگانی هم که
فارسی نیستند
بیشتر تازی
هستند. چند تا
هم یونانی هست
مانند عنبر..
حالا با این
وصف در این
هزار و دویست
سال که ما
آثار ادبیات
فارسی داریم
هرگز یک بار
نشده است که
شعر فارسی
انقدر واژگان
ترکی داشته
باشد.
سه)
درصد
بالایی از
چامههای ترکی
شاعران معروف
عثمانی مانند
نسیمی و فضولی
و غیره فارسی
میباشد و آنچه
نیز از عربی
به ترکی وارد
شده است اغلب
از راه پارسی
بوده است و
واژگان عربی
خود معنی پارسی
گرفته و به آن
زبان وارد
شدند.
تنها نیمنگاهی
به دیوانهای
ترکی نسیمی و
فضولی و سایر
شاعران عثمانی
ترکزبان برای
ثابت کردن این
ادعا کافی است
برای
نمونه:
صبحدم
بلبل نیاز ایدیکجه
گلدی نازه گل
راز عشقی
در میان ایتدی
آچیلدی تازه
گل
اولدی صحن
باغدا پیدا گل
افشانلارینه
حاصلی
دوندی چمن
بزمنده
آتشباز گل
اویمادی بیرگون
هوای بلبل شوریده
یه
میل ایدر
دائم نسیم صبح
ایله پروازه
گل
بیریره
جمع ایله-میش
اوراق ناز و شیوه-یی
رشته
جانندان ایتمیش
بلبلون شیرازه
گل
گوگلره ایرگوردی
باقی غلغل
عشقون سنون
سالمادین
روی زمینه حسن
ایله آوازه گل
در این
شعر واژگان
پارسی و سپس
عربی بیش از
واژگان ترکی
اند!
یا به این
عبارت فضولی،
شاعر معروف
ترکزبان عراقی
بنگریم.
یکی
از پانترکیستها
با تمسخر و
پوزخند ادعا میکند
که زبان فارسی
واژهای برای
"بشقاب"
"قاشق" و
لوازم روزانه
ندارد. همچنین
پانترکیست دیگری
ادعا میکند که
واژهای برای
تمدن برای
فارسی نیست. پانترکیست
دیگری میگوید:
« کتاب
ترکها و ایران
(چاپ دوم) مرکز
تحقیقات مجمع
دانشگاهیان
آذربا یجانی
(آبتام) web site: www.azbiltop.com/abtam
چند
هزار لغت با ریشه
ترکی در زبان
فارسی موجود
است که از
لغات بیش از600
لغت جزء کلمات
مصطلح و
روزمره است .
مانند آقا
خانم
،سراغ
، بشقاب
،قابلمه
،دولمه
،سنجاق ، اتاق
، من ، تخم ،
دوقلو
،باتلاق ،
اجاق ،آچار
،اردک ،آرزو
،سنجاق ،دگمه
،تشک ،سرمه ،فشنگ
،توپ ، تپانچه
،قاچاق ، گمرک
، اتو ،
آذوقه ، اردو
، سو غات ،
اوستا ، الک ،
النگو ، آماج
، ایل ، بیزار
، تپه ، چکش
، چماق ، چوپان
،چنگال ، چپا
ول ،چادر
،باجه ،بشگه
،بقچه ،چروک
،.......( یک هزار
واژه اصیل ترکی
در فارسی
،محمد صادق
نائبی www.tribun.com/1000/1070.htm)
بیان حقیقت
مزایای زبان
ترکی نسبت به
فارسی براساس
دلایل بر برتری
ملت ترک بر
فارس نمی شود
و چنین منظوری
نیز در نوشته
مد نظر نیست
، بلکه هدف
افشای حقایقی
است که 80 سال
مغرضانه جهت
تحقیر ونابودی
ملت ما کتمان
و تحریف شده
است !»
البته
در رابطه با
بشقاق و قاشق
این پانترکیستها
به فارسی
تهران بیشتر مینگرند(و
هیچ آگاهی از
گویشههای دیگر
فارسی و
زبانهای ایرانی
بکلی ندارند)
ولی اینطور نیست
که زبان فارسی
معادلهای
کهنتر آن را
نداشته باشد. بسیاری
از واژگان
فارسی را نیز
(مانند بیزار
و اوستا و
چنگار و چادر
و قشنگ و آرزو
و تخم و من
(شباهت این با
زبان ترکی من
ربطی ندارد و
خود این واژه
برمیرگدد به
پارسی باستان
رجوع کنید به
لغتنامه
دهخدا)..) به طور
اشتباه ترکی
پنداشتند.
بلکه
فارسی تهران
برخی از لغات
ترکی را دارد
که در سایر گویشهای
فارسی و زبانهای
ایرانی دیگر نیست. اما
زمانیکه ما میگوییم
"فارسی"(به
طور گستردهترین
معنی این لغت)
منظور تنها
فارسی تهران نیست. فارسی
به طور معنی
واقعی
وگستردهی
خود، فراگیرندهی
لهجهها فارسی(از
سمرقند و
دوشنبه تا
درفول و جاهای
دیگر
خوزخستان) و
حتی گویشهای
ایرانی دیگر نیز
هست.
برای
نمونه:
بشقاب=تابک٬
لبتخت٬
عثمانی هم
واژه تابک
فارسی را بکار
میبرند
در
فرهنگ حسابی:
بشقاب:
دوری-تابکتابک
(در ترکیه
جالب است بدانید
که واژهی
تابک که از
تابهی پارسی
است را بکار میبرند)
بشقاب
ماهواره:
بازتابگر
بشقاب
پهن: تبرک،
گرباک
بشقاب
کشیده: دیس
بشقاب بزرگ:
زکنج
بشقاب
سفالی: سُکره
بشقاب
سفالی بزرگ:
زُکَند
بشقاب
چوبی: چپین
بشقاب
ژرف: گردنا (gerdana)
بشقاب
گندمکوبی:
گندمبا،
فروشک
قاشق
را در
کرمانشاه
چمچه میگویند. در پارسی
میانه نیز
کپچک میگویند
که در فارسی
امروزی کفچه
شدهاست.
در لغتنامه
دهخدا نیز
کپچپک پهلوی
آمده است که
فارسی کنونی
آن کفچه است. در کردی
کرمانجی (در
ترکیه) همین
واژه به گونه kevchi
آمده است.
بنابر لغتنامه
دهخدا:
http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d29106a91f3a43c196e1545d50b7d285-fa.html
کفچه
. [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ)
چمچه . (برهان ) (فرهنگ
جهانگیری ).
کفگیر. کمچه .
چمچه . (انجمن
آرا). چمچه ٔ
کلان . (غیاث ).
ملعقه . (دهار).
کفچ . کپچ . کپچه .
کبچه . پهلوی
کپچک ۞ ، طبری
کچه ۞ (قاشق ). گیلکی
نیز کچه ۞
(قاشق بزرگ ).(از
حاشیه ٔ برهان
چ معین ).
در
واقع پانترکیستها
بخاطر
ترفندکاری
تنها گویش
فارسی تهران
را در نظر
دارند و به
زبان/گویشهای
فارسی و ایرانی
دیگر توجه
ندارند.
چیزی در حدود
طبرستان/گیلان
و
کرمانشاه/کردستان
و تالش از یک
طرف و تقریبا
اغلب لهجههای
مرکز کشور چیزی
به عنوان
"کچه" یا
کفچه/کفجه و
کمچه و غیره
را بکار میبرند.
در قزوین
چمچه، کمچه،
کپچه، در
استان فارس و
گیلکی: کچه،
بستو. قاشق را
چیبک هم گویند.
علاوه بر
استان فارس و
گیلان، در
لنکران و
خراسان هم
قاشق را کچه میگویند.
یعنی چیزی از
تالش تا استان
فارس کم و بیش یک
لغت برای آن
وجود دارد، که
آن هم در واقع
باید دگرش
کفچه/کپچه
باشدکه در بسیاری
جاهای دیگر هم
استفاده میشده
یا میشود.
خلاصه اصل همه
این پهلوی
کپچک(کف+چه)
است که در
فارسی نوشتاری
دری کفچه
است.
پستو هم در
استان فارس
کاربرد دارد
که شاید همریشه
با لغت "پسته"
باشد و این
شباهت شاید
برای
مانندنگی هیل
پسته و کفچه
باشد.
بسیاری از
واژگانی که
نام بردند نیز
ریشه ترکی
نداشت و یونانی/روسی/تازی
بودند و نیمی
هم فارسی
بودند و دیگرش
هم را در زبان
پهلوی و فارسی
کهن به آسانی
میتوان برایشان جایگزین پیدا
کرد. به این
نکته بنگرید
که واژگان ناب
ایرانی برای
واژگان ترکی
(که تعدادشان
بسیار اندک
است) در فارسی
موجود است و
تنها در گویش
تهران است که
چند واژه ترکی
به خاطر
قاجارها در ان
راه یافته
است. اما اگر
پان ترکها
برابرهایی
برای واژگان
فارسی که ما میاوریم
داشته باشند
آن برابرها
اغلب نوساخته
هستند و در
فرهنگ و
زبان ترک وجود
نداشتند.
زیرا
ترکی چندان
اثری بر فارسی
نگذاشته است
(هیچی از لحاظ
دستور زبانی). و فارسی
خیلی بیشتر در
ترکی اثر
گذاشته است.
تازه اگر میبینم
که واژگان تازی
در فارسی زیاد
هستند برای اینست
که اعراب دویست
سال بر ایران
فرمانروائی
کردند. اما در
برابر این،
حاکمان
ترک/ترکزبان
هزارسال بر ایران
حکومت کردند
اما سیل
واژگان چندین
برابر از
سوی فارسی به
ترکی وارد گشت
و این همان
حرفیست که از
زبانشناسان
و تاریخدانان
(مانند
پلانهول) نیز
نقل قول کردیم.
(نکته
دیگر که بسیاری
از این واژگان
ریشه ترکی
اغوزی ندارند
بلکه از مغولی
به اغوزی وارد
گشتند. به هر
رو برای انها
هم معادل به
آسانی پیدا می شود)
حال ما
برابرهای
پارسی این
واژگان را میاوریم.
1)
اقا=سرور،
کدبان، میر،
بان،
خانم=بانو،
کدبانو،
خاتون
واژه خانم
در ترکی از
خاتون سغدی
برگرفته شده
است و ترکی نیست.
خانم هم شاید
ریشه مغولی داشته باشد.
به هر رو جایگزینهای
کهن ان را
اوردیم.
آقا هم ترکی
نیست بلکه مغولی
است.
2)
آرزو فارسی
است.
برای آرزو
بنگرید به
کتاب ریشه شناسی
ریشهشناسی:
محمد حسندوست
برای همین
هم در شاهنامه
آمده است و هیچ سندی از ترکی
کهنتر از
شاهنامه نیست
که چنین واژه
ای را داشته
باشد.
برشاه مکران
فرستاد و گفت
که با شهریاران
خرد باد جفت
نگه کن که ما
از کجا رفته ایم
نه مستیم و
بر آرزو خفته
ایم.
3)
اردک=بط ،
مرغابی.
4)
بشقاب=تابک٬
لبتخت٬
عثمانی هم
واژه تابک
فارسی را بکار
میبرند
این واژگان
همه در زبانهای
ایرانی دیگر رایج است.
بشقاب: دوری-تابکتابک
(در ترکیه
جالب است بدانید
که واژهی
تابک که از تابهی
پارسی است را
بکار میبرند)
بشقاب
ماهواره:
بازتابگر
بشقاب پهن: تبرک،
گرباک
بشقاب کشیده:
دیس
بشقاب بزرگ:
زکنج
بشقاب سفالی: سُکره
بشقاب سفالی
بزرگ: زُکَند
بشقاب چوبی:
چپین
بشقاب ژرف:
گردنا (gerdana)
بشقاب گندمکوبی:
گندمبا،
فروشک
5)
قابلمه=کماجدان،
آونگ، تاس
(این واژه
قابلمه از
عثمانیها که
با اروپایی ها
برخورد کردند
به ایران رسید)
6)
گمرک
این واژه یونانی
است.
گمرگ= این
کلمه یونانی
است و در فارسی
همان باج است.
دهخدا میگوید:
از ریشهی یونانی
کوممرکس یا کومرکی.
دولت عثمانی این
واژه را از یونانی
گرفته است و
کومروک کرده است
7)
اتاق= این
واژه از وثاق
عربی می آید و
از انجا به
ترکی عثمانی
رافته است. در
فارسی برای این
واژه معادل زیاد
است مانند
ژور، سرای،
خان (در پهلوی
به اتاق خان میگفتند)
و به خانه میگفتند
مان. برای همین
اصطلاح خان و مان.
8)
دوقلو=دوزاد
9)
تخم
این واژه
فارسی است و پهلوی آن هم
تُهم است.
10)
باتلاق
مرداب،
لجنزار ، گِل آب.
11)
من
پارسی
باستان «منا»،
کردی «من»، اوستا «منه»،
German: Mein name ist Ali.
French: Mon nom est Ali.
به نظر میرسد
این واژه را
ترکی از فارسی
یا برگرفته یا
اینکه هر دوزبان
جدا از هم ضمیر
شخص نخست را
من خواندند.
انگار ولی در
ترکی باستان این
واژه بن بوده
است و به نظر میرسد
من بخاطر نفوذ
فارسی است زیرا
در ترکی کهنتر
و مغولی هنوز
بن میگویند.
12)
اجاق
آتشدان، دیگدان
مولوی هم
بارها دل
را به آتشدان
(اجاق) تشبیه
کرده است:
چرخ را بر هم
نسوزد دود
آتشدان من
(مولوی)
13)
اتو
ریشه این
واژه معلوم نیست
و دهخدا هم چیزی
ننوشته است.
بنیاد آن را ütü ترکی
که خود
برگرفته از üt- به
چم "تاولزدن،
بهسان رویهای
سوختن یا سوزاندن"
میباشد؛
دانسته اند. لیک
میتواند از ōt به
چم آتش و
پسوند "او"ی
پارسی گرفته
شده باشد. چرا
که در اتوهای
ِ پیشین، ذغال به کار میرفت.
14)
آذوقه
این کله از
عدوقه و غذوقه عربی به ترکی
و فارسی وارد
گشته. پس ترکی نیست.
15)
ترکی:اردو
فارسی:
ارتش
لشکر
16)
سوغات
این کله ترکی
نیست بلکه
مغولی است.
اما پارسی این
کمله: پیشکش،
رهآورد
17)
اوستا
اوستا نام
کتاب زردشت
است. هیچ ربطی
به ترکی
ندارد و هیچ
کتاب ریشه
شناسی بیطرف
هم ان را ترکی
نمی داند.
پهلوی ان هم
هست اوستاک
و پارسی ان
است اوستا.
اوستاک به معنی
بنیاد است.
18)
الک
پارسی:تنگبیز،
موبیز..آردبیز
در گویش خراسان
ماشو میگویند.
.20)
النگو
هیچ سندی نیست
که این واژه
ترکی باشد.
در فارسی
بازوبند نیز
کاربرد دارد.
همچنین دسترنجن،
دستآورنجن.
21)
دگمه:
گره، گوی،
پهلوی: کولاجگ
21)
سرمه
این واژه
پارسی است.
همچنان
سرمه که دخت
خوبروی
هم بسان گرد
بردار از اوی
خوب است یک
متن کهن ترکی
نشان بدهید و
انهم کهنتر از
رودکی که چنین
واژه ای را
داشته باشد.
--
تشک
اگر ترکی
باشد.. باز
پارسی:
بستر ، فراش
پهلوی ویسترک
--
22)
قشنگ
قشنگ= این
واژه فارسی
است و همان خشنگ
است که خوش را
نیز کش در برخی
از لهجهها گویند
و نگ که در بسیاری
واژهی فارسی
هست: پلنگ٬
خدنگ..
اما چون
تلفظ واقعی
آوای «ق» در
واقع شبیه «ک»
است و نه «غ» این
واژ را مانند
کوهستان به
قهستان و کزوین
به قزوین.. و غیره
نوشتند. در
واقع اینجا هم
کوش(خوش)کَش،
آن را قشنگ
نوشته اند.
فشنگ هم
ترکی نیست. «فش»
و دهخدا هم ان
را از فهشنگ
گل فارسی میماند
که فشنگ شبیه
آن گل است.
23)
تپانچه
تفنگ کوچک
را میگویند و
این تنها ترکی
شده واژه تفنگچه
است.
اگر هم
منظور سیلی
زدن است که
همان سیلی. یا
«کشیده» یا چک. «چه» یک پسوند
ترکی نیست
بلکه یک پسوند
فارسی است.
24)
قاچاق ترکی است یا مغولی؟
ربوده
25)
گمرک
این واژه یونانی است.
گمرگ= این
کلمه یونانی
است و در فارسی
همان باج است.
دهخدا میگوید:
از ریشهی یونانی
کوممرکس یا
کومرکی. دولت
عثمانی این
واژه را از یونانی
گرفته است و کومروک
کرده است
26)
چکش
این واژه
فارسی است و
در پهلوی هم است:
1 cakuc [ckwc | N c8akus8] hammer.
2 potk [pwtk' | N potk] sledge-hammer.
پتک هم یک
واژه دیگر
فارسی است برای
چکش های بزرگ.
27)
چماق ( ترکی
است یا مغولی؟)
پارسی:
گرز،شفت،گرز
شش پر
28)
چوپان
این واژه از
شبان پهلوی/فارسی
به ترکی رفته
است و چوپان
گشته است. یعنی
در اصل این
واژه همان
شبان پهلوی
است. واژه
چوپان هم به
احتمال قوی
ترکی نیست
بلکه مغولی
است زیرا
سلسله مغولی
چوپانیان در
آذربایجان
حکومت کردند.
رامیار
رمه بان. در
پهلوی به کُرد
هم شبان میگفتند
همانطور که در طبری امروز
هم به کُرد
شبان میگویند.
29)
چنگال
عجب که اینها حتی واژه
شناسی عامی را
بلد نیست. از
خودش نمیپرسند
که آیا این
واژه مربوط به
چنگ فارسی
است یا نه!
چنگ+آل که
پسوند آل به
چم چنانچه است.
فردوسی میگوید:
چو دیوان بدیدند
کوپال اوی
بدرید
دلشان ز چنگال
اوی
30)
چپاول
بله واژگان یغما،
چپاول، و غیره
ترکی هستند.
البته
تاراج در فارسی
میگویند:
بتاراج و
کشتن نیازیم
دست
که ما بی نیازیم
و یزدان پرست
31)
چادر
این واژه
ترکی نیست
بلکه ریشه
سانسکریت (هندوایرانی)
دارد به چم
پوشاندن. در
روسی هم شاتر
است و این
نشانگر
هندواروپایی بودن این
واژه است.
فردوسی:
بگفت این و
چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را
برگزید
اما در فارسی
واژگان سایه
بان نیز هست.
http://dictionary.reference.com/search?q=chador
[Urdu chdar, cover, cloth, from Persian, screen, tent, from Sanskrit chattram,
screen, parasol. See chuddar.]
32)
باجه:
به احتمال
قوی از بادهنج فارسی می آید.
اما در فارسی
همان دریچه و
روزن و بادگیر .. هست
33)
بشکه
این واژه
روسی است.
Bocka
Barrique
34)
باقچه
پارچه یا کسیه
ای که در آن
پول ریزند.
همچنین به معنی
پوشاک آمده
است. به هر رو
اگر به معنی
اولی باشد که
همان کیسه
پول است.
در ضمن
پسوند «چه» هم
فارسی است که
به ترکی وارد
گشته است. در پهلوی
ایچه است.
35)
چروک دو واژه
است.
یکی چروک که
در ترکی به معنی
«نان» است و
فارسی آن همان
نان است.
دیگری واژه
است که به معنی
چین و شکنج و
آژنگ گویند.
در پاسخ به
پانترکیستی
که نیز ادعا
کرد فارسی برای
"تمدن" واژه
ندارد باید
گفت که واژگان
تازی در فارسی
جزو زبان فارسی
هستند.
ولی خود واژه
تمدن یک واژه
نو میباشد که
در قرن نوزدهم
در ترکیه
عثمانی ساخته
شد.
فارسیسره
آن همان "شهریگری"
است.
واژه "ادب" نیز
در فارسی همان
ادب هست زیرا
پژوهشگرانی
ادب را از
آداب پهلوی میدانند. در هر
رو، واژه
فرهنگ نیز در
فارسی وجود
دارد که در
ترکی آن را
کولتور
(برگرفته از
غرب) دانند. واژه دیگر
"شعور" است که
فارسیسره آن میشود
همان "خرد".
چنانکه می بینید
واژگان کهن
پارسی/پهلوی(یا
در زبانهای دیگر
فارسی و ایرانی)
برای اندک
واژگان بیگانه
ترکی که در
لهجه تهرانی
وارد گشتند
همه موجود
است. اما
واژگان فارسی
که در ترکی
کاربرد دارند
در حد دستور
زبان نفوذ
دارند:
همین٬ هر٬ هرکس٬ هیچ٬
روزی٬ اگر٬
چونکه٬ گاه
گاه٬ هم٬ همچنین٬
هرچند٬ هرگاه٬
نه نه٬ نینکه٬ یااینکه٬ زیرا٬مگر٬
وگر، تا، تااینکه..
پس ترکی هیچ
اثری در دستور
زبان پارسی
نگذاشته در
حالیکه پارسی
اثر شگرفتی در
دستور زبان
ترکی گذاشته
است.
واژگان زیادی
از زبان پارسی
به ترکی راه یافته
است. شاید
بهتر است بگوییم
که در ادبیات
ترکی جغتایی یا
عثمانیان
(مانند فضولی
و امیر علی شیر
نوائی) واژگان
اصیل فارسی کم
و بیش به
اندازه
واژگان ترکی
آنهاست.
چند واژه
روز مره:
نماز٬ روزه٬
چهارشنبه سوری٬
نوروز٬ پیاز٬
بادام٬ شلوار٬
جوراب٬ خانه٬
دیوار٬ چنگال٬
ایوان ٬ باغچه٬
دهلیز٬ چراغ٬
آینه٬ آزاد٬
کناره٬ سوزن٬
بخاری٬فرهنگ٬دوست٬
دشمن٬ آواز٬
آغاز، کفگیر،
نارنجی، جشن (بایرام
هم سغدی است و
ترکی نیست)، و
در نهایت:
آذربایجان.
از آنجا
که سایر حرفهای
پان ترکیستها
نیز بر پایه هیچ
سند موثقی نیست
و به این نوع
دروغها در
بارها پاسخ
داده است، خوانندگان
را دعوت به
مقاله های دیگر
این تارنما میکنیم.
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm
Persian
loanwords in Anatolian Turkish Andreas Tietze- Oriens,
20 (1967) pp- 125-168
Persische
Ableitungsuffixe im Azerosmanischen Andreas Tietze
Wiener
Zeitschrift fur die Kunde des Morgenlandes (59/60) pp-
154-200, 1963/1964
یکی
از پانترکیستها
ادعا میکند که
واژه "پارس"
از پارس کردن
سگان برگرفته
شده است!
این
حرف این مانند
آنست که ما
بگوییم واژه
اغوز از دغوز
(خوک به معنی
ترکی) برگرفته
باشد.
به پندار
آنها این نوع
توهینها
مردمان ایران
را میآزارد
در حالیکه
تنها نادانی
پانترکیستها
از تاریخ و
زبانشناسی
را به نمایش میگذارد.
Jan Tavernier, “Iranica in the Achamenid Period (c.a.
550-330 B.C.); lexicon of old Iranian proper names and
loanwords, attested in non-Iranian texts.
Volume 158 of Orientalia Lovaniensia Analecta. Peeters Publisher, 2007. Pg 28:
{It
should not be amazing that several proposals concerning the etymology of Parsa
have been put forward. In Hoffman’s eye
(1940: 142) the name is related to Old Indian Parsu-, the name of warrior
tribe. Eilers (1954: 188: also Harmatta
1971c: 221-222) he uses Assyrian Parsua to prove Parsa -- evolved from
*Parsva-. Again Eilers (1987:49) finds
another Old Indian word to explain Parsa.
This time it is “Parsu”-, “rib, sickle”. More recently Skalmowski (1995:311) pointed
out that Pars(u)a is the equivalent of Old Indian
parsva, “the region of the ribs, immediate neighborhood”}
Diakonoff, I.M. (1985),
"Media I: The Medes and their Neighbours", in Gershevitch, Ilya, Cambridge History of Iran,
2, Cambridge University Press, pg 62:
According to E. Grantovsky, the meaning of
the term is “side”, “rib” and as an etymology, “those with strong ribs”.
And the eminent Iranologist George Morgenstriene has
shown that Parsa, Pahlu, Pashtu, Parthia and etc. are all cognates of the same
word.
See:
Morgenstriene, George 1973: ‘Pashto’, ‘Pathan’ and the treatment of R +
sibilant in Pashto,in: Indo-Dardica, Wiesbaden:
Reichert, 168–174.
در کل
دانشمندان
واژگان پارس،
پارث، پهلو، پشتو
و پارسا را از یک
ریشه میدانند. لغت
پارسی بنابراین
به معنی پهلو یا
دنده است و دیاکونوف
و هنینگ پارسی
را به معنی
"کسانی که
پهلو قوی یا دندهی
قوی دارند" میدانند.
برخی از
دانشمندان نیز
آن را از نام
خنجر پارسیان
خواندند که
شباهت به دنده
دارد ولی آرای
دانشمندان
امروزی همان
است که پارس،
پارث،
پهلو،پهلوی،پارسا
از یک ریشه
هستند.
در زیر
پارسا،
لغتنامه
دهخدا نیز
نوشته است.
فرهنگ
رشیدی، یکی از
فرهنگهای
متعبر که
چهارصد سال پیش
نوشته شده است
زیر لغت پارسا
مینویسد:
پرهیزگار
و به معنی
پارسی نیز
گفته اند، و
بعضی گفته
اند: پارسا
مرکب است از
پارس که لغتی
است در پاس به
معنی حفظ و
نگهبانی و از
الف که چون
لاحق کلمه شود
افا ده معنی
فاعلیت کند، و
معنی ترکیبی
حافظ و نگهبان
چه پارسا
پاسدار نفش
خود باشد .(فرهنگ
رشیدی نیمه
نخست)
در
زبانهای ایرانی
هنوز پاس را
بکار میبرند.
در
رابطه با لغت
پارس (آوای سگ)
که بیربط به
قوم پارس است شاید
بتوان
نظر داد که
آن نیز از پاس
و پاسداری
برگرفته شده
است. ولی
شهربراز گرامی
نیز در پاسخ
به همه ترکانگاران
مینویسند:
یکی از
معناهای پارس
نیز در زبان
پارسی به معنای
بانگ سگ است.
اما این معنا
هیچ ربط ریشهشناختی
با نام قوم ایرانی
«پارس» ندارد.
مانند واژهی
شیر (نوشیدنی)
و شیر (جانور) یا
سیر (گیاه) و سیر
(برابر گرسنه). یا
شاید مانند
شباهت واژهی
ماست در زبان
پارسی با واژهی
must در زبان
انگلیسی!
دکتر محمد حیدری
ملایری،
اخترشناس و
اخترفیزیکدان
ایرانی، لطف
کرد و اطلاعات
ریشهشناسی مربوط
به «پارس» (به
معنای بانگ
سگ) را برایم
فرستاده است
که در اینجا
منتشر میکنم:
پارس به معنای
«بانگ سگ» از ریشهی
پوروا-هند-و-اروپایی
-bhel* میآید
به معنای غریدن
یا بانگ زدن و
صدا درآوردن.
دیسههای دیگر
چنین اند:
سانسکریت: -bhas به معنای
پارس کردن، لیتوانی:
balsas به معنای
صدا،
بالاژرمنیک
کهن: belja به معنای
غریدن، در
انگلیسی نیز
فعلهای bell (غریدن) و bellow (بانگ و
صدای جانوران)
و belch (آروغ
زدن) از همین ریشه
هستند. جالب
آن که در زبان
تبری (طبری)
بلوسَن یا
بلوستن (balossan / balostan) به معنای
پارس کردن
است.
(پوروا-هند-و-اروپایی:
PIE=Proto-Indo-European. پوروا (purva) واژهای
است از زبان
پارسی کهن به
معنای: شکل
نخستین)
هم چنین واژههای
دیگر پارسی
برای بانگ سگ
عبارتند از لاییدن
و لوکه (هر دو
در دهخدا)، گیلکی:
لاب، تبری:
لوئه، لوئسن (loessen).
اطلاعات ریشهشناختی
این واژه نیز
چنین است:
لیتوانی: loju (پارس
کردن)، ارمنی: lam (موییدن،
گریه کردن)،
آلبانیایی: leh (پارس
کردن)، لاتین: latro, latrare
(پارس کردن)، یونانی:
hulao (پارس
کردن)، سانسکریت:
-rai و rayati (پارس میکند)،
ریشهی
پوروا-هند-و-اروپایی:
-layo* (پارس
کردن).
بنابراین
این دو واژه
در دو ریشهی
متفاوت
هستند.
در کل باید
به این نکته نیز
اشاره کرد که
سگ در ایران
باستان حیوان
والایی بوده
است ولی عوعوی
سگ هیچ نوع ریشه
و رابطه با
لغت پارسی
ندارد
همانطور که شیر
جانور با شیر
آب از دو ریشه
متفاوت میباشند.
همانطور
که در نوشتهی
دروغین امیدزنجان
آمده بود، پانترکیستها
میکوشند که
زبان پارسی را
گویشی از زبان
تازی به دیگران
بشناسانند.
اما
هیچ منبع و
دانشنامهای
سخنهای گزاف
پانترکیستها
را جدی نمیگیرد. برای
نمونه دانشنامه
جهانی بریتنیکا
(سال 2006) مینویسد:
The Indo-Iranian group consists of Indic languages and
Iranian languages. Persian (or Farsi) is an Iranian language. So are Pashto (or
Pushtu), spoken in Afghanistan and Pakistan; and Kurdish, spoken in Kurdistan.
Baluchi, spoken mostly in Pakistan and Iran, also is an Iranian language.
Sanskrit is an Indic language. It is the oldest living Indo-European language,
and is now used chiefly as the sacred language of Hinduism. Hindi, the leading
language of northern India, and Urdu, the national language of Pakistan, are
also Indic languages.
(ترجمه:
گروه زبان های
هندوایرانی
شامل زبان های
هندی و ایرانی
است. پارسی یا
فارسی که زبان
ایرانی است،
چنان که پشتو،
زبانی در
افغانستان و
پاکستان بدان
تکلم می وشد؛
و کردی، زبانی
که در کردستان
بدان سخن گفته
می شود؛ بلوچی،
زبانی که بیش
تر در پاکستان
و ایران بدان
تکلم می شود،
نیز زبان هایی
ایرانی اند.
سنسکریت یک
زبان هندی است
و کهن ترین
زبان زنده
هندواروپایی
است، و اینک
عمدتاً به
عنوان زبان
مقدس دین هندو
به کار می رود.
هندی، زبان
اصلی شمال
هند، و اردو،
زبان ملی
پاکستان، نیز
زبان هایی هندی
اند.)
بنابراین
به جز جناب
رزمی، که برای
توهین به زبان
فارسی ناگزیر
به بهره برداری
از سند جعلی و
وقیح نشریه امید
زنجان شده،
امروزه همگان
می دانند که
به لحاظ دستور
زبان، واژگان
بنیادی، و ریشه
شناسی، زبان پارسی
یک زبان
هندواروپایی
است و با
زبانهای بلوچی،
پشتو، کردی،
تالشی و ...
همخانواده
است.
ولی
گروه پانترکیست
ناچار به لافها
و لاغهای خود
پافشاری میکنند
و برای نمونه یکی
از پشتیبانان
پانترکیسم
به نام
ماشالله رزمی
از خود میبافد:
بدون کم
ارزش شمردن
زبان فارسی و
با احترام به
کسانی که این
زبان را دوست دارند باید
پذیرفت که
زبان فارسی
لهجهای از
زبان عربی است
و این وابستگی از شیرینی
آن نمیکاهد و
اگر قاتل زبانهای
دیگر نباشد
برای همه
محترم است.
برای رد
ادعاهای دروغین
نقل شده در
بالا، نخست باید
گفت که جناب
ماشالله رزمی
حتی نمیتوانند
نام یک
پژوهشگر واقعی
را معرفی کنند
که زبان فارسی
را جزو زبانهای
هندواروپایی
نداند.
تنها سند وی
همان خبر جعلی
امید زنجان
بود که به یونسکو
چسبانده اند. اما برای
رد نظر جناب
رزمی ما به سه
سند از زبان
ترکی نگاه کنیم.
نخستین
اثر منظوم ترکی
اغوزی را
دولتشاه
سمرقندی ذکر
کرده است. حسن
اغلو، شاعر این
قطعه ترکی، از
خراسان است.
خوب است به این
شعر نگاهی بیافکنیم:
آپاردى
کؤنلومو بیر
خوش قمر اوز٫
جانفزا دیلبر٫
نه دیلبر!؟
دیلبر-ى شاهید٫
نه شاهید!؟
شاهید-ى سرور
من اؤلسم٫
سن بت-ى شنگول٫
صوراحى ائیله
مه غولغول!
نه
غولغول!؟
غولغول-ى باده٫
نه باده!؟
باده-یى احمر
باشیمدان
گئچمه دى هرگیز٫
سنینله ایچدیییم
باده٫
نه باده!؟
باده-یى مستى٫
نه مستى!؟
مستى-یى ساغر
شها! شیرین
سؤزون قیلیر٫
میصیرده هر
زامان کاسید٫
نه کاسید!؟
کاسید-ى قییمت٫
نه قییمت!؟ قییمت-ى
شککر
توتوشمایینجا
در آتش٫ بلیرمز
خیصلت-ى عنبر٫
نه عنبر!؟
عنبر-ى سوزیش٫
نه سوزیش!؟
سوزیش-ى میجمر
ازلده
جانیم ایچینده٫
یازیلدى
صورت-ى معنى ٫
نه معنى!؟
معنى-یى صورت٫
نه صورت!؟
صورت-ى دفتر
حسن
اوغلو سنه
گرچى٫
دوعاچىدیر٫
ولى صادیق٫
نه صادیق!؟
صایدق-ى بنده٫
نه بنده!؟ بنده-یى
چاکر
می شود
گفت که بیشتر
واژگان این
شعر فارسی
هستند. اما در
مقابل بنگرید
به کهن ترین نمونه
های شعر فارسی،
مثلا رودکی یا
فردوسی، که در
آن ها واژگان بیگانهی
ترکی یا تازی
در اقلیت محض
اند. اما این
شعر ترکی پر
از واژگان
فارسی است:
خوش، جانفزا،
دلبر، نه،
سرور، من،
شنگول، غلغل،
باده، هرگز،
مستی، شه
(شاه)، شیرین،
هر، زمان،
آتش، سوزش،
کاسد، شکر،
ممجر، دقتر، بنده
، گرچه، ولی،
مه، بی، چاکر،
جان، و ...
ان
واژگانی هم که فارسی
نیستند بیشتر
تازی اند!
(قمر، شاهد،
ساغر،قیمت،
خصلت، مجمر،
معنی، صورت،
دعا، صادق) و تعدادی
هم یونانی هست
مانند عنبر.
گفتنی است که
در طول هزار و
دویست ساله
ادبیات فارسی
حتا یک
شعر
نیز نمی توان یافت
که در این حد
واژگان ترکی
داشته باشد. (بجز
اشعار ملمع که
به قصد
دوزبانه
نوشته شده اند).
همچنین
بنگرید به این
شعر از قلمرو
عثمانیان:
صبحدم
بلبل نیاز ایدیکجه
گلدی نازه گل
راز عشقی
در میان ایتدی
آچیلدی تازه
گل
اولدی صحن
باغدا پیدا گل
افشانلارینه
حاصلی
دوندی چمن
بزمنده
آتشباز گل
اویمادی بیرگون
هوای بلبل شوریده
یه
میل ایدر
دائم نسیم صبح
ایله پروازه
گل
بیریره
جمع ایله-میش
اوراق ناز و شیوه-یی
رشته
جانندان ایتمیش
بلبلون شیرازه
گل
گوگلره ایرگوردی
باقی غلغل
عشقون سنون
سالمادین
روی زمینه حسن
ایله آوازه گل
در این
شعر واژگان
پارسی و سپس
عربی بیش از
واژگان ترکی
اند!
یا به این
عبارت فضولی،
شاعر معروف
ترکزبان عراقی
بنگریم.
از
مقدمهء حدیقه
السعداء فضولی:
"...اگر چه
عبارت ترکیده
بیان واقع
دشوار در، زیرا
اکثرا الفاظی
رکیک و عباراتی
ناهموار در.
امید در که
همت اولیا
اتمامنه
مساعدت و
انجامنه معاونت
قیله."
در این
عبارت بیشتر
واژگان فارسی
و عربی می
توان دید تا
ترکی!
گرهاد دوفر،
ترکشناس
نامدار آلمانی،
نیز به این حقیقت
روشن اشاره
کرده است که زبان
فارسی در ترکی
بسیار بیشتر
اثرگذاشته
است تا زبان
ترکی در فارسی. دکتر
اصغر دلبری
پور، عضو هیئت
علمی دانشگاه
آنکارا نیز در
این باره
نوشتاری
مستند و مستدلی
نوشته است:
http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/zabanparsiturkidaadosetad.pdf
پس اگر
نحوه استدلال
جناب ماشالله
رزمی را بخواهیم
مبنا قرار دهیم،
به راحتی می
توانیم
بگوییم که
زبان ترکی گویشی
از زبان فارسی
است، در حالی
که می دانیم
زبان ترکی یکی
از شاخه های
زبان های آلتایی
است،
همانگونه که
زبان فارسی، یک
زبان آریایی،
از شاخه
زبانهای
هندواروپایی
می باشد و
هرگز هیچ
پژوهشگر
زبانشناسی
سخنی به جز این
نمی تواند بگوید
و هرگز نمی
توان زبان
شناسی را در
جهان سراغ
گرفت که با
توهمات جناب
رزمی درباره
زبان ترکی و
فارسی همسو و
همداستان
باشد.
باید گفت
که وجود شماری
وامواژه تازی
در زبان فارسی
موجب انحراف و
خروج آن از
رده و جایگاه
زبان شناختیاش
نمی شود. زبان
فارسی به لحاظ
اصول زبان، بنیاد دستوری، تغییر
آواها، و ریشه
شناسی آن، در
جهان به عنوان
عضوی از گروه
زبانهای ایرانی
شاخه
هندواروپایی
شناخته می
شود.
زبانهای دیگر
ایرانی مانند
کردی و پشتو و
تالشی و .. همه
جزو این شاخه
دیرینه میباشند. زبان
انگلیسی هم 55 درصدش
فرانسه و لاتین
است(در متون
فنی 90% است)، ولی انگلیسی امروز
دنباله همان انگلیسی قدیم
بئوولف و چاسره. می
توان گفت که
زبان انگلیسی
واژگان بیگانه
بیشتری از
فارسی دارد
اما با این
همه زبان انگلیسی
یک زبان ژرمانیک
و جزو خانواده
ژرمانیک
زبانهای
هندواروپایی
حساب می شود.
About
80 percent of the entries in any English dictionary are borrowed, mainly from Latin.
Over 60 percent of all English words have Greek or Latin roots. In the
vocabulary of the sciences and technology, the figure rises to over 90 percent.
http://dictionary.reference.com/help/faq/language/t16.html
ترجمه:
حدود 80
درصد واژگان
زبان انگلیسی
در لغتنامه
وامواژه میباشند
و اغلب از لاتین
میباشند. بیش از 60%
واژگان انگلیسی
ریشه یونانی و
لاتینی
دارند.
در واژگان
دانشی و
فن-آوری، این
درصد(یعنی به 90%)
افزایش مییابد.
در این
باره دکتر جلیل
دوستخواه نیز
پاسخ بسنده ای
داده اند:
http://iranshenakht.blogspot.com/2006/03/268.html
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/chandnokteyehbaayasteh.htm
دانشنامه
جهانی بریتنیکا
(سال 2006) نیز مینویسد:
The Indo-Iranian group
consists of Indic languages and Iranian languages. Persian (or Farsi) is an
Iranian language. So are Pashto (or Pushtu), spoken in Afghanistan and
Pakistan; and Kurdish, spoken in Kurdistan. Baluchi, spoken mostly in Pakistan
and Iran, also is an Iranian language. Sanskrit is an Indic language. It is the
oldest living Indo-European language, and is now used chiefly as the sacred
language of Hinduism. Hindi, the leading language of northern India, and Urdu,
the national language of Pakistan, are also Indic languages.
(ترجمه:
گروه زبان های
هندوایرانی
شامل زبان های
هندی و ایرانی
است. پارسی یا
فارسی که زبان
ایرانی است،
چنان که پشتو،
زبانی در
افغانستان و
پاکستان بدان
تکلم می وشد؛
و کردی، زبانی
که در کردستان
بدان سخن گفته
می شود؛ بلوچی،
زبانی که بیش
تر در پاکستان
و ایران بدان
تکلم می شود،
نیز زبان هایی
ایرانی اند.
سنسکریت یک
زبان هندی است
و کهن ترین
زبان زنده
هندواروپایی
است، و اینک
عمدتاً به
عنوان زبان
مقدس دین هندو
به کار می رود.
هندی، زبان اصلی
شمال هند، و
اردو، زبان ملی
پاکستان، نیز
زبان هایی هندی
اند.)
بنابراین
به جز جناب
رزمی، که برای
توهین به زبان
فارسی ناگزیر
به بهره برداری
از سند جعلی و
وقیح نشریه امید
زنجان شده،
امروزه همگان
می دانند که
به لحاظ دستور
زبان، واژگان
بنیادی، و ریشه
شناسی، زبان
پارسی یک زبان
هندواروپایی
است و با
زبانهای بلوچی،
پشتو، کردی،
تالشی و ...
همخانواده
است.
درباره
علمی بودن
زبان فارسی می
توان به
کتابهای فارسی
کهن ابوعلی سینا
(دانشنامه علایی
و رگ شناسی)،
التفهیم ابوریحان،
و ذخیره
خوارزمشاهی(اسماعیل
جرجانی) و رهایش
و گشایش و
جامع الحکمتین
ناصر خسرو و
کتابهای کهن دیگر
اشاره کرد، که
آثاری بسیار
ارزنده و
پرمحتوا
هستند. همه اینها نشان
دهنده آن است
که زبان فارسی
ظرفیت آن را
دارد که یک
زبان علمی
باشد.
اگر امروز
زبانهای شرقی
(و همچنین عربی)
از کاروان
تمدن عقب
افتادند، به
سبب انگیزه های
سیاسی است تا
آن که به ذات
آن زبان ها
مربوط باشد.
در این راستا
می توان نمونه
ای خوب از ظرفیت
های زبان فارسی
را در زمینه
علم اختر-فیزیک
در اینجا یافت:
http://wwwusr2.obspm.fr/~heydari/dictionary/Intro.html
همچنین
دکتر حسابی نیز
نشان داده است
که زبانهای
هندواروپایی
(مشخصا زبان
فارسی)
توانمندی
بالایی در
واژه سازی، بویژه
در دامنه واژه
های دانشیک
دارند:
http://prana.persianblog.com/1382_9_prana_archive.html#1123736
در پیوست
این مقاله یک
نوشتار علمی
از دکتر جلیل
دوستخواه در
این راستا
آورده شده
است.
اما در اینجا
نیز تنها به
چند ایرانشناس
بیگانه نیز
اشاره میشود. نخست اینکه
همه زبانشناسان
یکصدا و یکنظر
میدانند و میگویند
که زبان پارسی
جزو خانوادهی
زبانهای آریایی(ایرانی)
قرار گرفته
است.
هموندان دیگر
این خانواده
زبانهایی
هستند مانند
پارسیباستان،
پارسیمیانه،
کردی، لری، گیلکی،
طبری، بلوچی،پشتو،
سکایی،
خوارزمی،سغدی،استی،
یغنوبی و غیره.
دوم هرچند
زبان پارسی از
زبان تازی وامواژه
گرفته است ولی
دستور زبان
فارسی دستور یک
زبان
هندواروپایی
است:
Richard Davis, “Persian” in Josef W. Meri, Jere L.
Bacharach, “Medieval Islamic Civilization”, Taylor & Francis, 2006. Ppg
602-603. “The grammar of New Persian is similar to many contemporary European
languages.”
“Persian
has in general confined its borrowing from Arabic to lexical items, and its
morphology is relatively unaffected by the influence of Arabic, being confined
to a few conventions such as (usually original) use of Arabic plurals for
Arabic-derived words (as in English speaker may use Latin plurals for Latin
loan words, in English). Similarly, the core vocabulary of Persian continued to
be derived from Pahlavi, but Arabic lexical items predominate for more abstract
or abstruse subjects and often replaced their Persian equivalents in polite
discourse.”
“The
grammer of New Persian is similar to that of many contemporary European
languages. The case system has virtually
disappeared and has been replaced largely by a system of prepositions and
postpositions; normal sentence word order is subject-object-verb; gender
markers are generally abset; and plural and other modification to words are
generally made by the addition of suffixes, prefixes, or, in the case of
Arabic-derived vocabulary infixes. The
theoretical availibility of the whole Arabic to Persian speakers means that the
language has very large vocabulary and is rich in synonyms, near synonyms, and
fine shades of distinct meaning in a given semantic area; some Arabic loan
words are used in Persian with meaning quite distinct from their meaning in
Arabic. Persian is also a highly
idiomatic, and a comprehension of the literal meaning of each word in a phrase
by no means gaurantees comprehension of the import of the phrase as a
whole. For the nonnative speaker,
Persian’s immense vocabulary, and prevlance of idioms, are
the chief obstacles to achieving fluency.”
پروفسور
ریچار دیویس میگوید:
واژگان
ریشهای پارسی
دری از پارسی
میانه میباشند
و همواره از
آن ساخته میشوند. ولی
واژگان عربی
در مفاهیم پیچیده
بیشتر کاربرد
دارند.
دستور زبان
فارسی مانند
دستور زبان بسیاری
از زبانهای
اروپایی است. وامگیری
زبان پارسی از
تازی بیشتر در
عرصهی
واژگان دیده میشود
و زبان تازی
تاثیر نسبتاً
کمی بر ریختشناسی
زبان پارسی
نداشته است..
همچنین
پروفسور ریچار
دیویس زبان
پارسی را زبانی
پرتوان میداند
که چندپرده
واژه برای بسیاری
از مفاهیم
مختلف دانرد.
در
رابطه با
واژگان تازی
در پارسی
پروفسور ژان
پرری ایرانشناسی
نامی در
دانشگاه شیکاگو
یک مقالهی
پژوهشگرانه
در چندسال پیش
نوشته است. بخشی از
این مقاله را
با هم میخوانیم:
John R. Perry, "Lexical Areas and Semantic Fields
of Arabic" in Éva Ágnes Csató, Eva Agnes Csato, Bo Isaksson, Carina
Jahani,"Linguistic convergence and areal diffusion: case studies from
Iranian, Semitic and Turkic",Routledge, 2005. excerpt:"
The most striking, and culturally pervasive, example of
lexical convergence in our area is undoubetly the massive incorporation of
Arabic vocabulary into Persian, Turkish and etc., that
followed swiftly upon adoption of Islam and of the Arabic writing system after
the 9th century AD. A
dictionary-based sample yields an inventory of approximately 8,000 Arabic
loanwords in current standard Persian or about forty percent of an everyday
literarly vocabulary of 20,000 words, not counting compounds and
derivaties. Corpus-based inventories and
frequency counts vary with historical period, style, and topics from less than
9 percent and 2.4 frequency (Shahnameh) to more than
50 percent with almost 25 percent frequency in both Classical and Modern
Persian literature.
…
Middle Persian was not deficient in technicall and
intellectual vocabulary; it enjoyed a sophisticated system of lexical
derivation, and had preceded Arabic in compiling a native religious vocabulary
and adapting Greek philosophical and medical terms --- indeed, it furnished
vocabulary from all these classes to pre- and early Islamic Arabic (see, e.g.,
Yarshater 1998: 47-54). It had in theory
little need of an injection from a totally alien lexical base, even in terms of
Islamic religious and other technical terms.
Necessity, however, does not usually dictate the selection of lexical
borrowings so much as does the urge to stylistic variation and prestige: the
confessional triumph of Islam over Zoroastrianism reversed the tide of
ideological and intellectual influence between speakers of Arabic and Persian,
even though the relative cultural levels in other respects were not immediately
affected.
Most of the Arabic loans in Persian are either synonyms
of attested native terms (as Arabic Mariz; Persian Bimar 'sick') or could be
(and often have been) glossed in Persian native morphs (as Arabic ta'lim va
tarbiyat 'education' was later replaced by Amuzesh o Parvaresh). Arabic
vocabulary in Persian is thus suppletive, rather than basic. As might be expected of a comparatively high
culture, the bulk of terms taken from Arabic reflect the spiritual and
intellectual concern of literate converts, rather than merely material culture
and colonial innovations. In an
experiment comparing a random sample of Arabic loans in four languages, the
vocabulary of material culture in Spanish (whose speakers represented, by and
lage non-Muslim subjects) was 52 percent of the Arabic loan inventory, while in
Persian the total was only 14 percent; the Arabic vocabulary of general
intellectual life was a low 8 percent in Spanish, 24 percent in Persian (Perry
1991a).
به
چند گفتاورد
مهم ژان پرری
باید در اینجا
بیشتر نگریست:
یک)
نخست
پروفسور ژان
پرری میگوید
که زبان پارسیمیانه
از لحاظ
واژگان علمی و
اندیشهگی هیچ
کمبودی نداشت
و وامواژگان
فراوانی به
زبان تازی
داده است. برای
نمونه
نویسندهی
مقالهی فعلی
میگوید حتی در
قرآن هم کم نیست:
سجیل، فیل،
برزخ، ابابیل،فردوس...
همچنین
پروفسور ژان
پرری میگوید
که زبان پارسیمیانه
حتی برای مفاهیم
فلسفی و پژشکی
یونانی نیز واژگان
سره را بکار میگرفت. ولی به
خاطر مسلمان
شدن ایرانیان،
بجای پارسیمیانه،
واژگان تازی
جایگاه مفاهیم
دینی و بسیاری
از مفاهیم اندیشهگی
را گرفت.
دو)
پروفسور
ژان پرری میگوید
که واژگان تازی
در فارسی
واژگان اصلی نیستند
بلکه بیشترن
آنها برابر
پارسیسره
خود را دارند. برای
نمونه بیمار
برای مریض و
آموزش و پرورش
بجای تعلیم و
تربیت.
بنابراین
واژگان تازی
در فارسی را
واژگان پایهگزار
و اساسی نمیدانند
بلکه واژگان
اضافی میدانند. و این
واژگان اضافی
بیشتر در
فرهنگ ادبی و
معنوی وارد
شدند تا فرهنگ
روزانه و
فرهنگ ابداعی.
سه)
پروفسور
ژان پرری درصد
واژگان تازی
در فارسی و
اندازهی
کاربرد آنها
را در حدود 40% میداند. او میگوید
در شاهنامه این
کاربرد 2.4% است
ولی در متنهای
دیگری نیز به
بالای پنجاه
درصد میرسد.
با
این حال
نگارنده این
مقاله دوست
دارند چند
نکتهی مهم بیفزاید:
هیچ
زبان پرتوانی
در جهان وجود
ندارد که وامواژه
از زبانهای دیگر
نگرفته باشد. همچنین
زبان انگلیسی
فنی نیز 90% لاتین
و یونانی است
ولی هیچ انگلیسیزبانی
این نکته را
مایهی عار نمیداند. یا با
وجود اینکه 80%
واژگان یک
لغتنامهی
انگلیسی همان
غیرانگلیسی(از
لحاظ ریشه ولی
اینها در زبان
انگلیسی معنی
میگرند و انگلیسیده
شدند) هستند،
ولی اینها مایهی
ننگ نیستند زیرا
زبان انگلیسی
برترین زبان
جهان امروز
هست.
زبانهای
ترکی مانند
جغتایی و
عثمانی امروز
زبان مرده
حساب میشوند. در واقع
زبان ترکی
استانبولی بیش
از 80 سال ادبیات
ندارد.
اگر ایرانیان
مانند اتاترک
نژادپرست
بودند، میتوانستند
یک زبان سره
آریایی از
پارسیمیانه
و پارسی و
پارسیباستان
و اوستا و سغدی
و پارثی و غیره
جعل بکنند. ولی چنین
کاری به یقین یعنی
آسیب رساندن
به یک فرهنگی
که بیش از
هزار و دویست
سال پایهاش
زبان فارسیدری
است.
تاکنون دیده
نشده است که یک
انگلیسی بگوید
که لغتی مانند
کامپیتور(که ریشهاش
لاتینی است)
مایهی ننگ
است و بهتر
است یک لغت
انگلیسی سره
برای آن بکار
برده شود. در واقع
واژگان تازی
در فارسی نه
تنها فارسی میباشند
(زیرا در یک
زبان
هندواروپایی
با دستور زبان
هندواروپایی
صرف میشوند و
بسیاری از
آنها تغییر
معنی دادهاند
و معنی عربی
خود را از دست
دادهاند و حتی
با پیشوند/پسوند
فارسی معانی
فراوانی میسازند)
بلکه هیچ نیازی
نیست که این
واژگان دور ریخته
شوند.
جعل کردن یک
زبان نوین
مانند ترکی
استانبولی (به
مقالهی ژفری
لوئیس در پیوست
این مقاله
بنگرید) کاریست
بسیار سهل و
آسان.
همانطور که
اسپرانتو نیز
به آسانی جعل
شد. حتی
بسیاری از ایراندوستان
بدون جعل کردن
زبان نوینی
فارسیسره مینویسند
و کم و بیش دیده
شده است که یک
واژهی غیرفارسیسره
بکار نمیبرند ولی آفریدن
هزار و دویست
سال ادبیات و
نوشتار پیوسته
امریست که دستکم
هزار و دویست
سال طول میکشد.
به
هر رو، اندر
استقلال زبان
فارسی تمامی این
گفتهها و
نکتهها
بسنده است و
کسانی که ادعای
امیدزنجان را
بکنند تنها
قومگرا
هستند. شاید
بجای این همه
سخن، تنها به
پانترکیستها
گفته میشد که یک
خوانندهی
عربی پیدا
کنند که این
نوشتار کنونی
را ما دریابد! بنابراین
وامواژههای
تازی در فارسی
حل شدهاند و
معنی دیگری
گرفتند و بخشی
از زبان فارسی
میشوند.
ولی
همانگونه که 80%
لاتین بود
زبان انگلیسی
آن را یک زبان
رومانس نمیکند
زبان فارسی هم
یک زبان
هندواروپایی
و ایرانی است
و کم و بیش 65%
واژگان آن نیز
فارسیسرده
هستند و آن 35% هم
بیشتر فارسیده
شدهاند. اگر هم نیازی
به نژادپرستی
و خلوص نژادی و قبیلهپرستی
باشد (همان
کاری که ترکیه
بر سرزبان غنی
و بدبخت عثمانی
کرد)، میتوان
از اوستا و
سانسکریت و
پهلوی و سغدی
و فارسیسره و
پارثی و گویشهها
و زبانهای ایرانی،
یک زبان سره
درست کرد. ولی ما
امیدواریم که
ایرانیان
زبان فارسیدری
را ارج نهند و
مانند ترکان
عثمانی ریشهی
نهال تمدن خود
را از زمین
تاریخ بیرون
نکشند.
جناب
ماشالله رزمی
باز در حوزه
زبان شناسی که
رشته ی وی نیست
چنین افاضاتی
را بیان می
کند:
«باستان گرایان
و بعضی از شرق
شناسان از
جمله آرتور کریستن
سن معتقدند که
گسترش سواد
و اداره کشور
با حساب و
کتاب و جمع
آوری مالیات و
ثبت و ضبط در
آمد ومخارج
در ایران در
دوره ساسانیان
انجام گرفته و
معمول شده است
و چون زبان حکومت
در آن دوره
نوعی پارسی
بوده لذا پایه
کار دیوانی به
این زبان
گذاشته شده
و چون شغل دیوان
نیز مانند همه
مشاغل در
گذشته موروثی
بوده و پسر
کار پدر را
ادامه میداده
لذا علیرغم تغییر
سلسلهها
زبان و سیستم
مالیات گیری تغییرنیافته
است. اغلب دبیران
هم از زبان «
هزوارش »
استفاده کردهاند یعنی
نوشتهاند
گوشت و برای
حاکم عرب
خواندهاند «
لحم » و برای
حاکم ترک خواندهاند
« ات ». احمد کسروی
نیز متداول
شدن زبان فارسی
در امر نوشتن
را از زمان
ساسانیان میداند.
این استدلال
از آنجا ضعیف
است که میدانیم
زبان فارسی دری
امروزی بعد از
اسلام و از آسیای
مرکزی به ایران
آمده است و پارسی
باستان
همانقدر با
فارسی امروز بیگانه
است که هر
زبان خارجی دیگر.»
در پاسخ
به ادعاهای بی
پایه جناب رزمی(و
چند ادعای دیگر
مانند ادعای
همرزمانی
پارسی دری و
پارسی میانه و
غیره که در پایین
پاسخش آمده
است) بایستی
به چند نکته
اشاره کنیم:
1)
زبان پهلوی
بدون هزوارش نیز
کتابت شده است
که متون مانوی
و متون پازند
نمونه های
خوبی از آن می
باشند.
همچنین
هزوارش خود
زبان نیست که
حاکمان ترک و
عرب آن را به
کار ببرند،
بلکه هزوارش
همان
لوگوگرام یا
نماد است. زبان چینی
نمونه خوبی از
این نوع خط
است که هر
واژه ای خود
دارای یک نماد
است و به جای
خواندان
آواها، خود
نماد واژه معنی
واژه را بازگو
میکند.
2)
در آغازینهی
دوران حاکمیت
اعراب اموی،
امور دیوانی و
مالیاتی همه
به زبان پارسی
انجام می گشت. تا آن که
در حدود هشتاد
قمری در زمان
حجاج بن یوسف
زبان دیوان از
پارسی (در
واقع پهلوی یا
همان پارسی میانه)
به عربی
برگردانده شد
(نک. فرهنگ ایران
پیش از اسلام
و آثار آن در
تمدن اسلامی و
ادبیات عرب،
دکتر محمد
محمدی، 1374، ص 95).
3)
زبان فارسی
دری خود گویش
خراسانی زبان
پارسی میانه
(پهلوی) می
باشد که پس از
اسلام گسترش یافته
و بر دیگر گویش
های ایرانی این
سرزمین چیره
شده است. ولی ریشه
پهلوی
زبان پارسی
کنونی را می
توان به آسانی
ثابت کرد. جناب
ماشالله رزمی،
پارسی باستان
را با پارسی میانه
در اینجا
اشتباه می گیرد. پارسی
باستان زبان
پادشاهان
هخامنشی بود و
پهلوی (پارسی
میانه) ریشه
در پارسی
باستان دارد.
مروری بر چند
واژه متعلق به
هر سه زبان
پارسی باستان
و میانه و نو
گواهی آشکار
بر وجود پیوند
میان این سه
زبان ایرانی
است:
Aspa
(پارسی
باستان) > asp (پارسی
میانه) > اسب
(فارسی)
Kāma
(پارسی
باستان) > Kām
(پارسی میانه) >
کام (فارسی)
Daiva
(پارسی
باستان) > dēw
(پارسی میانه) >
دیو (فارسی)
Drayah (پارسی
باستان) > drayā
(پارسی میانه) >
دریا (فارسی)
Dasta
(پارسی
باستان) > dast (پارسی
میانه) > دست
(فارسی)
Bāji (پارسی
باستان) > bāj
(پارسی میانه) >
باج (فارسی)
Brātar
(پارسی
باستان) > brādar
(پارسی میانه) >
برادر (فارسی)
Būmi
(پارسی
باستان) > būm
(پارسی میانه) >
بوم (فارسی)
Martya (پارسی
باستان) > mard (پارسی
میانه) > مرد
(فارسی)
Māha
(پارسی
باستان) > māh
(پارسی میانه) >
ماه (فارسی)
Vāhara
(پارسی
باستان) > wahār
(پارسی میانه) >
بهار (فارسی)
Stūnā (پارسی
باستان) > stūn (پارسی
میانه) > ستون
(فارسی)
Šiyāta
(پارسی
باستان) > šād
(پارسی میانه) >
شاد (فارسی)
Duruj / drauga (پارسی
باستان) > drōgh (پارسی میانه) < دروغ
(فارسی)
پیوند
ایران و فارس
نیز در متون
کهن بارها
گواهی گردیده
است، چنان که
حمزه اصفهانی
می نویسد (تاریخ
پیامبران و
شاهان، ترجمه
جعفر شعار،
انتشارات امیرکبیر،
1367، ص 2): «آریان که
همان فرس است
در میان این
کشورها قرار
دارد و این
کشورهای شش
گانه محیط
بدان اند، زیرا
جنوب شرقی زمین
در دست چین، و
شمال در دست
ترک، میانه
جنوب در دست
هند، رو به روی
آن یعنی میانه
شمالی در دست
روم و جنوب
غربی در دست
سودان و مقابل
آن یعنی شمال
غربی در دست
بربر است».
برای
آگاهی
خوانندگان از
پیوند و
ارتباط کامل
زبان فارسی
کنونی با زبان
پارسی میانه
(پهلوی) نمونه
هایی از نوشته
های پهلوی را
در زیر نقل می
کنیم تا آشکار
شود که حقیقتأ
زبان فارسی
کنونی ادامه
زبان پهلوی
عصر ساسانی
است:
1) قطعه
شعری به زبان
پهلوی (متون
پهلوی،
جاماسپ
آسانا، گزارش
سعید عریان،
1371، ص 96):
Dārom
andarz-ē az dānāgān
Az guft-ī
pēšēnīgān
Ō
šmāh bē wizārom
Pad
rāstīh andar gēhān
Agar ēn az man padīrēd
Bavēd
sūd-ī dō gēhān
برگردان
فارسی:
«دارم
اندرزی از
دانایان
از
گفته ی پیشینیان
به
شما بگزارم (=
گزارش دهم)
به
راستی اندر
جهان
اگر این
از من پذیرید
بُوَد
سود دو جهان».
2)
بخشی از کارنامه
ارشیر بابکان
که یکی از
متون معتبر و
مهم پهلوی
است:
pad
kārnāmag ī ardaxšīr ī pābagān ēdōn
nibišt ēstād kū pas az marg ī alaksandar ī
hrōmāyīg ērānšahr 240 kadag-xwadāy būd. spahān ud pārs ud kustīhā ī awiš
nazdīktar pad dast ī ardawān sālār būd.
pābag marzobān ud šahryār ī
pārs būd ud az gumārdagān ī ardawān būd. ud pad staxr nišast. ud pābag
rāy ēč frazand ī nām-burdār nē būd.
ud sāsān šubān ī pābag
būd ud hamwār abāg gōspandān būd ud az
tōhmag ī dārā ī dārāyān būd ud
andar dušxwadāyīh ī alaksandar ō wirēg ud
nihān-rawišnīh ēstād ud abāg kurdān
šubānān raft.
برگردان
فارسی:
«در
کارنامه اردشیر
بابکان ایدون نوشته شده
است که پس از
مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر
را ۲۴۰
کدخدای بود. اسپهان
و پارس و
سامانهای نزدیک
به آن
ها در دست
سالار اردوان
بود. بابک شهریار
و مرزبان پارس
و از گماردگان اردوان بود
و در (شهر)
استخر نشیمن
داشت. بابک را
هیچ فرزند نام
برداری نبود. و ساسان،
(که) شبان بابک
بود، همواره
همراه با گوسفندان
بود و از تخمه
دارای دارایان
بود. و اندر
دژخدایی (=
حکومت بد)
اسکندر به گریز
و نهان- روش شده بود و با
کردهای شبان می
رفت».
بدون
هیچ تردیدی هر
فرد فارسیزبانی
می تواند بیشینه
این نوشته های
پهلوی را دریابد
و از این رو بدیهی
است که میان
زبان فارسی
کنونی و زبان
پهلوی پیوند و
ارتباط کامل و
مستقیمی وجود
دارد و زبان
فارسی ادامه
همان زبان
پهلوی ای است
که در کتیبه
های ساسانی و
متون پهلوی
(مانند
کارنامه اردشیر
بابکان) گواهی
گردیده است.
آشکار است که
زبان های ایرانی
دیگر، مانند
سغدی و پارتی
و خوارزمی نیز
بر زبان فارسی
کنونی تاثیراتی
داشته اند اما
پایه اصلی این
زبان همان
زبان پهلوی
است. در
ضمن، یکی از
پانترکیستها
برای ما متنی
از کتابی به
نام ایاتکار
زریران
(یادگار زریرارن)
به خط
فارسی-عربی
کنونی اورد (بدون
اصوات) تا
نشان بدهد
زبان پارسیمیانه
با پارسینوین
یکی نیست. اما،
اول ایشان
نمیدانند که
زبان ایاتکار
زریرار یک متن
آمیخته از
پارثی و پارسی
میانه است و آن
پانترکیست
نیز گزینشی
انتخاب کرد که
بخش پارثی در
غالب است. در این
مورد، کافی است
به نخستین
جملهی همین
نسک یادکار
زریران نگاه
کنیم:
ēn ayādgār ī zarērān
xwānēnd, pad ān gāh nibēšt ka wištāsp-šāh
abāg pusarān ud brādarān, wāspuhragān ud ham
harzān ī xwēš ēn dēn ī abēzag ī
māzdēsnān az ohrmazd padīrift.
http://titus.uni-frankfurt.de/texte/etcs/iran/miran/mpers/jamasp/jamas.htm
پارسی امروزی:
این
یادگار
زریران خواند
- به آن گاه
نبشته که
گشتاسپ شاه با
پسران و برادران
و وسپورگان و
همالان خویش،
این دین ویژهء
مزدیسنان را،
از اورمزد
پذیرفت.
دوم
اینکه پارسی
میانه را کسی
با خط فارسی-عربی
بدون اصوات
نمینویسد.
خوانندگان
نیز میتوانند
به منابع پارسیمیانه
در وبسایت
زیر بنگرند و
خواهند دید که
بسیاری از
جملههای نسکهای
پارسیمیانه -
برای پارسیزبانان
امروزی
دریافتنی و
قابل فهم است:
http://titus.uni-frankfurt.de/indexe.htm?/texte/texte2.htm#mpers
در
همین زمینه،
خوب است مقایسه
ای نیز میان
زبان انگلیسی
کنونی و زبان
انگلیسی کهن
انجام دهیم.
زبان انگلیسی
امروزی ریشه
در زبان انگلیسی
کهن دارد.
زبان انگلیسی
کهن اثری
مشهور و حماسی
به نام بئوولف
از حدود نهصد
سال پیش دارد.
اما این
داستان را هیچ
فرد انگلیسی
زبان امروزی
نمی تواند
بفهمد و تنها
با گذراندن
دوره های
مخصوص می توان
زبان انگلیسی
کهن را آموخت
و متون آن را
خواند. برای
نمونه چند سطری
از همان حماسه
بئوولف را به
زبان انگلیسی
کهن می آوریم:
oretmecgas ćfter ćţelum frćgn: